مصاحبه با آیة الله  احمد صابری همدانی

 

 با تشکر از این که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید، لطفاً برای شروع بحث کلیاتی در مورد شخصیت حضرت امام بیان فرمایید.

 به نظر بنده جامعۀ ما و جامعۀ خارج از کشور هنوز امام را نشناخته اند یا نخواسته اند بشناسند. امام در این عصر، نمونه ای از انسان کامل بود که لازم است همه در امور دین و دنیا از افکار ایشان استفاده کنند. ما هر چه در شناخت امام زحمت بکشیم، باز کافی نیست؛ چون بزرگ ترین خطری که ممکن است حرکتی را تهدید کند، آن است که رهبر حرکت را درست نشناسند. شاید مشکلاتی که بعد از وفات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به وجود آمد نیز ناشی از عدم شناخت کافی از رهبری بود. کسی که در آخر عمر پیغمبر می گوید: إنّ الرجل لیهجر، نشان دهندۀ این است که نسبت به پیغمبر اکرم که به تعبیر قرآن: «وَ مایَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ * انْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحیٰ» شناخت کافی ندارد؛ یا مثلاً اکثریت مردم نسبت به مقام مقدس علی علیه السلامشناخت کافی نداشتند که این امام بر حق، بعد از پیغمبر اکرم، از نظر ایمان، عمل، شجاعت و... در چه موقعیتی است. از این رو شاید ایشان را یک فرد عادی به حساب می آوردند. در نتیجه، آن حرکت عظیم اسلامی بعد از چهل سال به دست معاویه می افتد که از آغاز حرکت، رو در روی پیامبر بود، و افرادی چون مروان، که به دست پیامبر از مدینه بیرون رانده شدند، پس از کم تر از نیم قرن جای آن حضرت نشستند.

درس آموزی از وقایع ناگوار تاریخ صدر اسلام، ما را بر آن می دارد تا در جهت  شناخت رهبر کبیر انقلاب و زوایای مختلف شخصیت ایشان، بیش از پیش جدّ و جهد کنیم.

 به نظر می رسد که اگر نسبت بین اخلاق و سیاست روشن شود، بهتر می توانیم بحث را ادامه بدهیم. لذا اگر ممکن است، در این مورد توضیح بفرمایید.

 در سیاست مدن و تدبیر منزل که از شاخه های حکمت عملی است، ادارۀ کشور و خانواده مطرح است. این سیاست توأم با ریاست است. ریاست، در رأس جامعه قرار گرفتن یا در رأس خانواده قرار گرفتن است که این در رأس قرار گرفتن، مطلب بسیار مهمی است. شاید خطرناک ترین منصب، همین باشد. من با نظریۀ فروید که غریزۀ جنسی را بزرگ ترین غریزه می داند مخالفم؛ چون جاه طلبی و ریاست بالاتر از غریزۀ جنسی است. خیلی از رؤسا بودند که حتی زن و بچۀ خود را برای ریاست از بین بردند. پس، ریاست امری فوق العاده خطیر است. در عین حال، اخلاق اسلامی، ابزاری است که می تواند جلوی خطرات ناشی از ریاست را بگیرد. اگر ما ریاست و سیاستی منهای اخلاق انسانی و اسلامی تصور کنیم، مسلماً سر از دیکتاتوری و استبداد در می آورد. نسبت اخلاق با سیاست مانند نسبت روح با جسم است. سیاست بدون اخلاق انسانی و اسلامی و همچنین اخلاقی که بدون سیاست باشد، ناقص است و نمی تواند برای بشر مفید باشد.

