انقلاب اسلامی و گرایش به فن سالاری: استفاده از فردگرایی و علوم غربی برای به حاشیه راندن علما

غاده راماهی[1]

 خلاصه مقاله

در این مقاله تسلط علم غربی در جوامع اسلامی و پذیرش آن از سوی نخبگان و فن سالاران مسلمان به عنوان تهدیدی علیه فرهنگ و معنویت جوامع اسلامی و غفلت از معنای اسلامی علم معرفی شده است. علم غربی که رشد در الهیات و انسان شناسی در مسیحیت دارد همانطور که در آغاز (قرن 17) به منظور غلبه و تسلط بر مسلمانان شکل گرفت در دورۀ استعماری و بعد از استعمار نیز این کارکرد را در مقیاس وسیع تر و جهانی حفظ کرده است. انقلاب اسلامی که آغازی برای احیاء قدرت مسلمانان بود یکی از واکنشهایی که در غرب در میان سیاستگذاران غربی برانگیخت روی آوری به «سیاست علم» بود. در این سیاست، به منظور به حاشیه راندن عالمان مذهبی و توقف نهضت احیای اسلام، فن سالاران و متخصصان مسلمان که تخصصی در علوم اسلامی ندارند و شیفتۀ علم و تکنولوژی غربی هستند به عنوان رهبران جدید و شایستۀ مجامع و جوامع اسلامی مورد حمایت قرار می گیرند. غلبه علم گرایی در جوامع مسلمان و حتی در میان رهبران و عالمان مذهبی (که گویا علم غربی را بی طرف و مستقل از فرهنگ غربی می پندارند) به این تسلط کمک می کند. این چیزی است که باید مسلمانان را نسبت به پیامدهای خطرناک و اهداف استعماری آن آگاه کرد.

انقلاب اسلامی بزرگ ایران زنجیره ای از عکس العملها را در سطح جهانی به دنبال آورد که موجها و ضد موجهای بسیاری را که هر یک باعث شکل گیری چندین گرایش و تمایل مهم شد، برانگیخت. بسیاری از این گرایشها به شدت و به صورتهای مختلفی که شاید تمام آنها قابل تشخیص و ارزیابی نباشند، مسلمانان را تحت تأثیر قرار داد. نتایج انقلاب همچنان در حال ایجاد گرایشهایی است که اکنون دیگر تثبیت شده و لذا بررسی آنها دشوارتر است. یکی از این گرایشها به رابطۀ میان رهبری و علم مربوط است.

یک گرایش هشدار دهندۀ معاصر، پدیده خزنده ای در ایالات متحده است که در آنجا از زمان انقلاب، تعداد بسیار زیادی از فن سالاران مسلمان در موقعیتهای رهبری و حاکمیت جمعیتهای مسلمان قرا گرفته اند. این فن سالاران متشکل از کادرهای متخصص پزشکی، علوم، مهندسی و فن آوری هستند. تقریباً تمام آنها مهاجرانی از کشورهای مختلف اسلامی بوده و متحداً وابسته به نظام غالب دانشهای غربی اروپامدار می باشند. آنها از نظر فرهنگی مسلمان هستند اما ندرتاً در زمینۀ علوم اسلامی اطلاعات کافی دارند. این فن سالاران، مسلمان مدعی رهبری جوامع خود در سطح محلی و ملی هستند و با تواناییهای مالی خود کنترل مساجد و حوزه ها را در دست گرفته، مراسم مختلف ، اردوها و تبلیغات مذهبی مشکوک را مورد حمایت مالی قرار می دهند. آنها دیدگاههای تحکم آمیز خود را دربارۀ تمام موضوعات، به خصوص آنهایی که خارج از حوزۀ تخصص آنهاست مانند سیاست، اقتصاد، قانون و شریعت ابراز می کنند.

بسیاری از آنها کتابهایی در مورد اسلام نوشته اند. گاهی حتی خطبه های نماز جمعه را نیز می خوانند و در این صورت رهبری معنوی جوامع مسلمان را نیز برای خود فرض می کنند و این به اندازۀ کافی خطرناک است. این فن سالاران عمدتاً از جانب مراکز قدرت استعماری و بعد از استعماری معتبر شناخته شده و تأیید و حمایت می شوند. تمام وجهه و اعتبار آنها ناشی از احترامی است که دولت و فرهنگ غالب، برای تحصیلات فنی محدود آنها قائل است که به شکلی به آنها این قدرت را می دهد که در مورد هر چه که می خواهند اظهارنظر کنند.

