مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان

 

در روایات مأثوره از ائمه علیهم السلام، تواضع، به عنوان یکی از فضایل اخلاقی معرفی شده است. با توجه به این که حضرت عالی مدت مدیدی شاهد رفتار امام بودید، در مورد فروتنی و تواضع حضرت امام توضیح بفرمایید.

 حضرت امام با رهایی از چاه ظلمانی طبیعت و نفسانیات و صعود به بلندای معرفت و بندگی حق، به مرتبه ای رسیده بود که از ذلت خودخواهی و خودبینی به عزت خداخواهی و عبودیت حق دست یافته بود و مصداقی از «أذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ» بود. امام در امتدادِ به هیچ انگاشتنِ خود در پیشگاه خداوند و میراندن خصیصۀ خودبینی در خویش و خشوع و فروتنی محض در برابر خدا، نسبت به خلق خدا نیز فروتن و متواضع بود، و به همان اندازه که در مقابل ستمکاران و مستکبران با صلابت و انعطاف ناپذیر بود، در برابر انسان های مستضعف و مظلوم، به خصوص مسلمانان و مؤمنان و بالاخص مجاهدان راه خدا برحسب مراتب آن ها، متواضع بود و جلوه ای از «وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» بود.

سراسر زندگی امام در مقام معاشرت با مردم جلوه گاهی از این ویژگی اخلاقی بود که نمونه های فراوانی از آن را خود شاهد بوده ام؛ مثلاً سبقت در سلام حتی به کوچک ترها از خصوصیات ایشان بود و اگر به مکانی وارد می شدند، خیلی مشکل می شد در سلام کردن بر ایشان پیش دستی کرد. روزی ما زودتر از امام به اتاق موعود رفته بودیم و چشم بر در،  منتظر ورود معظم له بودیم. حتی سینه ها برای سلام کردن صاف شده بود، ولی باز هم  غافل گیر شدیم؛ زیرا با باز شدن در، صدای سلام امام را شنیدیم؛ به طوری که متوجه  نشدیم ایشان ابتدا وارد شدند و سپس سلام کردند یا اول سلام کردند و آن گاه وارد اتاق شدند.

یک روز هم در نجف از کوچه ای که میان مسجد مرحوم شیخ انصاری و منزل امام بود، در حالی که سرم پایین بود، عبور می کردم که ناگهان احساس کردم کسی به من سلام کرد. وقتی سرم را بالا کردم، چشمم به سیمای مبارک امام افتاد. در یک لحظه، سنگینی و فشار عجیبی را بر خود احساس کردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام، مرجع تقلید، محبوب، مراد و... بود و من ناچیز، بچه طلبه ای شانزده، هفده ساله بودم، ولی دیگر دیر شده بود و من چاره ای جز جواب سلام نداشتم؛ زیرا جواب واجب بود و این صحنه درست، اخلاق پیامبراکرم صلی الله علیه و آله آن اسوۀ مخاطَب به «إنَّکَّ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» را تداعی می کرد.

 امام می فرمودند من خدمت گزار مردم هستم. لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید.

 در واقع توصیف امام همان توصیف اسلام است. امام در حد ظرفیت بشری، تجسم اسلام بود و خواسته ای جز خواستۀ اسلام نداشت و رفتار و گفتاری جز در چهارچوب دین الهی از ایشان مشاهده نمی شد. این که امام فرمود من خدمت گزار مردم هستم، برگرفته از حقیقت اسلام بود و این جملۀ کوتاه بیان صادقانه ای از یک واقعیت فراگیر در طول زندگی ایشان بود؛ آن هم واقعیتی منطبق با حقیقت آیین الهی، نه براساس شعار شاعرانۀ «عبادت به جز خدمت خلق نیست». منطق امام این بود که عبادت، جز عبادت خدا نیست، اما اوج کمال بندگی خدا را در خدمت به خلق خدا برای خدا می دانست. ویژگی این نوع خدمت آن است که خادم منّتی بر مخدوم ندارد و پاداشی هم از او نمی طلبد؛ زیرا این خدمت را وظیفۀ الهی خود می داند و برای رضای حق انجام می دهد و پاداش خویش را نیز از خدا می طلبد. با این نگاه، مفهوم و ماهیت «خدمت» نیز با خدمت در نگاه غیرالهی متفاوت می شود. خدمت به مردم در نگاه امام ـ نگاه اسلام ـ یعنی خدمت در جهت تأمین سعادت راستین دنیوی و در راستای سعادت اخروی انسان ها. از این منظر، همۀ تلاش ها و مجاهدت های بی وقفۀ امام برای ساقط کردن رژیم ستم شاهی و دست نشاندگان بیگانه و مبارزه علیه آمریکا و اسرائیل و سایر قدرت ها و ابرقدرت های استکباری و تلاش برای استقرار نظام جمهوری اسلامی و گسترش دین مبین اسلام، به خاطر خدمت به مردم و سعادت دنیوی و اخروی آن ها بود. امام خدمت به مردم را فقط از طریق دین اسلام و در امتداد اجرای اوامر الهی ممکن می دانست و با اقتدا به همۀ انبیا و اوصیای الهی، لحظه ای از اندیشه و تلاش برای آزادی و رهایی مردم از بندها و زنجیرهای اسارت و تیره روزی دنیای مادی، در سایۀ بندگی خدا فروگذار نبود.

 در مورد ساده زیستی امام با ذکر نمونه هایی توضیح بفرمایید.