 در مواردی بین اخلاق و سیاست اصطکاک هایی به وجود می آید. معمولاً مجموعه مباحث اخلاقی به نوعی به عدالت بر می گردد؛ چون عدالت، وضعیت تعدیل شدۀ اوصاف اخلاقی است؛ مثلاً بین بخل و احیاناً بسط زیاد، حالت اعتدال را اخلاق می گویند. هم چنین در تقابل رحم و شفقت با شدت، حالت میانه ای وجود دارد که به محوری به نام عدالت بر می گردد، اما در سیاست گاهی اوقات این طور نیست؛ چون هدف اساسی در سیاست به نوعی تدبیر جامعه است و این تدبیر گاهی اوقات با چیزی تحت عنوان عدالت تأمین نمی شود. لذا معمولاً سیاست مدارها بیش تر مصلحت گرا هستند تا عدالت محور؛ در نتیجه شاید ارتباط سیاست و اخلاق فقط در ارتباط بین مصلحت و عدالت خلاصه شود. حال این سؤال جای طرح دارد که آیا شما همواره هر مصلحتی که غیر عادلانه محسوب می شود را مطلوب می دانید یا نه؟ به تعبیر دیگر، هر چیزی که طبق مصلحت است، لزوماً می تواند مصداق عدالت هم باشد؟ مثلاً در صدر اسلام و شیوۀ زندگی حضرت علی علیه السلام گاهی اوقات ایشان بعضی از رفتارهای سیاسی معمول را به خاطر خلاف عدالت بودن نمی پذیرفتند. در مقابل، بعضی ها می گفتند مهم آن است که سیاست پیش برود، و اخلاق را به نوعی فرع اجرای سیاست در جامعه می دانستند. حتی در کتاب های اخلاق زمام داری، تحت عنوان اندرزنامه ها و سیر الملوک ها اوصافی ذکر شده که لازم است حاکم آن ها را رعایت کند و فقط در مواقع ضرورت می تواند از این اوصاف اخلاقی دور شود. شما در تعبیری که داشتید، نسبت اخلاق و سیاست را نسبت روح به جسم خواندید که این امر مستلزم سیطرۀ اساسی اخلاق بر سیاست است. معیاری که در این زمینه وجود دارد چیست؟

 البته همین طور است. گاهی سیاست با عدالت، عطوفت و... برخورد دارد؛ مثلاً طبیعی است که سیاست مداری اعمال خشونت کند و در انتقام جویی از حد اعتدال فراتر برود و این را مصلحت کشور بداند، اما قرآن می فرماید: «وَ إنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ» شما حق ندارید که از حد اعتدال بگذرید. یا مثلاً نسبت به عطوفت، خیلی ها پافشاری می کنند که انسان باید شفقت داشته باشد، اما قرآن در این مورد می فرماید: «وَ لاَتأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دینِ الله » تازیانه را بزنید و دلتان هم نسوزد.

در مورد انفاق هم ممکن است سیاست مدار بگوید مصلحت این است که من از بیت المال بذل و بخشش کنم، اما این مسأله در اسلام معیاری دارد که بیان شده است. لذا وقتی که به حضرت علی علیه السلام گفتند معاویه پول های فراوان بذل می کند، شما هم این کار را بکنید، ایشان قبول نکرد یا وقتی که به ایشان گفتند مصلحت این است که معاویه را الآن عزل نکنید، بگذارید در شام بماند تا زمانی که قدرت کامل به دست آوردید، حضرت فرمود: «وَ مَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»؛ از راه معصیت برای خود طلب قدرت نمی کنم. از این رو، من مصلحت اندیشی ها را در چهارچوب اخلاق انسانی و اسلامی می دانم. البته در مواردی که اخلاق انسانی و عاطفۀ انسانی با اخلاق اسلامی و عاطفۀ اسلامی تعارض دارد، باید شرع را مقدم بداریم، اما این که فلان آقا مصلحت می داند، معنا ندارد. بله گاهی از اوقات مصالحی وجود دارد که اسلام حکم مشخصی دربارۀ آن ندارد. در این موارد، اختیار در دست ولی امر است که اگر صلاح دانست، اعمال ولایت کند و قضیه را خاتمه دهد؛ به عنوان مثال، روایتی در این زمینه که آیا عقد قرارداد با کشوری که مسلمان نیست یا در حال معارضه با مسلمانان است، حلال است یا حرام، نداریم، و اختیار این امر با ولیّ فقیه است. اسلام دستور داده که ولی فقیه بعد از کارشناسی و شناخت کافی مسأله، اگر تشخیص داد که چنین قراردادی مصلحت است، آن را منعقد کند.

 این نظر اسلام در منطقة الفراغ است.