این مشکل در تمام مکاتب فکری اسلام اعم از سنی، شیعه و صوفی به طور مشابه، به شکلی حاد و کنترل نشده وجود دارد. تنها تفاوت در این است که در برخی فرقه ها، این فن سالاران جذب حوزه های سیاسی و عقیدتی شده اند در حالیکه در موارد دیگر خود را تحمیل کرده و از نظر مالی متکی به خود هستند و به دلیل منابع قابل توجه مالی که در اختیار دارند شبیه خانها یا فئودالها عمل می کنند.

اگر چه ممکن است به نظر برسد که این برگزیدگان فن سالار تنها به دلیل تواناییهای مالی خود حاکمیت یافته اند، باید گفت که این تنها علت مشروعیت آنها نیست. عوامل دیگری وجود دارند که مربوط به تحصیلات آنها می شوند. اعضاء این برگزیدگان فن سالار اغلب از کشورهای مسلمانی که زیر سلطۀ استعمار بوده اند، آمده اند و سلسله مراتب فکری و اقتصادی آنها، تعاریف تحلیل شده توسط استعمار اروپایی بر نظام آموزشی آنها را منعکس می کند. از آنجائیکه برای رهبری فن سالارانه، داشتن یک مدرک دانشگاهی بالا مورد نیاز است، به ندرت می توان یک بازرگان ثروتمند ولی غیر متخصص را در میان این کادر یافت.

این رهبری جدید بسیاری از جوامع مسلمانان در ایالات متحده آمریکا، بخشی از یک گرایش گسترده تر و اخیر در سطح جهانی است که در صدد است فن سالاران اروپامدار و متأثر از غرب را جایگزین علما و فقها کند. از آنجائیکه نقش با اهمیت رهبری علما در انقلاب اسلامی و سایر نهضتهای مقاومت به نمایش گذاشته شد، طرح تضعیف علمای سنتی و متعهد در سیاستهای غربی به صورت یک ضرورت درآمده است. این سیاست به کرات در گزارشهای سیاست خارجی دولت آمریکا آمده است و برخی از آنها توسط شرکت RAND و سایر هیأتهای مشورتی تخصصی اقتصادی و سیاسی آمریکایی و اسرائیلی برای جامعۀ دانشگاهی، سیاستِ آشکار و برای عموم مطرح شده است. هدف این سیاست منزوی کردن علما در موقعیتهای صرفاً روحانی و افتخاری است زیرا در بهترین، حالت آنها همچنان تهدیدی برای غرب به شمار می آیند. در مورد خاص ایران، علما در واقع بذرهای انقلاب بودند. به طور کلی علما در همۀ زمانها و مکانها و گاهی حتی علمای درباری از دید قدرتهای استعماری غیر قابل اعتماد به حساب می آیند. به طور خلاصه، فن سالاران مسلمان، چه بدانند و چه ندانند به میان علماء و اعضای جامعه رانده شده اند. عجیب اینکه در بیشتر موارد نه علما و نه فن سالاران قادر به درک وابستگی متقابلی که در این رابطه وجود دارد نیستند. اغلب این رابطه به صورت یک احترام نمادین است: علماء به فن سالاران احترام می گذارند چرا که آنها مشغول تدقیق و بررسی در آیات خداوند سبحانه و تعالی هستند و فن سالاران به علماء به عنوان رهبران معنوی خود احترام می گذارند. اما از جنبۀ تفکر عقلانی این دو گروه غیر قابل مقایسه اند.

گرایش فن سالاری با تحولات بسیاری در تاریخ اسلامی جدید تسهیل شده است. حاکمیت فن سالاری از بسیاری جهات توسط درک بسیار محدود و استعماری از برخی مفاهیم کلیدی ولی اغلب به اشتباه درک شدۀ سنت عقلی اسلام، به خصوص مفهوم «علم» و «علما»، مشروعیت یافته است.

احترام و تکریم مسلمانان نسبت به علم ناشی از تعلیمات قرآن مجید است که در آن خداوند بندگانش را دعوت می کند تا در نشانه های خلقت او تأمل و تعمق کنند. اما این روزها به نظر می رسد که ابهام و سرگردانی زیادی پیرامون اصطلاحات و تعاریف به کار برده شده در تفکر علمی مسلمانان متجدد وجود دارد. معمولاً هنگامی که اصطلاحات و تعاریفی در یک زبان خاص ایجاد می شوند، از معانی ضمنی و درونی انباشته هستند و هنگامی که این کلمات از زبان اصلی خود به زبان دیگری ترجمه می شوند، بسیار محتمل است که معنای دقیق خود را از دست بدهند. ترجمۀ معنی صوری یک کلمه الزاماً محتوی معنی ضمنی آن نیست و لذا کلمات و تعاریف ترجمه شده ممکن است مجمل، مبهم و نهایتاً گمراه کننده باشند.