 حضرت امام در طول مدتی که در نجف اشرف اقامت داشتند، در خانه ای محقر و فرسوده در یکی از کوچه های «شارع الرسول» چون صدها طلبۀ معمولی، اجاره نشین بودند. در بعداز پیروزی انقلاب نیز، چه در ایامی که در قم بودند و چه در مدت نزدیک به ده سالی که در جماران اقامت داشتند، چون بسیاری از مستضعفان، در منزل استیجاری زندگی می کردند. ایشان در تهران در منزل بسیار قدیمی آقای امام جمارانی اقامت داشتند. این منزل بعداز فوت مرحوم پدر آقای امام جمارانی به چند قطعۀ کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمی آن در اختیار خانوادۀ آقای امام جمارانی قرار داشت. بخش دیگری از آن، که منزل کوچکی بود با مساحت حدود صدوبیست مترمربع و هفتاد متر زیربنا و متعلق به آقای سیدحسن حسینی، داماد آقای امام جمارانی، در اجارۀ حضرت امام قرار گرفت. این منزل کوچک و ساده که همه از نزدیک یا از تلویزیون آن را دیده اند، طی یک دهه، جایگاه انسانی بود که بر دل های مشتاق صدها میلیون مسلمان و مستضعف جهان، حکومت می کرد؛ انسانی که با تکیه بر قدرت ایمان و نفوذ الهی اش، تمام کاخ های ابرقدرت های شیطانی را به لرزه درآورد.

عظمت وارستگی و ساده زیستی حضرت امام، به ویژه برای کسانی شگفت آورتر است که جباران و حکام مستکبر جهان مادیت را در کاخ های ننگین و افسانه ای شان از نزدیک دیده اند. یک روز که جمعی از خبرنگاران خارجی به جماران آمده بودند، یکی از آنان، جوانی بود ظاهراً آمریکایی که سخت از دیدن منزل و اقامتگاه امام شگفت زده و مبهوت شده بود و با آن که همه چیز را با چشم خود می دید، باز هم برای او قابل هضم و باور نبود. از این رو گویی همواره دنبال یک چیز غیر عادی می گشت و در این حال، حس کنج کاوی او روی یک نکته متمرکز شده بود و در جست و جوی کسی بود که آزادانه از او سؤال کند تا نکتۀ مورد نظرش را باز و معمای خود را حل کند. بالاخره با برخورد به این جانب، با شور و شوق سر صحبت را باز کرد. زبانش را نمی فهمیدم، ولی زبان حالش گویا بود. بالاخره مترجمی پیدا شد و حرفش را ترجمه کرد.

روی حیاط کوچک منزل امام داربستی فلزی نصب شده تا به منظور جلوگیری از سرمای زمستان و آفتاب و گرمای تابستان روی آن پارچۀ برزنت پهن شود. سؤالش این بود که: این لوله ها و نرده ها برای چیست؟ آیا برق در آن ها جریان دارد؟! و بعد پرسید: واقعاً خانۀ امام همین است؟ با توضیح و جواب من، تعجبش زیادتر شد و در ادامه، نکته ای را برای او گفتم که حتی سؤال آن، به ذهن کنجکاو خبرنگارانۀ او خطور نکرده بود. گفتم تازه این خانه که می بینید، ملک امام نیست و اجاره ای است! تعجبش بیش تر شد و با آن که از چهره اش معلوم بود که نمی تواند باور کند، تصور چنین چیزی او را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ اشک در چشمانش حلقه زد و منقلب شد. انگار که افق جدیدی به رویش گشوده شده است، ولی چشمش از دیدن آن ناتوان است و...؛ با فهمیدن این نکته ـ  یعنی اجاره ای بودن خانه که با چشم و دوربین او قابل رؤیت نبود ـ با تمام وجود چنان از این جانب تشکر کرد که دیگر نیاز به ترجمه نبود... .

به راستی که هر یک از ویژگی های حضرت امام که ویژگی های اسلام و شاخص های امامت و رهبری در حکومت اسلامی است و مقایسۀ آن ها با تمام نظام ها و رهبران دیگر، کافی است که انسان های باشعور و آزاداندیش را به حقانیت اسلام و نظام حیات بخش اسلامی هدایت کند.

حضرت امام در طول زمان مرجعیت و زعامت خویش، به صدها میلیارد ریال وجوه شرعیه دست یافتند و علاوه بر آن، در مقام ولایت امر و رهبری امت اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، تمام مخازن و منابع ثروت و میلیاردها میلیارد دارایی های گوناگون در حیطۀ تصرف و ولایتشان قرار گرفت. بااین همه، این انسان متکامل و سالک وارسته و به خدا پیوسته، نه تنها به موازات برخورداری از اختیارات الهی و قدرت فعلی در دخل و تصرف در امور، کم ترین بهره برداری شخصی از آنچه که در اختیار داشت نکرد، بلکه همواره تا آخر عمر، در کمال سادگی و صرفه جویی و قناعت، به زندگی پاک و پاکیزه و الهی خویش ادامه داد.

امام در طول مدتی که در نجف اشرف بودند، در یک منزل اجاره ای قدیمی که از جهت سادگی مثل منازل مردم عادی و سایر طلاب بود، سکونت داشتند. مرسوم بود که بزرگان نجف یک منزل هم در کوفه و نزدیک شط فرات داشته باشند تا شب ها ـ مخصوصاً در فصل تابستان ـ به آن جا بروند. کوفه در ده کیلومتری نجف است، با هوایی مطبوع که معمولاً بیش از پنج درجه خنک تر از هوای نجف است.

حضرت امام که به هوای بسیار گرم و خشک نجف عادت نداشتند، باتوجه به کِبَر سن، بیش تر از افراد مشابه که از سال های دور ساکن نجف بودند، از این هوا رنج می بردند و همۀ دوستان از این مسأله نگران بودند. یک شب، مرحوم حاج شیخ نصرالله  خلخالی پس از مقدمه چینی، نمونه هایی ذکر کرد که پزشکان به افرادی که مریض بوده اند، گفته اند هوای نجف سمی است که تریاق[1] آن، هوای کوفه است، و آن ها نیز با رفتن به کوفه کاملاً بهبود  یافته اند. او با این شیوه سعی کرد از امام اجازه بگیرد که برای ایشان منزلی در کوفه اجاره کنند.

