مصاحبه با آیة الله  سید عزالدین زنجانی

 

 با تشکر از حضرت عالی که این فرصت را در اختیار مؤسسه قرار دادید، لطفاً در ابتدا کلیاتی در مورد مسائل عرفانی حضرت امام بیان فرمایید تا به طرح سؤالات بپردازیم.

 بسم الله  الرحمن الرحیم. احیای نام و شخصیت بزرگان، مخصوصاً شخصیت های پرورش یافتۀ اسلام و امامیه که آیات حقانیت این دین و مذهب هستند، بسیار حائز اهمیت است؛ چون معرفی شخصیت هایی که تحت تربیت ائمه علیهم السلام نشو و نما کرده اند به الگو شدن آنان می انجامد؛ همان گونه که قرآن کریم، بسیاری از انبیا را به عنوان الگو برای بشریت ذکر می فرماید.

سابقۀ ارادت من به سیّدنا و سیّد مشایخنا حضرت امام رحمه الله، بسیار دیرینه است، و این ارتباط و ارادت از من شروع نشده، بلکه از مرحوم آیة الله  والد شروع شده است و ایشان هم خیلی با حضرت امام گرم و صمیمی بوده اند و من بعدها فهمیدم که در اغلب موضوعات، هم عقیده هستند. در دوران نوجوانی که با پدرم از زنجان به تهران می آمدیم، ایشان بعضی اوقات به تنهایی به قم مشرف می شدند و خدمت امام می رسیدند و با تجلیل بسیاری از ایشان یاد می کردند و حتی بعضی از رساله های خطی امام را هم می آوردند. در یک دوره هم بنده در مشهد بودم برای تبلیغ که امام امر فرمودند رفتم زنجان ـ که ماجرای مفصلی دارد ـ وقتی که از طرف ایشان به زنجان رفتم، مردم عجیب ازدحام کردند و تشنه بودند. من منبر رفتم و راجع به شخصیت امام گفتم: به عقیدۀ من از زمان غیبت کبرای حضرت ولی عصر علیه السلام تا حال من حیث المجموع کسی مثل ایشان نیامده است. این عقیده ام بود و هست و ان شاء الله  خواهد بود.

در مورد سوابق تلمذ از حضرت امام باید عرض کنم که علی رغم تضییقاتی که در مورد ملبس شدن و ملبس ماندن وجود داشت، پدرم در نوجوانی که خیلی کوچک بودم، مرا ملبس کردند و با توجه به شرایط سنی من و شرایط جامعه، اجازه نمی دادند که به قم بیایم. بالاخره به قم مشرف شدم و حضرت امام با توجه به سوابقی که عرض شد، مفصل لطف می فرمودند. بنده اسفار را تماماً در خدمت ایشان خواندم. در آن زمان ما پنج، شش نفر بودیم که در خدمت امام اسفار می خواندیم. آقای فکور (یزدی) بود، حاج آقا مهدی حائری بود و یک نفر به نام آقای روحی که او هم یزدی بود و....

 آقای سیدجلال آشتیانی در جمع شما بودند؟

 خیر، ایشان را من ندیدم. در جمع ما نبودند؛ چون تهران بودند و از محضر سید ابوالحسن رفیعی قزوینی رحمه الله تلمذ می کردند و گاهی هم خدمت امام می رسیدند. ما در خدمت امام تلمذ می کردیم و با حاج آقا مهدی حائری مباحثه می کردیم. مرحوم آقا رضا صدر هم می آمد و خیلی فعال بود.

بنده فقط اسفار را خدمت حضرت امام تلمذ کردم و در جهات عرفانی از قبیل فصوص الحکم و غیره نزدشان تلمذ نکردم، ولی به خصوصیات اخلاقی ایشان، گمان نمی کنم کسی آشناتر از من باشد. در مورد عرفان که مراد از آن ساختن نفس است، بدون مبالغه باید گفت که ایشان واقعاً خود را ساخته بودند. در زمانی که ما خدمت ایشان فلسفه می خواندیم، اصلاً درس فقه و اصول نداشتند و ما در درس فقه و اصول آقای حجت کوه کمره ای و سید محمدتقی خوانساری که از علمای ثلاث بودند، می رفتیم و گاهی هم به درس حاج شیخ مهدی مازندرانی ـ که خیلی دوست دار فلسفه بود ـ می رفتیم. اواخری که من می خواستم به زنجان برگردم، حضرت امام در مسجد سلماسی، فقه و اصول را شروع کردند. از جمله عجایبی که در این دوره از ایشان دیدم که نتیجة العرفان است، این بود که فقط برای خدا کار می کردند.