کلمۀ عربی «علم» نباید به کلمۀ انگلیسی science ترجمه شود. بسیار مهمتر اینکه مفهوم مورد نظر قرآن از «علم» به طور بنیادی متفاوت از مفهوم انگلیسی معاصر science است. در انگلیسی این کلمه به مفهوم آرمان و روش شناسی بسیار خاصی است که حاصل یک دورۀ خاص تاریخی از تمدن اروپامدار می باشد. در طول دورۀ استعماری و نزدیک به پایان قرن نوزدهم، معنی ضمنی عربی و اسلامی کلمه «علم» به شکلی در مفهوم science گم و ناپدید شد. به تازگی مسلمانان این دو کلمه را به جای یکدیگر و با مفهوم صریح و مفهوم ضمنی کلمه science در انگلیسی معاصر به کار می برند. اما «علم» و «science» نه در معنای صریح و نه در معنای ضمنی خود معادل و همسنگ نیستند. در نتیجه آیات قرآنی و احادیثی که «علم» و «علما» را ارج می نهند هیچ ربطی به دانشمندان و فن سالاران مسلمان امروزی همچون پزشکان، متخصصین ژنتیک، مهندسان، فیزیکدانان، فن آوران کامپیوتر یا هر متخصص فن آور دیگری در دانشهای غربی ندارد.

در شرایطی که سردرگمی ذکر شده در بالا به شکلی تثبیت شده درآمده است، اسیر موضوعاتِ به همین اندازه مهم مورد غفلت واقع شده اند. از جنبۀ معرفت شناسی، علم اروپامدار به شکلی ماوراء طبیعی به صورت مقوله ای که برای مسلمانان واجب فردی و نه حتی واجب کفایی یا عینی است، درآمد.

علما معمولاً در مورد علم (science) از یک دیدگاه اسلامی و قرآنی صحبت می کنند، بدون آنکه از دامی که اهداف پشت پردۀ این ماجرا گسترده است و در واقع به هیچ وجه با اسلام در تطابق نیست، آگاه باشند. مشغولیت علما بیشتر محدود به صدور فتاوای حلال و حرام است و این به سادگی به علت مرجعیت دینی آنها می باشد. از نظر آموزشی، فقاهت علما، علم اروپامدار را دربرنمی گیرد. این فتواها یا احکامی که آنها صادر می کنند احتمالاً مبتنی بر دانش دست اول آنان و یادگیری مستقیمشان در آن زمینۀ خاص نیست، بلکه معمولاً مبتنی بر اطلاعات شخص دیگری، یعنی همان فن سالار است.

به این ترتیب، اکنون علما و مراجع ممکن است قادر نباشند که هیچ نتیجه گیری دینی در مورد علم غربی داشته باشند، چرا که خود از نظر علمی فاقد صلاحیت لازم هستند و در این زمینه ها هیچ آموزشی ندیده اند تا قادر به درک و ارزیابی دانش و پیامدهای آن باشند. ماهیت دانشهای معاصر اقتضا می کند که فرد دارای مهارت و تخصص دست اول در یک زمینه باشد تا بتواند درک درستی از موضوع مورد مطالعه داشته باشد. علما برای فرموله کردن احکامشان وابسته به متخصصانی هستند که تنها از جنبۀ فرهنگی مسلمانند و متأسفانه نه در زمینۀ علوم اسلام تخصص دارند و نه در معرفت شناسی و تاریخ فرهنگی و اجتماعی علم غربی. به یک معنا، این وضع به معنی جدایی علم و دین است و دقیقاً همان جایی است که مشکل وجود دارد. یک فن سالار مسلمان بایستی ابتدا با علوم اسلامی آشنایی پیدا کند. پیش از آنکه در یک «دانشگاه» یا در خارج به تحصیل علوم غیر اسلامی بپردازد تا معیاری برای سنجش هر چیز در دست داشته باشد. در این صورت موضوعاتی همچون باروری خارج رحمی یا رؤیت ماه، ممکن بود با ابهام کمتری مورد بررسی قرار بگیرند.