همین که سخنان مرحوم حاج شیخ نصرالله  تمام شد ـ در حالی که همه بعد از آن همه صحبت و مقدمه چینی ها فکر می کردند امام قانع شده اند و منتظر جواب مثبت ایشان بودند  ـ ناگهان امام سرشان را بلند کردند و به مرحوم خلخالی نگاه کردند، بدون این که حتی یک کلمه سخن بگویند، فقط تبسمی زیبا و در عین حال تلخ، بر لب های مبارکشان نقش بست. تبسمی تشکرآمیز از مرحوم خلخالی و تلخ به خاطر کراهت از مظاهر دنیا و رفاه زندگی. در رابطه با همین موضوع شنیدم که در پاسخ دیگری فرموده بودند: آیا من می توانم به کوفه بروم (دنبال رفاه خودم باشم) درحالی که بسیاری از مردم ایران در سیاه چال ها به سرمی برند.

در اتاق حضرت امام رحمه الله یک مهتابی با یک لامپ صد وات روشن بود که هنگام مطالعه یا نوشتن، چون این نور کافی نبود، یک لامپ دیگر نیز روشن می کردند. بارها دیدم که معظم له از اتاقشان به طرف اندرون رفتند، ولی چند لحظه بعد، از میان راه برگشتند و لامپ مهتابی را خاموش کردند و دوباره به طرف اندورنی رفتند؛ با آن که در آن موارد معمولاً بیش از چند دقیقه در اندرونی نمی ماندند و دوباره به همین اتاق برمی گشتند.

صرفه جویی و حسابرسی و دقت حضرت امام در امورمالی نیز مانند دیگر ویژگی های معظم له باید سرمشق همۀ ما باشد؛ سرمشق برای مردم، در صرفه جویی و قناعت و پرهیز از اسراف و تبذیر، و برای مسئولان دولتی در کنترل دقیق بیت المال و اموال عمومی.

مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای بود که سال ها مورد علاقه و اعتماد امام بود و مسئول خرید منزل ایشان. او یک روز نقل کرد: امام ربع دینار ـ در آن زمان پنجاه ریال بود  ـ برای خرید به من دادند. وقتی که از بازار «حویش» به خانه آمدم، نان، پنیر، ماست، سبزی و غیره را که خریده بودم، به اندرون بردم و برگشتم. هنوز به درِ خانه نرسیده بودم که امام صدا زدند: مشهدی حسین! برگشتم. فرمودند: چقدر شد؟ حساب کردم 235 فلس شده بود. تا ربع دینار که 250 فلس بود، 15 فلس باقی می ماند. فرمودند: بقیه را بده!

معلوم است که 15 فلس چیز قابل ذکری نیست، ولی مسأله مهم این است که همه چیز ـ  هر چند ناچیز ـ باید روی حساب و دقت باشد و باید به این روش عادت کرد.

در پاییز سال 1364 پوست ساق پای حضرت امام دچار خشکی و خارش شده بود. یکی از پزشکان پوست، به نام دکتر نجفیان خدمت رسید و بعداز معاینه و تجویز دارو گفت: روزی یک یا دو بار هم پایتان را در شیر قرار دهید. با آن که حضرت امام در برخورد با پزشکان و دستورالعمل های آنان بسیار انعطاف پذیر بودند، ولی همین که مسأله گذاشتن پا در شیر را شنیدند، به شدت برآشفتند و با لحنی تند و خشن و شتاب زده فرمودند: من این کار را نمی توانم بکنم!

 روش برخورد و رفتار امام با مخالفینشان چگونه بود؟

 حضرت امام در صراط مستقیم عبادت و پرستش حق و گذشتن از «خود» به سوی «خدا» راه سپرده بود. او از بیت نفس و قفس تنگ و تاریک طبیعت به سوی خدا و رسولش هجرت کرده بود. در بیت الحرام قلب مهذب او چیزی جز خدا یافت نمی شد که:«در خلوت مستان، نه منی هست و نه مایی». امام قلب و روانش را از «خود» فارغ و تهی ساخته و خانه را به صاحب خانه واگذار کرده بود و در راستای رسیدن به چنین مقامی بود که تمام حرکت ها و سکون ها، سخن ها و سکوت ها، جام زهر نوشیدن ها و شادی ها، حب ها و بغض ها و... و بالاخره زندگی و مرگش برای خدا و به سوی خدا بود.

گرچه محبت و غیر دوستی در آغاز غریزه ای است سرچشمه گرفته از «خود» و برای «خود»، ولی در سیر تکاملی انسان که جای «خود» را به «خدا» می دهد، محبت و غیردوستی به صورت یک صفت اکتسابی متعالی شکل می گیرد؛ صفتی که از خدا سرچشمه گرفته است و به سوی خدا راه می سپارد. محبت راستین که همان گرایش و دل باختن به کمال زیبایی است، آن گاه که به کانون اصلی و مبدأ زیبایی و کمال تعلق یافت، به اوج خود می رسد: «وَالَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبّاً لِلّٰهِ» و بازتاب چنین محبتی تمام جهان هستی را در برمی گیرد:

 

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست                       عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 

حضرت امام با چنین دریافت و بینشی نسبت به تمام پدیده های عالم به ویژه انسان ها به عنوان آیات و نشانه ها و مخلوقات خدای محبوب، به دیدۀ مهر و محبت و رحمت و شفقت می نگریستند و برخلاف تبلیغات جهان استکبار که با دید مادی و شیطان مآبانۀ خود، سعی داشتند از ایشان، چهره ای خشن و غیرعاطفی ترسیم کنند، با برخورداری از آن بینش و تربیت الهی، و از زاویه دیدگاه فوق، حتی بدترین انسان ها و سرسخت ترین دشمنان خود، مانند نصیری، شاه، صدام و ریگان را دوست می داشتند! دشمنی و بغضی که نسبت به آن ها داشتند، برخلاف آنچه که دشمنان القا می کردند که جنبۀ شخصی دارد، تنها به خاطر طغیان و عصیان آن ها از فرمان حق و ظلم آنان به بندگان خدا بود.