ماجرا از این قرار بود که شخصی به نام حکمی زاده در آن زمان کتابی نوشته بود به نام اسرار هزار ساله و در آن کتاب ، همه چیز را به باد انتقاد و سخره گرفته بود. همه سرشان را زیر انداخته بودند و هیچ حرکتی و دفاعی نمی کردند. من چند نفر از طلبه ها را با خودم هم صدا کردم و رفتیم خدمت آقای حجت و ماجرا را برای ایشان گفتم. ایشان با لحن خشونت باری فرمودند شما درستان را بخوانید و به این کارها کاری نداشته باشید، و برای اولین بار این جمله را ـ که بعداً معلوم شد از نهج البلاغه است ـ از ایشان شنیدم: «الباطل یُهجَر بترک ذکره».

حضرت امام که در آن زمان اسفار می گفتند، به طور غیر منتظره اعلام کردند که درس تعطیل است، و من باید جواب این کتاب ـ اسرار هزار ساله ـ را بنویسم. این کار فوق العاده عظیمی بود که ایشان در آن ورطه ای که به اصطلاح «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» بود، درس را تعطیل کردند.

پس از آن که جواب آن کتاب را نوشتند، با توجه به عنایت و لطفی که به من داشتند، نسخۀ خطی آن را به بنده دادند و فرمودند شما هم نگاهی به آن بکنید که بردم منزل و نگاه کردم و گفتم بسیار بجا است. بعداً این یاد داشت های ایشان شد کتاب «کشف الاسرار»؛ کشف الاسراری که ـ به خاطر حمله های شدید به اوضاع موجود آن زمان ـ یکی از مدرک های ساواک برای دست گیری افراد انقلابی بود. ساواکی ها به طور ناشناس به عنوان مشتری به کتاب فروشی ها مراجعه می کردند و می پرسیدند این کتاب را دارید یا نه؟ اگر آن کتاب را پیدا می کردند، طرف را خیلی اذیت و شکنجه می کردند. کشف الاسرار این قدر مؤثر افتاده بود.

 آیا پیشنهاد نوشتن این کتاب را طلاب دیگر به امام داده بودند؟

 نه، ابداً. به هر حال ایشان کتاب کشف الاسرار را در چنین شرایطی نوشتند.

آن زمان که ما در خدمت ایشان درس می خواندیم و هنوز عنوان مرجعیت نداشتند، شنیدم شیخی که متأسفانه زنجانی بود ـ خدا رحمتش کند ـ و قاصر بود، رسماً ایشان را تکفیر کرده است. آن شیخ در شرایط بسیار سخت اقتصادی به سر می برد و در محلۀ سیدان که آخرین محله بود، زندگی می کرد. من یک روز پنج شنبه ای قربةً الی الله  برای دفاع از امام نزد آن آقا رفتم و پرسیدم چنین مطلبی از شما منقول است، آیا صحت دارد؟ با شجاعت گفت بله، و دست مرا گرفت و گفت این سید ـ امام ـ می گوید این دست تو خدا است. منظورش مباحثی بود که در معقول مطرح می شود. خلاصۀ عرضم این است که با این که ایشان صدمات زیادی از این نوع می خوردند، ولی اصلاً به روی خود نمی آوردند.