گرایش بالا ممکن است در ایالات متحده آمریکا مربوط به عوامل سیاسی و جمعیت شناسانه باشد. اما در کشورهای مسلمان تضعیف علما و مرجعیت دینی آنان دارای ریشه های غیرمستقیم تر و شوم تری است. امروزه، با اصرار تصور می شود که قدرت ملی و بین المللی یک کشور عمدتاً به توانایی آن در ایجاد و به کارگیری علم و فن آوری بستگی دارد. در یک دنیای به شدت مادی گرا، این معیاری است که به وسیلۀ آن یک ملت در خانوادۀ ملل متجدد رده بندی می شود.

به طور همزمان، مسلمانان با اصرار معتدند که لازم است آنها این علم و فن آوری را کپی کنند تا بتوانند از مشکلات و بدبختیها رهایی پیدا کرده و خود را هماهنگ با چرخش گردونۀ سریع تمدن جدید کنند. مسلمانان عادتاً از کمبودهای خود ابراز نارضایتی کرده و از عقب ماندگی خود در این زمینه ها شکایت می کنند. اعتقاد بر این است که تلفیق اسلام و علوم و فن آوری غربی مسلمانان را قادر می سازند که در رهبری دنیا دست بالا را داشته باشند.

اخیراً، امواج داخلی و خارجی با قدرت در حال انباشتن کشورهای مسلمان از علوم و فن آوری غربی هستند. از جنبۀ خارجی، قدرتهای اروپامدار در حال حاضر در حال سرعت بخشیدن به جریان بین المللی کردن داد و ستد علمی به منظور رسیدن به اهداف سیاسی و همچنین اقتصادی خود هستند. در شرایطی که همۀ کشورها قادر نیستند در مسابقۀ نظامی شرکت کنند، تقریباً تمام آنها می توانند به دنبال سهیم بودن در علم و فن آوری باشند. تا حد معینی، توانایی علمی و فن آوری ملی عمدتاً جایگزین ساختار تسلیحاتی بین المللی شده است و یک نظام باز را به وجود آورده است.

از جنبۀ داخلی، اضطرار شدیدی از سوی دولتهای اسلامی برای گسترش وابستگی و ادغام تمام جنبه های حکومت و زندگی خصوصی و عمومی با علم و فن آوری غربی اروپامدار وجود دارد. این فشار از سوی فن سالاران مسلمانی که در غرب آموزش دیده و نسبت به روش شناسی آن وفادارند تشدید می شود. در شرایطی که این کار با توجه اندکی به آرمان، فلسفه و دیدگاههای پنهان این فن آوریها انجام می شود، پیامدهای خاص، گاهی پوشیده و پنهان، اما همیشه حاضر دینی، فرهنگی و سیاسی وابستگی مسلمانان به علوم غربی وجود دارد.

دلبستگی مسلمانان به علم و فن آوری موضوعی بسیار پیچیده است. این فریفتگی بیشتر حول مجموعه ای از مفروضات بررسی نشده و اسطوره ها می چرخد. علاوه بر سردرگمی که در مورد «علم» و «science» وجود دارد که در بالا اشاره شد، یکی از اسطوره های دیگر این است که علم و فن آوری غربی اروپامدار کالاهایی فاقد مبانی ارزشی هستند. مسلمانان همچنان معتقدند که آنها می توانند این دو چیز را استخراج کرده و همراه با ارزشهای اسلامی و در یک زمینۀ اسلامی از آنها استفاده کنند. بهترین مغزهای مسلمان با بیشترین ظرفیت خود کوشیده اند تا یاد بگیرند که چطور می توان این علم و فن آوری را وارد کرد. اما تا به حال آنها همچنان فقط دریافت کننده بوده اند. تمام آنچه که آنها در آن موفق شده اند خدمت به غرب یا ماندن در آنجا به منظور استفاده از آموزشهای تخصصی شان و یا با بازگشت به کشور خودشان همراه با نوع جدیدی از استعداد سلطه بوده است.این شکست نه به خاطر کمبود نیروی انسانی و نه به خاطر به کارگیری آن است، بلکه به دلیل عدم هماهنگی این کار و کسب با جهان بینی اسلام می باشد و این به نوبۀ خود ناشی از آن است که مسلمانان احساس می کنند که حتی قادر به تبیین بنیانهای فرهنگی و تاریخی کار و کسب غربی نیستند، تا چه رسد به دیدگاههای آن.