امام اگر مرگ ریگان و صدام را از خدا می خواستند، قبل از آن که این درخواست را نفرین به آن ها تلقی کنند، آن را یک دعای خیر و رحمت می دانستند؛ خیر برای بندگان خدا که گرفتار ستم آن هایند و رحمت برای خود آن ها که بار گناه و کیفرشان از این سنگین تر و شدیدتر نشود. اگر به مبارزه با شاه برخاستند، به خاطر یک غرض شخصی و نابودی شخص او و رسیدن خودشان به حکومت نبود. در صورتی که شاه قبل از ارتکاب جنایات، صددرصد دگرگون می شد و به اجرای دستورات خدا در جامعه قیام می کرد، همان طور که خود حضرت امام در اوایل مبارزه فرمودند، به طور قطع به حمایت از او برمی خاستند و هر کاری که برای تقویت او نیاز بود، انجام می دادند.

بدین ترتیب، معیار و مبنای بغض و دشمنی امام، «خدا» بود، نه «خود»، و هرگز با هیچ کس به خاطر «خود» دشمنی نکردند و اصولاً هرجا که پای «خود»شان در کار بود، بدون استثنا چشم پوشی می کردند، و نه فقط افرادی را که نسبت به شخص ایشان خطا و ظلمی روا می داشتند، می بخشیدند که غالباً و برحسب مورد، به نوعی آنان را مورد تفقد قرار می دادند و به آنان دعا می کردند.

با آن که بسیاری از افراد بی هویت و مغرض و جاهل در قم و بعد از آن در نجف اشرف، حضرت امام را مورد بدترین آزارهای روحی، تهمت ها، افتراها و توهین ها قرار دادند ـ نمونۀ آن را حضرتشان در پیام به حوزه ها و روحانیت در مورد آب کشیدن ظرف آب فرزند برومندشان، آیة الله  شهید حاج آقا مصطفی در مدرسۀ فیضیه اشاره فرمودند ـ ولی ایشان چه قبل از انقلاب که به مرجعیت اعلی در حوزه ها دست یافتند و چه بعداز انقلاب که به اوج عظمت و قدرت همه جانبه نایل شدند، نه تنها در یک مورد به ذهنشان خطور نکرد که درصدد تلافی و انتقام برآیند، بلکه برعکس، از افراد متعددی از این طایفه ـ که علاقه مندان به امام، به خاطر سوابق سیاه و آزارهایشان نسبت به ایشان، حاضر نبودند آن ها را روی زمین خدا زنده ببینند ـ ابتدا به ساکن، سراغ می گرفتند؛ به آن ها کمک می کردند و اگر مریض بودند، کسی را از طرف خود به عیادتشان می فرستادند و گرفتاری های شخصی آنان را در حد توان برطرف می کردند.

یکی از نمایندگان معروف و مورد توجه حضرت امام، بعداز تشرف به محضر امام، نامه ای برای ایشان نوشت و به این جانب داد و گفت: اجمال این نامه را به عرض معظم له رساندم و قرار شد به صورت مکتوب توسط شما تقدیم ایشان شود. موضوع نامه مربوط می شد به یکی از وعاظ دانشمند و متدین که به جرم دوبار دعا کردن به شاه معدوم، محکوم به خلع لباس شده بود. نمایندۀ امام درخواست تجدیدنظر در آن حکم کرده بود. روز بعد، مضمون نامه به عرض امام رسید، فرمودند:

به آقای اردبیلی بگویید: چنانچه ایشان از افرادی نبوده اند که در خدمت رژیم شاه بودند، و تحت فشارهایی که در آن زمان وجود داشت، دچار لغزش شده اند و از افراد خوب هستند، نباید این گونه با آن ها رفتار شود و نباید این طور باشد که به خاطر آن اشتباه ـ  که الآن هم از آن ناراحت هستند ـ آن ها را طرد کرد. اینجانب نیز مطلب را به آیة الله  موسوی اردبیلی ابلاغ کردم و دستور امام انجام شد.

همچنین در موارد متعددی، افرادی که نسبت به شخص حضرت امام، توهین و بدگویی کرده بودند و سپس مستبصر و پشیمان شده بودند، به وسیلۀ نامه از محضر امام، درخواست عفو و بخشش می کردند که همۀ این موارد به عرض امام می رسید و حضرت امام، بدون استثنا در تمام موارد می فرمودند: ایشان را بخشیدم، و احیاناً دعایی هم به آن ها می کردند، و اگر نامه دارای آدرس بود، از سوی دفتر، پاسخ به صورت مکتوب برای آنان فرستاده می شد. از جلمه، همسر یکی از زندانیان سیاسی در یکی از شهرهای فارس، طی نامه ای برای حضرت امام نوشته بود:

«از آن جایی که بشر جایزالخطا است، شوهر این جانبه به ساحت مقدس رهبری اسائۀ ادب نموده است. این جانبه با کمال شرمندگی از محضر مبارک حضرت نایب الامام، تقاضای عفو و بخشش نموده و استدعا دارد به بزرگواری خود، وی را عفو فرمایند....»

نامۀ مزبور، طبق معمول به عرض حضرت امام رسید و پاسخ معظم له طی نامه ای که متن آن در زیر آمده است، از سوی دفتر برای روحانی سرشناس آن شهر، فرستاده شد.

بسمه تعالی

جناب حجة الاسلام...

باتوجه به متن نامه که خدمت حضرت امام«مدظله العالی» معروض شده، فرمودند تحقیق شود چنانچه شخص مزبور جُرمی جز همین مسأله اهانت به ایشان ندارد معظم له ایشان را بخشیدند و مورد عفو خویش قرار دادند.