 اگر ما قواعد و قوانین اسلام را دقیقاً مطالعه کنیم، منطقة الفراغی نمی ماند. «وَ الْمؤلِّفِةِ قُلُوُبهُمْ» در قرآن کریم یکی از موارد مصرف زکات است که به کفار پرداخت می شود. به مرزنشینان هم می توان زکات داد تا علیه اسلام کار نکنند، و یا گرایش به اسلام پیدا کنند. این یک قانون کلی است، ولی موضوع عوض می شود. «وَ الْمْؤلِّفِةِ قُلُوبُهُم» گاهی کفار و گاهی مرزنشینان هستند. تشخیص این امر با ولیّ فقیه است. فرض بفرمایید که گروهی در ایران هست که می شود با دادن پول از آن ها به نفع اسلام استفاده کرد و یا جلوی خطر آن ها را گرفت. چه اشکالی دارد که به این ها پولی بدهیم؟ البته جایی که مصلحت نباشد، و فقط برای حفظ قدرت و شخصیت حاکم باشد، نمی توان چنین پول هایی داد. علی علیه السلام این کار را نکرد، ولی امام صادق علیه السلامو دیگر ائمۀ اطهار علیهم السلام چقدر پول به شعرایی که بد بودند دادند! مثلاً امام حسین به یکی از شعرا که مشهور به فسق بود، یک کمک زیادی کرد، به حضرت گفتند یاابن رسول الله ! این آدم، اخلاقاً فاسد است، فرمود: «خیرُ مالک ما صُنْتَ به عرضک»؛ بهترین مال آن است که انسان آبرویش را با آن حفظ کند.

 به نظر حضرت عالی آیا امام از منظر اخلاق به سیاست نگاه می کردند یا از منظر سیاست به  اخلاق؟

امام سیاست بدون اخلاق و اخلاق بدون سیاست را به نفع جامعه نمی دانند. از نظر ایشان فردی که از نظر اخلاق خوب است، ولی سیاست نمی داند، برای حکومت و زمام داری کشور شایسته نیست؛ همین طور کسی را که سیاست مدار خیلی خوبی است و از اوضاع جهان با اطلاع است، اما فاقد عدالت و فاقد رأفت و شفقت است، برای زمام داری جامعۀ اسلامی مفید نمی دانند. در اسلام، سیاست و اخلاق مکمل یک دیگر هستند. در روایت است که امامت و رهبری، شایستۀ کسی است که دارای ورع و تقوا باشد و محبت و شفقت به رعیت داشته باشد؛ در عین حال که باید از نظر سیاست و بینش اجتماعی و سیاسی کامل باشد؛ یعنی اگر تنها اخلاق باشد و سیاست نباشد، یا سیاست باشد و اخلاق نباشد، کفایت نمی کند. لذا علی علیه السلام فرمود: «لولا التُّقیٰ لکُنتُ أدهَی العرب»؛ اگر تقوا نبود، من زیرک ترین فرد عرب بودم، اما بعضی جاها تقوا جلوی من را می گیرد. سیاست مدار باید این گونه باشد. اخلاق و سیاست از نظر اسلام مکمل یک دیگرند. نه سیاست بدون داشتن اخلاق انسانی و اسلامی، و نه داشتن اخلاق اسلامی بدون داشتن بینش سیاسی، کافی است.

 حضرت امام معتقدند که رهبر جامعۀ اسلامی باید این ویژگی ها را داشته باشد: هم مدبر سیاسی باشد و هم دارای اخلاق به معنایی که در اندیشۀ اسلامی مطرح است، مثل عدالت و... باشد. صحبت بر سر این است که آیا سیاست از نظر حضرت امام به عنوان یکی از ویژگی های دولت اخلاقی مورد نظر ایشان، یک اصل است یا فقط برای رسیدن به ارزش های اخلاقی که در اندیشۀ دینی شان است، به عنوان یک ابزار به آن نگاه می کنند؟