مسلمانان تصور می کنند که غرب اروپامدار دیگ بزرگی است که تمام علوم تمدنهای بزرگ گذشته به درون آن ریخته شده و ذوب گشته است و در نتیجه علم و فن آوری حاصل، نقطۀ اوج تمام دستاوردهای گذشته از جمله دستاوردهای تمدن اسلامی است. آنها همچنین این را مسلم می پندارند که این تنها تمدن غربیِ اروپامدار است که صاحبِ یک هوش تقریباً فوق طبیعی است که آن را قادر می سازد به چنین مرتبۀ بالایی در علم و فن آوری برسد. علم و فن آوری اروپامدار همواره انتخاب گر و انحصاری و هوادار یک آرمان و روش شناسی خاص بوده است. در نتیجه، این داد و ستد، تراکمی  accumulativeاست و نه افزایشی cumulative.

جدایی علم، فن آوری و دین یک فرض بررسی نشده دیگر است. به شکلی نامعلوم اینگونه درک شده است که علم و مسیحیت در جنگ دائم با یکدیگرند و هرگز به توافق نمی رسند. اما، بررسی دقیق نشان می دهد که علم غربی، علم مسیحی است. از جنبۀ تاریخی، پیشرفت علم و فن آوری غربی درست در هنگامی سرعت بیشتر یافت که این علم و فن آوری دارای وجهه ای معنوی در قرن نهم میلادی بود. اکنون لازم است اشاره شود که در هر تمدنی علم با دین آن تمدن آراسته شده است. اما آنچه که در طول تمدن اسلامی اتفاق افتاد آن بود که مسلمانان علم و فن آوری بومی خود را در مسیر دین خود انداخته بودند و بعدها، درست در اوج استعداد، با تشویقهای علمای خوش نیتی مثل عبده، افغانی (سید جمال الدین اسدآبادی)، کواکبی، مسلمانان به سیر مسیحیت پیوستند که حتی در آن زمان به صورت علم و فن آوری کنونی اش استحاله یافته بود.

علم و فن آوری غربی به خصوص از فلسفۀ هزاره گرایی مسیحی سرچشمه گرفته بود که مبتنی بر پیشگویی انجیل فرموله شده در قرن 12 میلادی است. اعتقاد هزاره گرایی مبتنی بر تثلیث مسیحی پدر، پسر و روح القدس است و معتقد به حکومت هزار سالۀ مسیحای بازگشته، عیسی و جمعی از قدیسیان برگزیده است. این تعریف هزاره است، به معنای دقیقاً مسیحی آن، علو م و فن آوری غربی تنها در مرحلۀ هبوط بشریت وجود دارند و وسائلی برای رسیدن به غفران و فلاح و نمایندۀ حرکتی به سوی بازگشت به تسلط انسان بر بهشت زمینی هستند.

این نوع علم از زمان پذیرشش، محصولات خود را در جهت خدمت به منافع سیاسی و اقتصادی کلیسا به کار برده است. اوج کسب و کار اروپا در تجهیزات نظامی آن است. در واقع بیشتر این داد و ستد به خصوص در مقابله با تمدن اسلامی توسعه یافت. در آن زمان، بخش زیادی از تلاشهای کلیسا معطوف متوقف کردن گسترش اسلام و غلبه بر مسلمانان بود. در چنین زمینه ای است که زندگی و رسالت ریموند لولی، اهل کانالان برای مسلمانان جالب توجه می شود. در قرن 13 میلادی، لولی که یک راهب، پزشک و منجم فرانسیسکن بود و به دلیل دانش شیمی و فلزاتش مشهور بود، متقاعد شد که از دانشش در خدمت کلیسا و برای غلبه بر عربها و مسیحی کردن مسلمانان استفاده کند.

این رویداد مقارن با دوران اکتشاف بود که در آن کلیسا علم و هنرهای مکانیکی را فراخواند تا به کمک کریستف کلمب بشتابد تا بتواند برای اهداف مبلغانه کلیسا و بیش از آن، به منظور رسیدن به اهداف اقتصادی، راهی جایگزین به آسیای میانه بیابد و مسلمانان را در واقع دور بزند.

یک ارزیابی از تلاشهای علمی و فن آوری قرن بیستم بدون تردید نشان می دهد که فن آوری و دین هرگز چیزهایی جدا از هم نبوده و با هم برخورد نداشته اند. در واقع هر پیشرفتی به نام مسیحیت و در موافقت با هزاره گرایی آن شکل گرفته است. بیشتر مغزها (ذهنها) وفادارانه وقف یهودی ـ مسیحیانی شد که برای خود نقش الوهیت قائل بودند و خود را شرکای خداوند می پنداشتند.