والسلام علیکم و رحمة الله دفتر امام خمینی ـ 29/3/64

نمونۀ دیگر، یک مسلمان عرب تبار از آمریکا است که در نامه ای برای حضرت امام، وضعیت گذشتۀ خود را توضیح داده و نوشته بود:

«من با توهین به شما مرتکب گناهی بزرگ شده ام و این گناه به صورت کابوسی وحشتناک، همواره آزارم می دهد».

وی ملتمسانه درخواست عفو کرده بود که به عرض حضرت امام رسید و معظم له با آهنگی آکنده از محبت و عاطفه فرمودند: ایشان را بخشیدم.

نمونۀ دیگر، یک دانش آموز مسجد سلیمانی بود که نوشته بود:

«حضور محترم رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی، این جانب از شما طلب حلّیت می کنم؛ چرا که چندین بار در مجلسی که از شما غیبت می کردند، حضور داشتم. خواهش می کنم مرا ببخشید. اگر بخشیدید، با خط خودتان برایم بفرستید».

که جواب زیر برای او فرستاده شد:

بسمه تعالی

موضوع، خدمت حضرت امام«مدظله العالی» عرض شد و فرمودند من ایشان را بخشیدم.

دفتر امام خمینی ـ 30/12/62

 حضرت عالی که مدت زیادی در دفتر حضرت امام حضور داشتید، رفتار امام با نزدیکان و اطرافیانشان را چگونه ارزیابی می کنید؟

 در مقام معاشرت و همدلی با دوستان، امام را در چهره ای می یافتی که محبت و لطافت و انعطاف در آن موج می زد و انسان را در خود محو می کرد؛ خورشیدی بود که دریای منجمد دل ها را ذوب می کرد و دریایی بود که افواج دل ها را در امواج معنویت خود، غرق می کرد. اما در مقام انجام وظیفه و در محیط کار، کوهی استوار بود، با بنیانی مرصوص و پا برجا که طوفان حوادث و عواطف در برابر صلابت و عظمتش به نسیمی نوازشگر تبدیل می شد و قلۀ رفیع معنویتش فقط در برابر ملکوت اعلی سر تسلیم فرود می آورد. در این مقام، از تمام پیوندها و روابط و عواطفش در برابر حق منقطع می شد و دیگر هیچ کس و هیچ چیز جز خدا و رضایت او نمی شناخت.

در مجموع، حضرت امام در برخورد با افراد، مراتب طولی و عرضی آنان را به طور ثابت و دقیق مراعات می کردند و به طور کلی در مقام انجام وظیفه و کار، بسیار جدی و قاطع بودند. در جایگاه معاشرت با دوستان تا سرحد شوخی و مزاح و لطافت ها و ظرافت های ادیبانه پیش می رفتند و در خانه و در جمع خانوادگی، نمونۀ بهترین همسر، پدر و پدر بزرگ دوست داشتنی بودند.

بارها و بارها شاهد احترام بیش از حد حضرت امام نسبت به آیة الله  پسندیده بودیم. آقای پسندیده به عنوان برادر بزرگ تر امام و استاد ایشان در دوران کودکی و نوجوانی، در حد یک استاد و شبیه یک پدر، مورد احترام امام بود. در مجلس انس امام با برادر بزرگ ترشان، به دور از مسائل سیاسی و رهبری جهان اسلام، احوال پرسی بود و تفحص از مشکلات احتمالی برادر. در این حال، شنیدن مسائل عادی زندگی، حتی چکه کردن شیرآب منزل ایشان و مسائلی از این قبیل، برای امام کاملاً قابل تحمل بود.

وفا و محبت حضرت امام به خدمت گزارانشان تا حدّی بود که اگر کم ترین نشانی از مشکلات آن ها می یافتند، بلافاصله استفسار می کردند و تفقد متناسب را معمول می داشتند. بسیار اتفاق می افتاد که هر یک از دوستان که دچار کسالت می شدند، به مجرد عدم حضور، امام سراغ او را می گرفتند و برای احوال پرسی و عیادت، کسی را نزد او می فرستادند.

روزی یکی از دوستان در اثر برخورد ناخوشایند فردی تازه وارد در مسیری که منتهی به بیت امام می شد، ناراحت شده و برگشته بود. حضرت امام در اولین لحظاتی که خدمتشان مشرف شدیم، سراغ ایشان را گرفتند که موضوع به عرض رسید. بلافاصله با تبسّمی تأثرآمیز و محبت انگیز فرمودند:

«اگر یک... ایشان را ناراحت کرده چرا با ما قهر کرده اند؟»

ایشان با اطلاع از مطلب فوق و اظهار محبت امام، متأثر شدند و طبق روال معمول به کار خود ادامه دادند.

در این زمینه نه فقط اعضای خانوادۀ حضرت امام و مسئولان دفتر، که خدمت گزاران بیت نیز هرکدام داستان هایی جالب و آموزنده از صفا و صمیمیت و محبت ها و نوازش های کریمانۀ ایشان دارند.

از سوی دیگر، حضرت امام گاهی نسبت به افرادی که به نظر دیگران نمی آمدند، نظری ویژه و محبت آمیز داشتند؛ از جمله به مرحوم شیخ مسیّب که از علاقه مندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمی قبل از ارتحال امام در اثر بیماری سرطان فوت کرد. حضرت امام، برخلاف آنچه که در مورد مثل ایشان تصور و انتظار می رفت، تا آخرین روزهای حیات وی نسبت به او اظهار علاقه می فرمودند، تا جایی که یک بار که در محضرشان نامی از ایشان مطرح شد، حضرت امام فرمودند: شیخ مسیّب خودمان؟.