یکی دیگر از برخوردهای عجیب ایشان که آن هم نتیجة العرفان است، این بود که بنده در زمانی که به درس ایشان می رفتم، دچار حصبه شدم. دکتر آوردند و اشتباهی به تصور این که بیماری، مالاریا است، گنه گنه تجویز کرد که بسیار خطرناک است و حال من خیلی بد شد. شبی سرد و زمستانی بود که امام برای عیادت من تشریف آوردند. من نمی توانستم حرف بزنم، ولی می فهمیدم. گزارش ما وقع را از خانواده پرسیدند و فرمودند باید یکی از دکترهای علفی قدیم را برای معالجۀ ایشان بیاوریم. امام در آن وقت شب زمستان رفتند سراغ دکتر و او را برای معالجۀ من به منزل آوردند. دکتر پس از معاینۀ من داروهای علفی تجویز کرد که حضرت امام شخصاً تشریف بردند و داروها را تهیه کردند و آوردند. این در حالی بود که بنده یاد ندارم سایر آقایانی که به درسشان می رفتم، حتی یک نفر را برای احوال پرسی فرستاده باشند. ایشان با توجه به فراست و هوشیاری که داشتند و با در نظر گرفتن عنوان پدر و اجداد ما در زنجان که به اصطلاح آقازاده بودیم، رخت خوابی که من از آن استفاده می کردم را مناسب شأنم ندانستند، و بعد از دو روز دیدم یک دست رخت خواب تمیز و زیبا برای ما آوردند. بعداً برای این که مبادا به من بربخورد، به آقای حاج سیداحمد زنجانی، پدر حاج آقا موسی شبیری که با امام رفاقت داشتند و به بنده هم خیلی مرحمت داشتند، فرمودند بهتر است فلانی را ببرید بیمارستان بستری کنید که ما را بردند بیمارستان سهامیه و شانزده روز بستری بودیم. غرض از بیان این ماجرا ذکر خلوص نیت امام و محبت های ایشان بود که مرا احاطه کرده بود. خدا شاهد است که ایشان این محبت ها را بدون هیچ گونه چشم داشتی می فرمودند.

 در یکی از مصاحبه هایی که داشتیم، یکی از آقایان ـ بدون این که اسم حضرت عالی را بیاورند ـ احتمالاً همین قصۀ شما را نقل می کردند. می گفتند یکی از شاگردان امام مریض شده بود. ایشان می خواستند رخت خوابی برای او ببرند، داده بودند به خادم آورده بود. سر کوچه برای آن که خادم نفهمد آن را کجا می برند، به او گفته بودند شما برگرد و خودشان رخت خواب را به منزل آن شاگرد برده بودند.

 امام این گونه بودند. اصلاً فهم این خصوصیات بالاتر از افق متعارف است. خلاصه، پس از آن که از بیمارستان مرخص شدم، باز امام با اصحابشان برای عیادت من تشریف آوردند. این ها همه نشانۀ بزرگواری ایشان بود.

ماجرای دیگری به خاطرم آمد که آن هم نتیجة العرفان است که مهم تر از خود عرفان است. در یکی از سال های بعداز انقلاب سمیناری گذاشته بودند راجع به نماز که آقای قرائتی و آقای جنتی هم در آن حضور داشتند. از بنده هم برای سخنرانی دعوت کرده بودند. جمعیت حدود ده هزار نفر بود. قبلاً توسط سخن ران ها صحبت شده بود که مردم را باید با شلاق وادار به نماز کنیم. نوبت که به من رسید گفتم من این روش را درست نمی دانم. به عقیدۀ من بهتر است همان کاری را بکنیم که امام می کرد و من از امام خصوصیت هایی می دانم که هیچ کس نمی داند. آقای قرائتی خیال کرد بنده شب و روز خدمت امام بودم و منظورم نماز شب و تهجّد ایشان است. گفت آقا از آن نماز شب های امام... گفتم من با نماز شب کار ندارم. هر مقدس مآبی ممکن است نماز شب بخواند. این زیاد مهم نیست. إنّ الثواب بقدر المعرفة. آقای قرائتی پرسید پس مطلب چیست؟ آن گاه به نقل این ماجرا برای حضار در سمینار پرداختم:

یکی از بستگان ما به نام مهندس پیراینده که الآن هم در قید حیات است، بسیار خدمت امام ارادت داشت. وقتی امام در پاریس بودند، به واسطۀ همان ارادتی که داشت، رفت پاریس و برگشت و نقل کرد که در آن جا ماجرای عجیبی دیدم. یک هیأت از آمریکایی ها آمده بودند و ملاقات بسیار مهمی با امام داشتند و خیلی هم عجله داشتند، ولی معلوم نبود امام کجا رفته اند. من برخاستم و دنبال امام گشتم. دیدم قبایشان را تا زیر بغل کشیده اند و مشغول نظافت توالت هستند. این واقعاً عجیب بود. اگر امام امر می کردند به دیگران برای آن کار، برای امتثال امر ایشان مسابقه بود، اما به هیچ کس نگفته بودند و شخصاً مشغول این کار شده بودند.