منشاء و ردپای هر تلاشی به قرن 17 برمی گردد، جایی که نقاط شروع پیشرفتهای علمی غرب در محل پیوند تفکر مسیحی با فردگرایی علمی یافت می شود. ابهامی که جنگ اسطوره ای میان علم و مسیحیت را دربرگرفته است ناشی از فلسفۀ مکانیستی شکل گرفته در قرن 17 است که تعمداً خداوند را از طبیعت جدا کرده و به انسان، که به شکل خداوند خلق شده بود، نوعی الوهیت و تسلط بر طبیعت را بخشید. بنابراین، در مسیحیت و در تمدن غربی انسان به طور کلی، شریک خداوند و جدای از طبیعت است، در حالیکه در اسلام، انسان جدای از خداوند، سبحانه و تعالی و بخشی از طبیعت و خلقت به شمار می رود.

اگرچه برخی چیزها نسبت به زمان لولی تغییر کرده است، کلیسا دیگر آن قدرت ظاهری اش را ندارد. مسلمانان نیز دیگر آن موجودیت سیاسی قوی را که اروپا را سرجای خود نگه می داشت ندارند اما نقش علم غربی به عنوان یک مکانیزم استعماری، با قدرت و بدون وقفه ادامه داشته است. آمیختن علم و اجتماع در طول سالها افزایش یافته و تمام جنبه های اجتماعی را تحت تأثیر قرار داده است. کشورهای غیر غربی به طور روزافزونی درمی یابند که وابستگی آنها به علم و فن آوری غربی هم برای اهداف داخلی و هم برای اهداف خارجی گسترش یافته است. افزایش این وابستگی در رشد همکاری دانشمندان در مسیرهای غلط بین المللی، پیامدهای سیاسی زیادی داشته است.

استفاده از دانشمندان برای کمک به پیشرفت اهداف سیاسی خارجی پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد و از آن هنگام این مسأله به صورت ابزاری در سیاستهای خارجی کشورهای غربی درآمده است. سیاستمداران دوراندیش غربی سیاستگذاری علم را به عنوان نوعی راه دوم در نظر می گیرند. از سال 1949، وزارت کشور آمریکا روابط بسیار نزدیکی با دانشمندان برقرار کرده است. کمیته ای از دانشمندان و مهندسین برجسته توسط وزیر کشور تشکیل شده است تا به بررسی این نکته بپردازند که چگونه پیشرفتهای علمی بالقوه ممکن است در شکل گیری سیاست خارجی و ادارۀ روابط خارجی دارای نقش باشد. هنری کیسنجر یکی از چهره های مهم مبلغ استفاده از علم و فن آوری در دستاوردهای سیاست خارجی است. اخیراً شرکت کارنگی Carnegie در نیویورک برنامۀ تحقیقاتی را تأمین مالی کرده است که «سیاست علم» Science Policy نام دارد و به مطالعۀ نقش دانشمندان در کاهش دادن اختلافات بین المللی و کمک به تلاشهای صلح آمیز با میانجیگری غرب می پردازد.

برای رسیدن به هدف «سیاست علم»، کلوپ دانشمندان شامل متخصصین علوم طبیعی مثل فیزیکدانها، شیمیدانها، زیست شناسها و ریاضیدانها و دانشمندان علوم پزشکی و علوم اجتماعی مثل پزشکان، اقتصاددانان، روانشناسان و دانشمندان علم سیاست تشکیل می شود. این مجامع علمی بر اساس یک «فکر جمعی» و با صورتی فلکی از اعتقادات، ارزشها و تکنیکهای مشترک بین اعضایشان با هم متحد شده اند. آنها دارای «زبان مشترک» حقیقی و مجازی هستند. آنها به اسطوره های خود اعتقاد دارند که یکی از آنها این است که آنها در ژرف سنجی هایشان «بی طرف» و «فاقد مبانی ارزشی» هستند. دانشمندان همچنین تصور می کنند که هوش به زعم آنها بالایشان، کنجکاوی، انعطاف عقلی و پیچیدگی آنها می تواند در هر زمینۀ بشری دیگری نیز گسترش یابد. این احساس برتری گسسته توسط این مجامع و مؤسسات رسمی آن تسهیل و تشدید می شود و دانشمندان را برگزیدگان فکری و عقلی خود شمرده و به آنها مرتبۀ اجتماعی بالایی اعطا می کند. ماهیت تخصصی این علم و فن آوری به یک گروه اقلیت برگزیده در درون جامعۀ دانشمندان که در واقع همان سیاستگذاران علم هستند، اجازه می دهد بخش بزرگتر جامعۀ دانشمندان را هدایت کرده و به راه اندازند و از منابع مالی در جهت اهدافی که می خواهند استفاده کنند. این دانشمندان به عنوان مشاورین رده بالا، تحلیل ها، انتقادات و ارزیابیهایی را فراهم می کنند که مبتنی بر آموزش تکنیکی فردگرایانۀ آنان است.