 دربارۀ احترام به علما، سفارش های فراوانی از بزرگان دین به ما رسیده است. نمونه هایی از سیرۀ عملی امام را در این زمینه بیان فرمایید.

 حضرت امام برای افراد مسن، به ویژه علما و بالاخص کسانی که با ایشان سابقۀ هم نشینی علمی داشتند، احترامی خاص قائل بودند؛ گرچه احیاناً برخی از آنان با مسائل سیاسی و خود حضرت امام از این جهت، میانۀ خوبی نداشتند.

امام معمولاً در زمان بندی و جدول کارها برای امور دفتر، تقدمی قائل بودند و معمولاً بعداز انجام کارهای دفتر و مهر شدن قبوض، افراد دیگر را به حضور می پذیرفتند. اما استثنائاً یک روز، هنگامی که ما در خدمت حضرتشان مشغول کارمان بودیم، فرمودند: ببینید آقایان آمده اند یا نه؟ منظورشان از آقایان، چهار نفر از علمای معمّر و قدیمی تهران بود که قرار بود آن روز به ملاقات بیایند. هنگامی که به عرض رسید آقایان به درِ حسینیه رسیده اند، خطاب به ما فرمودند: کارها را بگذارید برای بعد، آقایان معطل نشوند.

تا قبض ها را جمع کردیم و برخاستیم، آقایان به آستانۀ بیت رسیده بودند. به جای آن که اول به دفتر بروند، به طرف بیت هدایت شدند. در فاصله ای که این پیرمردها آهسته  آهسته به اتاق حضرت امام نزدیک می شدند، معظم له نیز برخاستند و لباس کامل، شامل قبا، عبا و عمامه پوشیدند و محاسنشان را روبه روی آیینه شانه زدند و برای ورود آقایان آماده شدند... این، درحالی است که همه می دانستند حضرت امام حتی در ملاقات با سران و بسیاری از شخصیت های داخلی و خارجی در سال های اخیر، بدون قبا و عبا و با شب کلاه بودند و روی پاهایشان را نیز با شمد می پوشاندند.

به هرحال، آقایان وارد شدند. حضرت امام، تمام قامت بلند شدند و با یکایک آنان معانقه کردند و برای اولین بار دیدیم که روی کاناپۀ مخصوصشان ننشستند و با جمع آقایان روی زمین نشستند و مشغول گفت و گو شدند. البته چون ما از اتاق خارج شده بودیم، سخنان آن ها را نشنیدیم، ولی از منظرۀ مصفّای جمع و چهره های منبسط آنان، صمیمیت و احترام متقابل مشهود بود. در حقیقت، همین اخلاق کریمانه و برخوردهای آکنده از محبت و بزرگواری و تواضع در عین قدرت سیاسی و اجتماعی امام بود که تمام روحانیان بزرگ و معمّر را به خضوع و حتی متحجران آن ها را به تسلیم در برابر عظمت ایشان واداشته بود؛ در حالی که در بین این طیف، کسانی بودند که در زمان غربت امام و در دوران شدت و عسرتشان در جهاد فی سبیل الله ، با شرنگ زخم زبان های زهرآگین و تهمت ها و دسیسه های ننگین جگر امام را خون کرده بودند، ولی حضرت امام با اغماض کریمانه و تغافل از همۀ آن ها، سعی کامل در جذب و هدایت آنان به اسلام ناب محمدی داشتند؛ حداقل به این امید که انقلاب از شرّ آنان در امان باشد.

حضرت امام در حالی که تحجر و شیوۀ تفکر متحجران را به اشکال گوناگون و در مناسبت های مختلف با منطق و استدلال صحیح نقد می کردند، اما عموماً جنبۀ شخصی و شخصیت علمی این نوع افراد را ـ تا آن جا که مغرضانه علیه مصالح اسلام و مسلمانان افساد نمی کردند ـ مورد احترام قرار می دادند. گاهی ابتدا به ساکن سراغ آنان را می گرفتند و دستور می دادند به آن ها کمک مالی شود. در برخی موارد، هنگامی که اطلاع پیدا می کردند که فلان کس بیمار شده است، گذشته از اعزام یکی از افراد دفتر برای عیادت او، دستور می دادند که نیاز او بررسی شود و هزینۀ درمانش را پرداخت می کردند و حتی در مواردی که لازم بود، امر می کردند که برای معالجه به خارج اعزام شود.

 در مورد التزام امام به قانون و مقررات شرعی توضیح بفرمایید.

 حضرت امام در پرتو ایمان خالص و راستینشان در صحنۀ عمل نیز پیش تاز بودند. نه فقط در التزام شدید به عبادات و آداب الهی، که در رعایت مقررات و تقید به قوانین عمومی نیز سخت پایبند بودند. هرگز خود را از مردم عادی مستثنا نمی دانستند و باتوجه به این که مقررات و قوانین نظام اسلامی همه از مقام ولایت ایشان مشروعیت می یافت، خودشان ملتزم ترین و مقیدترین فرد، نسبت به رعایت آن ها بودند. ذکر نمونه هایی از این گونه موارد نیز می تواند به عنوان الگوی رفتاری مسئولان در یک جامعۀ اسلامی، نصب العین قرار گیرد.

در مورد وجوهات شرعیه ای که از مقلدان حضرت امام در خارج از کشور، به صورت ارز واصل می شد و گاهی لازم می آمد که تبدیل به ریال شود، امر دایر بود بین آن که به بانک مرکزی فروخته شود و نرخ دولتی آن دریافت شود و در نتیجه، ما به التفاوت قیمت دولتی و نرخ آزاد از مستحقان مربوطه تفویت شود، یا آن که به صورت آزاد به فروش رسد و کل وجه آن در موارد مقررۀ شرعیه صرف شود. طبیعی بود که مثلاً اگر قرار بود صد دلار صدقه یا فطریه به فقیر داده شود، لازم بود که عین آن یا قیمت واقعی آن، به فقیر پرداخت شود. با این حال، حضرت امام فرمودند: «از آقای موسوی (نخست وزیر وقت) سؤال کنید در صورتی که از نظر دولت اشکال نداشته باشد، آزاد فروخته شود».