در مثنوی داستانی است که یک منافق شبی مهمان رسول خدا می شود و جای خود را ملوَّث می کند. پیامبر در را باز می گذارند تا طرف از خانه بیرون برود و خجالت زده نشود. صبح حضرت شخصاً به ازالۀ نجاست می پردازند و این کار را به عهدۀ زوجات خود نمی گذارند:

 

گفت آور مِطْهَره این جا به پیش                            تا بشویم جمله را با دست خویش

 

آن اخلاق و بزرگواری به گوش آن منافق رسید و مسلمان شد. امام هم این تواضع و عظمت را از جدشان به ارث برده بودند. از این رو خداوند این گونه محبت ایشان را در قلب مردم کاشت که جزو طبیعت آن ها شده بود.

 درس اسفارتان در خدمت امام چند سال طول کشید؟

 از اول اسفار تا تقریباً اواخر آن، حدود چهار، پنج سال طول کشید.

 در آن بحث هایی که در فلسفه خدمت امام بودید، چیزی از آرای خاص عرفانی ایشان یا مشی ایشان در تدریس معقول در خاطر دارید؟

 امام خیلی شدید به وحدت تشکیکی وجود قائل بودند، بلکه قائل به وحدت شخصی بودند. عقیدۀ بنده هم همین وحدت شخصی است. از ادعیه، مخصوصاً دعاهایی که مشتمل بر اسم اعظم است و در مکارم الاخلاق آمده است، وحدت شخصی استفاده می شود. اشکالاتی که در باب یا هو، یا من هو، یا من لیس هو الاّ هو، وارد است، جز با وحدت شخصی قابل دفع نیست. عقیدۀ امام وحدت شخصی بود؛ چنان که از بعضی اشعار عرفانی شان هم برمی آید.

 آن گونه که مرسوم و معمول است، عرفا نوعاً گوشه گیر و منزوی هستند، اما امام این گونه نبودند. در این مورد هم اگر ممکن است مقداری توضیح بدهید.

 همان گونه که عرض کردم، از آغاز غیبت صغری تا به حال، من حیث المجموع نظیر ایشان کسی نیامده است که مثل بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء و لیس بشی ءٍ منها جنبۀ کمالی را داشته باشد و جنبۀ نقصی نداشته باشد. این قاعده در امام قابل پیاده شدن است؛ همه اش بود و هیچ کدام نبود. به عقیدۀ من اسلام همین است؛ همه چیز هست و هیچ چیز بالخصوص نیست.

مطلب دیگری که می خواستم در مورد امام ذکر کنم، آگاهی و روشن بینی ایشان است که عقیده داشتند طلبه باید به یکی از زبان ها آگاه باشد. آن زمان ها زبان رایج بین المللی، زبان فرانسه بود. مرحوم والد، بنده را الزام می کرد که فرانسه بخوانم و مهمانانی که به خانۀ ما می آمدند، به هر کدام که احتمال می داد فرانسه می دانند، می گفت یک درس به من بدهند. روزی امام به منزل ما تشریف آوردند و کتاب های فرانسۀ مرا دیدند و بسیار تشویقم کردند. این در حالی بود که من روزی در حضور یکی از شخصیت های علمی از انرژی صحبت کردم، گفت دیگر از این کفریات نگویید!!! غرض بیان تفاوت بین دو شخصیت است که یک قرن بلکه چندین قرن است.