این دقیقاً همان عقلانیت روش علمی نامیده می شود، که غرب معتقد است بهترین ابزار در فرهنگ علمی است. وفاداری دانشمندان به این روش، امری انتزاعی است که بیرون از دنیای بستۀ آن، به سادگی قابل توضیح و درک نیست. عقلانیت در قرن هفدهم زاده شد، هنگامی که پدران علم غربی اروپامدار جدید یک روش شناسی منحصر به فرد را برای علم خود وضع کردند. این روش شناسی به مقدار زیادی با روش شناسی تمدنهای غیر غربی متفاوت است. این روش شناسی منحصراً و با طراحی مبتنی بر مکانیکی کردن طبیعت، بازسازی ریاضی وار پدیده های طبیعی و خالی کردن جهان طبیعت از نیروهای غیبی و معنویت است. این روش به شدت مبتنی بر دوگانه گرایی و عقل، بر انتزاع ذهن از بدن و شناسا از شناسنده است. این روش شناسی اروپامدار ماشین وار با خود عقل و با حقیقت مطلق یکی شد. این روش شناسی همچنین تنها ذره بینی قلمداد شد که از طریق آن مشاهده و بررسی طبیعت امکان پذیر می شد و در مقابل، تمام دیگر روشهای فکری به عنوان روشهای غیر عقلی بی ارزش شناخته می شد.

در پرتو این بحث، معمایی که مسلمانان باید در مورد آن به تعمق بپردازند این است که: چطور غرب اروپامدار می تواند در آن واحد یک دوست و یک دشمن باشد؟ برای غرب اروپامدار دادن علم و تکنولوژی به مردمان و تمدنهای دیگری که غرب در طول هزار سال در جهت نابودی آنها به شدت کوشیده است، چه فایده ای برای غرب دارد؟ چطور ممکن است که کیسینجر و شرکت RAND دشمن مسلمانان باشند و در عین حال آخرین های علم و تکنولوی را در اختیارشان بگذارند؟

این دقیقاً به منظور این تغییر وفاداری است که غرب متمایل است تا این «دیگری» را با آرزوی پیشرفت کنونی اش بفریبد. به علاوه، جایزۀ آن تثبیت کردن فرهنگ علمی و ذهنیت آن در میان برگزیدگان فکری مسلمان است. ذهنیت علمی، بنیان یک زیرساختار ادراکی خاص را می گذارد که در خدمت تمدن غربی است و استعمار همیشگی را به عنوان نتیجه به دنبال می آورد.

اما چه چیز جالبی در این فرهنگ عقلانی وجود دارد که فردآگاه مسلمان را به خود جذب می کند؟ و چه چیز آنان را از نظر روانشناسی از قبل برای پذیرش آن آماده می سازد؟ چطور آنها آمادۀ پذیرش آنند؟ پاسخ به این سؤالات قدری دشوار است و بدون مراجعه به مفاهیم اسلامی دقیقتر امکان پذیر نیست. اما اکنون، اگر بخواهم اصطلاح مناسبی از «مالک بن نبی» در کتابش با عنوان «اسلام در تاریخ و جامعه» را به کار ببرم، باید بگویم که این آنچیزی است که او آن را سطح «استعمارپذیری» متفکرین مسلمان می نامید که آنها را نسبت به عقلانیت غربی متمایل و تأثیرپذیر کرده و در عین حال آنان را نسبت به تأثیراتش ناآگاه نگه می دارد. عقلانیت ادعایی در این فرهنگ به طور ناخودآگاه، مسلمانان را تغییر داده و حس وفاداری آنها را به درگیریهای سیاسی و سایر مشکلاتی که نهضت اسلامی با آن روبروست، به تدریج از آنها جدا می کند. ارتباطات و شبکه های دانشمندان، کار کردن و تشریک مساعی با دانشمندان صهیونیست و اسرائیلی را برای دانشمندان مسلمانی که در غرب آموزش دیده و کار می کنند، امکان پذیر می سازد. این در عوض، برخورد بهتر و تحلیل یکدیگر را به دنبال می آورد که می تواند به طور مؤثر در آغاز گفتگوهای سیاسی میان دانشمندانِ کشورهای درگیر، و به نفع غرب مورد استفاده قرار بگیرد و این دقیقاً همان روشی است که از طریق آن موافقتنامه اُسلومیان اسرائیل و ساف حاصل شد.