درست، خودشان همان گونه عمل می کردند که در پاسخ به دیگران در مورد مشابه بیان  می کردند. بسمه تعالی «رعایت مقررات دولت اسلامی واجب است و تخلف از آن جایز نیست».

این تقید و التزام امام به مقررات و قوانین، فقط به مقررات و قوانین نظام اسلامی منحصر نبود، بلکه به خاطر رعایت مصالح عمومی جامعه و حفظ بیت المال، حتی در رژیم باطل پهلوی نیز همین روش را داشتند. نمونۀ آن، قضیه ای بود که مرحوم آیة الله  شهید حاج آقا مصطفی خمینی نقل می کرد که حضرت امام به هنگام عبور از عرض یکی از خیابان ها ـ ظاهراً در شهر همدان ـ به خاطر این که از روی جدول وسط خیابان که چمن کاری شده بود، عبور نکنند، مسافت زیادی را طی کردند تا از تقاطع عبور کنند و مجبور نباشند حتی یک قدم روی چمن ها بگذارند.

این جانب، به عنوان یکی از خدمت گزارانی که سال ها در دفتر امام بودم، به جرأت می توانم بگویم که حتی در محدودۀ زندگی شخصی حضرت امام نیز هیچ گونه تخطی از مقررات دولت اسلامی ندیدم. از باب مثال فیش ها و صورت حساب های مربوط به آب، برق، تلفن و مالیات نوسازی و... به مجرد وصول، در  اولین فرصت پرداخت می شد؛ همچنین هرگز اجازه نمی دادند که منسوبان به بیت و دفترشان نیز قدمی خارج از حیطۀ مقررات و ضوابط دولت اسلامی بردارند.

حضرت امام در طول مدتی که در نجف اشرف اقامت داشتند، سالی چند بار به مناسبت زیارت های ویژۀ امام حسین علیه السلامبه کربلا مشرف می شدند و در آن جا در منزل محقری که یکی از اهالی کویت در اختیارشان قرار داده بود، سکونت می گزیدند. در کربلا، مغرب ها بیش تر در حسینیۀ مرحوم آیة الله  بروجردی و ظهرها در همان منزل، نماز جماعت به امامت حضرت امام اقامه می شد. نمازجماعت منزل، غالباً با شرکت جمع معدودی از دوستان در اتاق بیرونی و گاهی که جمعیت بیش تر می شد، در حیاط منزل برگزار می شد. مساحت حیاط حدود پنجاه متر بود و فرش هم به اندازۀ کافی نبود. از این رو افراد، عباهایشان را تا می کردند و از آن به عنوان سجاده و زیرانداز، استفاده می کردند. وقتی که حضرت امام از اتاق اندرونی که پشت به قبله بود، برای اقامۀ نماز وارد حیاط می شدند، برای رسیدن به جلوی جمعیت، می بایست از میان صفوف جماعت عبور می کردند. تمام افراد حاضر بی گمان افتخار می کردند که عبایشان با قدم مبارک حضرت امام متبرک شود و علی القاعده معظم له نیز به این نکته واقف بودند. با این حال، هنگام عبور، چه از پشت صفوف که کفش ها بود و چه در مسیر که عباها پهن بود، با حرکتی مارپیچ و برداشتن گام های مناسب، با دقت سعی می کردند که به هیچ وجه، پایشان را نه روی کفش ها بگذارند و نه روی عباهای دیگران. بدین گونه عملاً رعایت دقیق حق مردم را به مقلدان و پیروان خود می آموختند.

 توکل، اعتماد به نفس، صلابت و شجاعت از ویژگی های برجستۀ امام بود. لطفاً نمونه هایی از آن را بیان فرمایید.

 در اوایل خرداد ماه 1364 که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، هواپیماهای عراقی در طول شبانه روز، وقت و بی وقت، تهران را بمباران می کردند که به دنبال آن، توپ های ضدهوایی با صداهای مهیب و گوش خراش ـ به ویژه در منطقۀ دامنۀ کوه های شمال تهران که صدا می پیچد ـ خواب و استراحت را از همه گرفته بود. صبح که می شد، همه در اثر بی خوابی شبانه، خواب آلوده و کسل بودند و نظم و نسق کارها به هم ریخته بود. گرچه ما مجبور بودیم کارمان را منطبق با برنامۀ امام تنظیم کنیم، ولی امام ملزم به تبعیت از کسی نبودند و اختیار داشتند برنامۀ کارشان را به طور دلخواه و مناسب حالشان تنظیم کنند. با این حال، در شرایطی که همه گرفتار بی خوابی و بدخوابی و کسالت بودند و مایل بودند که ساعت های اول روز را که آرام تر بود، بخوابند، حضرت امام، هر روز طبق روال همیشگی، رأس ساعت هشت صبح، سرحال در اتاق کار و ملاقاتشان حاضر می شدند.

یک روز آقای دکتر عارفی که همواره مراقب وضع و سلامتی امام بود، بعد از معاینه سؤال کرد: در ماه رمضان، این روزها وضع خواب و استراحتتان فرقی نکرده؟ کم نشده؟ فرمودند: نه. مجدداً سؤال کرد: هیچ فرقی نکرده است؟ باز هم تأکید کردند: نه.