 علی علیه السلام در زمان حکومت اسلامی خود فرمود: اگر هدف این نبود که من حق مظلومی را از ظالم بگیرم و یا منکری را از بین ببرم، این ریسمان شتر خلافت را به گردنش می انداختم و رهایش می کردم. ما از این بیان می فهمیم که اصل حکومت و ریاست، از نظر اسلام هدف نیست. هدف این نیست که ما به مقامی برسیم و وقتی که رسیدیم، تمام. متأسفانه در اکثر حرکت ها رهبران اول وعده هایی می دهند و اهدافی تعیین می کنند، اما وقتی که به قدرت رسیدند، آن وعده ها و هدف ها فراموش می شود. اگر به اولین نطق خلفای بنی امیه و بنی عباس و دیگران ـ که یک قسمت از آن ها را مقریزی در کتابش آورده است ـ دقت کنید، در می یابید که با آخرین خطبه و روش آنان هیچ تناسبی ندارد و پس از آن که به قدرت رسیدند، هدف قیام و حرکت خود را فراموش کردند. عثمان پس از انتخاب شدن به خلافت در شورای شش نفره، در اولین نطق خود که نتوانست از عهدۀ آن برآید، گفت احتیاج شما به خلیفۀ عادل بیش تر است از خلیفۀ ناطق؛ شما از خلیفه باید عدالت را انتظار داشته باشید، نه نطق و سخنرانی را. با این حال در آخر خلافت عثمان می بینیم که خود مسلمانانی که او را قبول داشتند، اجتماع کردند و او را کشتند؛ چون هدف واقعی اسلام را از یاد برده بود. اسلام از ریاستی که هدف آن، انسان باشد، بسیار انتقاد کرده است و ریاست و حکومت را ابزاری می داند برای رسیدن به کمال معنوی، نه فقط ابزار اداره کردن آب و نان جمعیت.از این رو، قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آلهمی فرماید: «کِتَابٌ أنْزَلْنَا عَلَیْکَ لِتَخْرُج النَاسَ مِنْ الظُلُمَاتِ إلی النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ»؛ ما این کتاب را ـ که قانون اساسی حکومت اسلامی است ـ فرستادیم تا مردم را از تاریکی و جهالت به نور خارج کنی. دربارۀ موسی بن عمران هم همین مضمون آمده: «أنْ أخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَی النُّورِ». پس حکومت الهی، ابزاری است در دست افراد شایسته تا بشر را به رفاه و صلاح و تهذیب نفس و تزکیۀ روح و دوری از هوا و هوس هدایت کنند. این حکومت، حکومت اسلامی است که امام هم دنبال آن بودند.

 طبق سخنان حضرت عالی در مورد مبانی دینی و ارزش هایی که انبیا داشتند، مثل رساندن انسان به سعادت، کمال انسانی هدفی اخلاقی است و بنابر این، غایت دولت اخلاقی در نظر امام را هم بر همین مبنا گذاشتید. طبیعی است که چنین دولت اخلاقی، ویژگی هایی لازم دارد تا بتواند انسان را به چنین سعادتی برساند. به نظر می رسد که این ویژگی ها باید در دو بخش مورد توجه قرار گیرد که یک بخش، مربوط به حاکم اسلامی است که چنین غایتی ـ سعادت بشری ـ را دنبال می کند. پس اصل، اخلاق است و سیاست، ابزار آن است. اساساً دولت اخلاقی چه ویژگی هایی باید داشته باشد و این ویژگی ها در کجای این رفتار سیاسی باید قرار بگیرد؟ و آیا کار ویژۀ این دولت اخلاقی یا حاکم اخلاقی، این است که فقط خودش اخلاقی باشد و به جامعه توصیۀ اخلاقی بکند یا باید جامعه را ملزم به رفتار اخلاقی بکند؟ مثلاً دولت های اخلاقی در دیدگاه های سودگرا قانونی را مبنای اخلاق قرار می دهند که بر اساس منفعتی است که جامعه پذیرفته است و جامعه را ملزم می کنند که این اخلاق را که همان قانون باشد، اجرا کند و بیش از رعایت قانون جمعی، چیزی از مردم نمی خواهند. آیا از نظر امام افراد جامعۀ سیاسی تحت حاکمیت ایشان، ملزم هستند که قواعد اخلاقی را اجرا کنند یا ایشان، صرفاً توصیه می کنند که مردم این قواعد اخلاقی را رعایت کنند؟