عقلانیت اروپا مدار، نظام اعتقادی انحارین را تشکیل می دهد که قابل تطابق با اسلام نیست. این عقلانیت تقریباً تمام کنترل تفکر فرد را در دست می گیرد و به طور غیر قابل بازگشت دوباره آن را برنامه ریزی کرده، وفاداری فرد را تغییر داده و جایگزین هر نظام عقیدتی بومی می شود. مسلمانانی که با این روش آموزش می بینند، مجبورند که جهان بینی اسلامی خود را کنار بگذارند. اسلام آنها تنها امری آئینی می شود. آنها به طور ناخودآگاه دچار تردید و سرگشتگی و وفاداری دوگانه ای می شوند که شاید هرگز آشتی پذیر نباشد. این عقلانیت بهترین امکانات مسلمانان را به هدر داده و استفادۀ از آنها را مشروط و مقید می سازد. عقلانیت، همان بی طرفی است که غرب تعریف کرده و مدعی داشتن آن است و مسلمانان نباید آن را با «حق» اشتباه بگیرند. این عقلانیت نهفته در آن دموکراسی است که دولت ایالات متحده را وامی دارد تا به انتخاب خود از دانشجویانی که در میدان تیان آن مِن شورش کردند حمایت کند و نه از دانشجویان ایرانی که بر ضد ظلم شاه قیام کرده بودند. این دقیقاً همان علت جدایی فکری میان فن سالاران و «علما» است.

این ماهیت درونی علم و فن آوری غربی است که اجازۀ وارد کردن آنها و کارکردشان را در محیطی غیر از محیط بومی آنان نمی دهد. این ماهیت به آنها اجازه نمی دهد که از مسیحیتشان، آرمانشان و فرهنگی که در آن تولید شده اند جدا شوند. برای تولید کننده بودن در این زمینه، برای به دست آوردن منافع کامل آن، فرد باید جهان بینی را که این علم و فن آوری در نقطۀ آغاز ایجاد کرد بپذیرد. این چنین است که بدون پذیرش آن جهان بینی که انقلاب اسلامی ایران را به وجود آورد، نمی توان چنین انقلابی را ایجاد کرد.

مسلمانان متجدد، متأسفانه قادر به درک درست چگونگی پیدایش علم غربی اروپامدار نیستند و بنابراین قادر به ارزیابی اثرات التزام به آن نمی باشند. در شرایطی که مسلمانان در میان خود به گروهها، فرقه ها و مکتبهای مختلف فکری تقسیم شده اند، از این حقیقت غافلند که همۀ آنها در وفاداریشان به علم غربی غیر قابل تطبیق با اسلام متحد هستند. در کمال تعجب، در حالیکه بسیاری از متفکرین و دانشمندان غربی به کمبودهای این علم مسلط آگاهی یافته اند، مسلمانان کاملاً غافل از وفاداری بدون قید و شرطشان به مفروضات جدید غربی مجسم شده در تفکر و روشهای علمی هستند. آنها اغلب تنها در مورد گذشتۀ پیش رویشان آه و ناله می کنند و اکنون به دلیل توانایی یادگیری تکلم به یک زبان غربی، حتی اگر آن را نمی فهمند، مسخ شده اند. علم غربی، فرهنگ غربی را در خود دارد و بنا به تعریف وارد کردن علم غربی به معنای وارد کردن فرهنگ غربی است. بسیاری از مورخین انتقادی تمدن غرب آشکارا نشان داده اند که این دو بدون تردید از هم جدا ناشدنی هستند. به این ترتیب به نظر می رسد بر مسلمانان واجب باشد که به چنین انتقادی توجه جدی کرده و آن را به دقت در نظر بگیرند. در شرایطی که ممکن است علم و فن آوری غربی مسیر تمدن بشری را تا جایی که به نظر غیر قابل بازگشت می رسد تغییر داده است. رهبران مسلمانی که هویت آینده و استقلال خود را در علم و فن آوری غربی می جویند باید هوشیار باشند که مبادا خود و مردمشان را ناآگاهانه گرفتار این مشکل جدید استعمار مسیحی کنند. مسلمانان جویای حق باید مطمئن شوند که علم و فن آوری غربی کلمۀ حقّی نباشد که از آن باطل مراد شده است. «کلمةُ حقٍ یُرادُ بِها البٰاطِلُ»

 

منبع: کنگره تبیین انقلاب اسلامی ـ ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 2، ص 9.


[1] )) Ghada M.Ramahi، دکترای بیولوژی ژنتیک ملکولی، استاد دانشگاه ایالتی نیویورک (فلسطینی الاصل).

. انتهای پیام /*