در اواخر جنگ نیز که تهران مورد تهاجم موشکی دشمن قرار داشت، روزانه گاهی بیش از ده موشک به تهران اصابت می کرد و تعداد زیادی از آن ها یک خط منحنی را در شعاعی نزدیک به جماران تشکیل می دادند. اکثر ساکنان تهران و شمیران به شهرهای امن پناه برده بودند، ولی حضرت امام علی رغم اصرار فراوان برای جابه جایی و حداقل، استفاده از پناهگاه، به هیچ وجه در محل اقامت و در انجام کارها و برنامه های روزانه شان کوچک ترین تغییری ندادند. حتی محل نشستنشان در اتاق که تقریباً پشت شیشه بود، عوض نشد. تنها کاری که در محل اقامت حضرتشان انجام شد، چسباندن نوارچسب به شیشه ها بود. ایشان هرگز به پناهگاه کوچکی که ظاهراً به خاطر عدم ممانعت آن حضرت به عنوان دیگری در نزدیک محل اقامتشان ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند که برداشته شود.

به طور مکرر اتفاق افتاد که در حین تشرف ما به خدمتشان در همان جای همیشگی صدای ضدهوایی یا انفجار، زمین را می لرزاند. یک بار که ساعت حدود هشت و ده دقیقۀ صبح بود، موج انفجار ناشی از اصابت موشک به نزدیک ترین نقطه به جماران، چنان همه جا را تکان داد که در اتاق به شدت باز شد و به پشت این جانب که نزدیک در نشسته بودم، خورد. در آن حال، من تمام توجهم به امام بود، ولی هیچ گونه تغییر و واکنشی در قیافۀ امام ندیدم. بعد هم با توجه به این که قلب حضرت امام تحت کنترل بود، از یکی از پزشکان مراقب تحقیق کردم. معلوم شد که این حوادث و صداهای مهیب نه فقط در ظاهر چهرۀ پر صلابتشان کم ترین تغییری ایجاد نکرده است، حتی در دستگاه های عصبی و قلب آکنده از ایمان و توکلشان نیز هیچ گونه لرزشی به وجود نیاورده است؛ چرا که او به حقیقتِ «لَنْ یُصِیبَنَا إلاّ مَا کَتَبَ الله  لَنَا» واصل شده و ضمیر آرام و قلب مطمئن او بار سفر آخرت را بربسته بود و لحظۀ مرگ خود را آغاز حیات راستین خویش می دانست و چون فقط از «خدا» می ترسید و تنها ارادۀ «او» را حاکم بر هستی یافته بود، دیگر در وجودش جایی برای ترس از غیر «او» یافت نمی شد.

در یکی از مقاطع زمانی که دشمن به شدت و به طور متوالی، جزیرۀ خارک و تأسیسات نفتی آن را بمباران می کرد، با چند نفر از دوستان دفتر امام به جزیرۀ خارک رفتیم. وقتی که وارد جزیره شدیم، دوستان طبق اطلاعی که از روال بمباران ها داشتند، اعلام خطر کردند و از ما خواستند که در محل استراحت بمانیم و بعداز بمباران به اسکله ها برویم که ما قبول نکردیم و بلافاصله برای بازدید از اسکله ها راه افتادیم.

روی اسکله بودیم که هواپیماهای میگ 29 آمدند و هجده بمب پانصد کیلویی روی جزیره ریختند. تعدادی در آب افتاد و بقیه هم در نقاط مختلف جزیره، ولی هیچ کدام به اسکله ها اصابت نکرد. اتفاقاً یکی از آن ها روی همان ساختمانی افتاد که قرار بود برای پیش گیری از خطر در آن جا بمانیم!

به هرحال، وضعیت را از نزدیک مشاهده کردیم و شب جمعه برگشتیم. صبح جمعه با آن که معمولاً حضرت امام بعداز گوش کردن به خلاصۀ اخبار ساعت هشت، بلافاصله به حمام می رفتند، وقتی گفتم: به جزیرۀ خارک رفته بودیم، نشستند. بنده وضعیت را گزارش کردم و پیغام مسئولان آن جا را به عرض رساندم. آن ها گفته بودند: به طور مسلم تا دو روز دیگر، طبق این روال، صدور نفت، قطع می شود. و در آن شرایط حساس جنگ و مشکلات ارزی، نگرانی اصلی همین بود.

حضرت امام با دقت به عرایضم گوش کردند و سرانجام با آرامش غیرقابل تصویری دعایشان کردند. آرامشی که دلیل آن ـ گذشته از ایمان و پیوندشان با خدا ـ با گذشت زمان و ادامۀ صدور نفت تا آخر جنگ علی رغم همۀ فشارهای دشمن برای ما روشن شد و معلوممان شد که اگر چه امام در جزیره حضور نداشتند، ولی از کسانی که در آن جا مباشرت در کار داشتند، نسبت به وضعیت حال و پیش بینی آینده آگاه تر بودند!

 برخورد امام با ستایشگران چگونه بود؟

 اظهار ارادت و محبت دوستان و علاقه مندان امام که معمولاً از سر اخلاص بود، هرگز باعث نمی شد که در روح بلندشان آثار منفی بگذارد. برای ایشان از نظر نفسانی، زنده باد و مرده باد، هیچ تأثیری نداشت. با این حال از این ابراز محبت ها و ارادت ها تشکر می کردند که نمونه های فراوانی از آن را به صورت آشکار در ملاقات های عمومی ایشان شاهد بودیم. اما آن گاه که احساس می کردند که در ستایش افراط می شود و احیاناً ستایشگری به حیطۀ چاپلوسی نزدیک می شود، واکنش نشان می دادند. گاهی اخم ها را درهم می کشیدند و گاهی هم تذکر می دادند؛ همان طور که در یکی از ملاقات های حسینیۀ جماران در قبال سخنان یکی از سخنوران، شاهد بودیم. اصولاً هیبت و فراست امام به گونه ای بود که کم تر کسی جرأت می کرد در محضر امام سخنی بگوید که فریب کاری و یا اغراق و مبالغۀ خارج از حدود شرعی و اخلاقی از آن استشمام شود.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 167.



[1] )) تریاق: پادزهر.

. انتهای پیام /*