 در حکومت اسلامی که نهضت امام هم یک قسم از آن است، اسلام اول شایستگی رهبر را درنظر می گیرد که این رهبر و حاکم از لحاظ عقل و فکر و عدالت و تقوا و غیره شایستگی داشته باشد. در فرمان امام علی علیه السلام به مالک اشتر ابزار و وسایلی که این فرد شایسته بتواند با آن مردم را به کمال برساند، بیان شده است. یک حاکم گاهی خودش خیلی خوب و مقدس و متدین است و واقعاً علاقه مند است که جامعه را به رفاه برساند، اما نمایندگان و اطرافیان او ناشایسته اند. زمان سابق به طلاب مبتدی می گفتند: علیکم بالمتون لا بالحواشی؛ یعنی شما که درس می خوانید، متن را بخوانید و کاری به حاشیه نداشته باشید. بنده می گویم علیکم بالحواشی، حواشی را باید در نظر گرفت. آن ها مسئول کار هستند و باید اخلاق را به مردم منتقل کنند. عدالت را به مردم منتقل کنند. آن ها باید دست گیری از ضعفا داشته باشند. آن ها باید جلوی منکرات را بگیرند؛ از این رو حضرت امیر علیه السلامدر فرمان مالک اشتر می فرماید: کسانی را که قبل از تو خائن بوده اند یا وزیر خائن بوده اند، برای وزارت انتخاب نکن؛ آدم بخیل را برای وزارت انتخاب نکن؛ آدم حریص به مال اندوزی را انتخاب نکن؛ آدم ترسو را انتخاب نکن. آدم ترسو اگر وزیر دفاع باشد، در مقابل دشمن، کاری از پیش نمی برد؛ آدمی که به مال اندوزی حریص است، هیچ گاه برای ملت و مبارزه با گرسنگی ملت قدم بر نمی دارد؛ آدمی که بخیل است، حتی نمی تواند ببیند که از بودجۀ دولت هم افراد بیچاره ای به نوایی برسند و کارشان اصلاح شود. پس همۀ این ها در اسلام بیان شده است. حاکم و رهبر، مغز متفکر جامعه است، اما مغز وقتی می تواند تصمیم بگیرد که چشم درست گزارش بدهد. اگر یک چشم احولی باشد که یک را دو گزارش بدهد، اخلال ایجاد می شود. اگر گوش سالم نباشد و گزارش سالم ندهد، ذائقه عسل را تلخ تشخیص می دهد. حکام در هر زمان نوعاً حکام خیلی خوبی بوده اند، اما در اطراف و حواشی و نمایندگان آن ها شایستگی حاکم نبوده است. عثمان و امثال او خیلی از اسلام دور نبودند، ولی آن هایی که در اطراف او بودند، مثل مروان و مانند او، چنان هرج و مرج ایجاد کردند که عثمان نتوانست کاری انجام بدهد. لذا اگر ما بخواهیم جامعه ای به رفاه برسد، به اخلاق اسلامی برسد، به عدالت برسد، بدون تعارف باید گفت که اطرافیان حاکم باید افراد شایسته ای مانند خود حاکم باشند. در آن صورت، دسترسی به اهداف دینی ممکن است.

 حضرت امام در موارد متعدد مثل مبارزات، انقلاب، جنگ، بازسازی و امثال آن، ملت را به استقامت در راه رسیدن به هدف توصیه فرمودند. در مورد برخی از صفات اخلاقی مورد تأکید ایشان مثل صبر و توکل که در جهت رسیدن جامعه به استقامت مؤثر است، توضیح بفرمایید.

 در هر حرکتی، هر کس بخواهد به هدف برسد و در حرکتش موفق باشد، استقامت لازم است. بدون استقامت نه انسان به تکامل معنوی می رسد، نه به هدف های دنیوی. از این رو قرآن هم فرموده: «إنّ الَّذینَ قَالوا رَبُّنَا الله  ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِم الْمَلائِکَةُ أنْ لاَتَخَافُوا وَ لاَتحْزَنُوا»؛ آن هایی که خدا گفتند؛ یعنی یک عقیده و مکتبی را پذیرفتند، و استقامت نشان دادند، خدا کمکشان می کند و ملائکه بر آن ها نازل می شوند که نترسید و ناراحت نباشید. لذا در هر کاری استقامت لازم است. استقامت عواملی دارد که اولین آن ها، صبر است. صبر عبارت است از تحمل کردن مشاقّ؛ یعنی انسان مشقت ها و زحمت ها و ناراحتی های جسمی و روحی را تحمل کند. وقتی که این ها را تحمل کرد و صبر داشت، استقامت دنبال آن خواهد آمد. لذا امام در استقامت، صبر را خیلی مهم می شمرد. صبر، موارد متعدد دارد؛ مثلاً در جنگ تحمیلی علیه ما صبر بر گرسنگی نبود، صبر بر مصایب بود. پدران و مادران در مقابل مصایبی که پیش می آمد، واقعاً صبر می کردند. اما سربازی که در جبهه جنگ می کرد، صبرش صبر بر مصیبت نبود، بر گرسنگی بود. صبر در رسیدن انسان به هدف های دنیوی  و اخروی از عوامل مهم است. از این رو امام خیلی تکیه داشتند که جامعه باید صبر داشته باشد.