 همان طور که اشاره فرمودید و ما هم در تاریخ انقلاب خوانده ایم، حضرت امام روشن بینی های خاصی داشتند که بعضی از موارد آن را هم مشاهده کردیم. به عنوان مثال روز 21 بهمن 1357 دولت بختیار حکومت نظامی اعلام کرد و مشاوران امام به ایشان توصیه کردند که باید تبعیت کرد و مخالف این جریان حرکت نکرد، اما امام برخلاف این توصیه ها دستور دادند مردم به خیابان ها بریزند. بین مردم این اعتقاد رایج است که امام یک ارتباطاتی داشتند و بر اساس آن گاهی تصمیماتی برخلاف همۀ جریان ها می گرفتند و اتفاقاً می دیدیم تصمیم ایشان درست بوده است. با توجه به انسی که حضرت عالی با امام داشته اید، به نظر شما آیا واقعاً ایشان این تصمیمات را بر اساس ارتباطات و مشاهدات و مکشوفات می گرفتند یا تقوا و عرفان و خلوصشان بود که راه را به ایشان نشان  می داد؟

 ما برای توجیه آن تصمیمات امام ـ برخلاف جریان موجود در جامعه که همیشه به غلو عادت دارند ـ اصلاً نیازی به این حرف ها نداریم. این روایت، قضیه را به خوبی حل می کند: «اتقوا فراسَةَ المؤمن فإنّه ینظر بنور الله ». همچنین طبق آیۀ شریفه: «و اتَّقُوا الله  وَ یُعَلِّمُکُمُ الله » کسی که تقوا پیشه کند، خداوند به او الهام می کند. احتیاج به ریاضت و... نیست. این تصمیمات ناشی از فراست و تقوای امام بود.

وقتی که امام در هواپیما بودند و از فرانسه به تهران می آمدند، قطب زاده کنار ایشان بود. امام در آن شرایط دشوار و غوغای ایران با کمال آرامش برخاستند و در هواپیما مشغول نماز شب شدند. بعد قطب زاده از ایشان می پرسد چه احساسی دارید؟ می فرمایند هیچ. به عقیدۀ من ایشان مصداق «وفیک انطوی العالم الأکبر» بودند و هیچ چیز از مظاهر دنیا برایشان مهم نبود و به آن اعتنایی نداشتند. از این رو، این گونه تسخیر قلوب کردند. بنده این را در وجود ایشان لمس کردم.

 به عنوان آخرین سؤال، برجسته ترین خصوصیت شخصیتی حضرت امام که از آن به کلید شخصیت تعبیر می شود، چیست؟

 ملاک ارزش از نظر قرآن، صرفاً احاطه به علوم ظاهری یا حتی علوم باطنی و دسترسی به اسم اعظم نیست. علمای بنی اسرائیل با آن که به تصریح قرآن اهل اجتهاد بودند و علم الکتاب داشتند و بر اساس تورات وانجیل می دانستند که پیامبری پس از عیسی می آید که نام او احمد است: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ اَحْمَدُ»، مع ذلک چون از تقوا تخلف ورزیدند و به دنیا اقبال کردند یا حمار شدند یا مثل حمار: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أسْفَاراً»؛

 

نه محقق بود نه دانشمند                                    چارپایی بر او کتابی چند

 

در مجمع البیان از امام باقر علیه السلام نقل است که بلعم باعورا حامل اسم اعظم بود، ولی حب دنیا بر او غلبه کرد و آن گونه شد: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ». بنابراین، ملاک ارزش و شخصیت، تقوا است، وگرنه اگر قدرت، مقدمۀ تکالب در دنیا شود، جز وبال چیزی نیست. امام، بینی و بین الله  از همۀ این قیود رسته بودند. ممکن است در عرفان بتوانیم نظیری برای ایشان بیابیم، ولی از نظر شخصیتی نظیر نداشتند.

 با تشکر از حضرت عالی، دعا می کنیم که خداوند توفیق دهد امام را بیش از پیش بشناسیم و موفق شویم ابعاد مختلف شخصیتی ایشان را به نسل های آینده انتقال دهیم.

 بنده در اواخر عمر حضرت امام نصیحتی از ایشان شنیدم که خطاب به مسئولان بود و دیگر ندیدم تکرار شود. به نحوی عجیب و با تندی فرمودند: «إنّ الله  عزّ و جلّ فرض علی أئمة العدل أن یُقَدّروا أنفسَهم بِضعفةِ الناسِ کیلایتبیَّغَ بِالفقیرِ فَقرُه» بله! در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. والحمد لله .

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 187.

. انتهای پیام /*