 چنان که می دانید، یکی از ویژگی های بارز حضرت امام توکل بود. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید.

 امام قبل از شروع حرکت اسلامی هدف فوق العاده ای داشت و آن هدف عالی که حتی در زمان پیروزی انقلاب فراموش نشد، این بود که اصلاً منیّت را می خواست محو باشد و فانی باشد در ذات پروردگار عالم؛ یعنی انسان هر کاری را که می خواهد بکند، این را از خودش نداند، از خدا بداند. بنده یادم هست که در درس اخلاق فرمودند: این دیوار را می بینید که روشن است، اما روشنایی از خودش نیست، از خورشیدی است که در آن طرف است و می تابد. لذا فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد، حصر آبادان را خدا شکست. همه جا کار را از خدا می دانست، و «بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَی ءٍ» را در همۀ کارها جاری می دانست. البته این بدان معنا نیست که انسان مجبور است، بلکه انسان در هر کار بایدتوکلت علی الله  را در نظر گیرد. لذا انبیا هم می گفتند: «إنْ اُرِیدُ إلاّ اَلإصْلاحُ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِیقِی إلاّ بِالله  عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلیْهِ اُنِیبُ»؛ امام هم مانند انبیا، توفیق از خدا می خواست، اعتماد به خدا داشت، توکل به خدا داشت، اما توکل به خدا، این نبود که دست روی دست بگذارد و بی کار بنشیند. دکتر باید نسخه اش را بنویسد، دقتش را بکند، اما بگوید شفا از خدا است. این دعایی که روز جمعه خوانده می شود، یک دوره عرفان و اخلاق است. مستحب است که در روزهای جمعه بعد از نماز صبح این دعا را بخوانیم: «اللهم ما قُلتُ فی جمعتی هذه من قولٍ أو فعلتُ فیها من فعلٍ أو حلفتُ فیها من حَلفٍ أو نذرتُ فیها من نذرٍ فمشیّتک بین یدی ذلک کلّه فما شئتَ منه أن یکون کان و ما لم تشأ منه لم یکن اللّٰهم من صلّیتَ علیه فصلوتی علیه و من لعنتَ فلعنتی علیه». در روایت است که این دعا را، ولو ماهی یک بار بخوانید: هر کاری در این جمعه کردم، هر حرفی که زدم، هر قسمی که خوردم، هر نذری که کردم، پروردگارا همه به مشیّت و ارادۀ تو بود، نه این که من نگفتم، من گفتم، من حرف زدم، اما مشیت و توفیق تو همراه بود. امام به این امر خیلی اهمیت می دادند.

 لطفاً در مورد ارزش علم و احترام به عالم از منظر امام توضیح بفرمایید.

 امام از کسانی بود که برای علم و عالم احترام زیادی قائل بود. بنده یک تأسفم دربارۀ تبعید امام این است که اگر امام را حبس می کردند و آزاد می گذاشتند که از همان جا با بلندگو برای شاگردانش درس بگوید، الآن ما بیش از هزار مجتهد با بینش سیاسی و افکار اخلاقی و عرفانی داشتیم. بزرگ ترین خسارتی که به حوزه های علمیه وارد شد، تبعید پانزده سالۀ امام بود؛ همان گونه که انزوا و گوشه گیری بیست و چند سالۀ علی علیه السلامبرای اسلام خسارت بزرگی بود. اگر می گذاشتند که امام در این پانزده سال با آن علاقه ای که به علم و احترامی که به علما داشت درس می گفت، حوزه ها یک چیز دیگری بود و یک چهرۀ دیگری داشت.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 233.

. انتهای پیام /*