مصاحبه با استاد کریم محمود حقیقی

 

  با تشکر از حضور حضرت عالی در این گفت و گو، لطفاً کلیاتی در مورد عرفان حضرت امام بیان فرمایید.

 بنده در این زمینه همۀ آثار فارسی و ترجمه های فارسی آثار امام را مطالعه کرده ام. در واقع محتوای کل این کتاب ها از جهت معارف عرفانی، همان عرفان ابن عربی و تا حدودی منطبق با عرفان و فلسفۀ ملاصدرا است، و تفاوت چندانی با آن ها ندارد. حتی تفسیر سورۀ حمد ایشان که از تلویزیون پخش شد، عیناً همان مطالب ابن عربی است. متأسفانه این تفسیر بیش از پنج جلسه پخش نشد و مشهور است که نامه هایی علیه ایشان نوشته شد و مکاتباتی انجام گرفت که در نتیجه دنبالۀ کار را رها کردند، و گرنه این تفسیر می توانست تفسیر مفصلی از سورۀ حمد باشد.

یکی از مشخصه های عرفان امام، جمع بین شریعت و طریقت است. در مطالب عرفانی گذشتگان، مخصوصاً ابن عربی و سایر عرفای اهل سنت مطالبی یافت می شود که با شریعت شیعه تطبیق نمی کند، اما در کل آثار عرفانی امام، عرفان با شریعت قرآنی کاملاً تطبیق دارد.

از مشخصات دیگر عرفان امام این است که روح عرفان ایشان، تزکیه است. امام به صراحت می فرمایند انسان وقتی که به پیری می رسد، تمام این اصطلاحات عرفانی و سایر محفوظاتش فراموش می شود و تنها چیزی که باقی می ماند «قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکَّیٰهَا»است. قرآن نمی فرماید کسی که علمش بیش تر است، اهل فلاح است، بلکه می فرماید کسی که بیش تر توانست خود را تزکیه کند، اهل فلاح است.

متأسفانه امروزه یکی از ارزش های شناخته شده در آثار مختلف که موجب غرور و مباهات عده ای شده است، استفاده از مسائل و اصطلاحات عرفانی است که فنا چیست؛ تخلیه چیست؛ تحلیه چیست؛ تزکیه چیست؟ و نوعاً همه مشغول به این الفاظ هستند. در حالی که امام می فرمایند این تعلیمات و این گونه محفوظات، در صورتی که انسان خودش را تزکیه نکرده باشد، دیناری ارزش ندارد. این مسأله در احادیث حضرت مولی و امام صادق علیهماالسلام فراوان دیده می شود که علم، قدم اول است، و علمی که انسان آن را در خود پیاده نکند، ارزشی ندارد و فقط مسئولیت انسان را بیش تر می کند. وقتی که به اعمال این  بزرگوار می اندیشیم، می بینیم که واقعاً مبحث تزکیه در کار ایشان اساس و سرآمد همۀ امور است.

به یاد دارم که در اوایل انقلاب که آقای حجازی با سایر وکلای مجلس خدمت امام رسیدند، مشغول سخنرانی شدند و حدود یک ربع ساعت به تمجیدهای بسیار اغراق آمیز از امام پرداختند. همان موقع کاملاً معلوم بود که امام چهرۀ گرفته ای پیدا کردند. پس از سخنان آقای حجازی فرمودند: من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند در بارۀ من، باورم بیاید، من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه می برم از غرور. من اگر برای خودم نسبت به سایر انسان ها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر می کنم که ناطق برومندی است و متعهد، لکن گله می کنم که در حضور من مسائلی که ممکن است من باورم بیاید، فرمودند.

همان طور که می دانید، تعریف و تمجید از کسی در حضور او مکروه است و حضرت علی علیه السلاممی فرماید: آن جایی که تعریفتان را می کنند، بزرگ ترین مهلکه است برای ورود شیطان، حواستان به خودتان باشد. تا آن جا که برای ما مشهود بود، مبارزه با نفس در تمام شئون امام مرئی بود. وقتی که ایشان را رهبر خطاب کردند، فرمودند: رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که نارنجک به کمر خود می بندد و زیر تانک می خوابد. از جمله خصوصیات ایشان که ما کم تر در بزرگان دیده ایم، و قوت و کارسازی قلب ایشان در آن مشهود بود، تأثیر کلامشان بود. با شروع کلام ایشان با کلمۀ «بسم الله »، اشک ها از دیده ها جاری می شد و دل ها می شکست. کسی نبود که بگوید من در سخنرانی ایشان شرکت کردم و با همان حال اول برگشتم. این تأثیر سخن، مسلماً از جان و روح فرد برمی خیزد و میزانی است برای شناخت باطن امام.

دیگر خصوصیت امام این است که هم قهرمان اجتهاد بودند و هم قهرمان سیاست. از آغاز تاریخ اسلام تا زمان حاضر، در بین گروه عظیم مراجع، به ویژه در بین مجتهدانی که در زمرۀ عرفا محسوب می شوند، این خصوصیت بسیار به ندرت دیده شده است. بنده به مرحوم زنوزی ارادت داشتم. این حکیم بزرگوار کتابی دارد به نام لمعات الهیه، اولین باری که این کتاب را باز کردم، دیدم در حدود دو صفحه از مظفرالدین شاه تجلیل های اغراق آمیزی کرده است؛ مظفرالدین شاهی که صد و پنجاه زن در حرم سرای خود داشته است. بنده حدس می زنم که تجلیل از چنین شخصی به دلیل بی خبری و دوری آن بزرگوار از عالمِ سیاست بوده؛ به نحوی که از فجایع زمان خودش هم اطلاع نداشته است.

در میان عرفایی که به طور استثنایی وارد سیاست شده اند، فقط نجم الدین کبرا است که در برابر مغول ها مقاومت می کند و به شهادت می رسد. بنده کس دیگری را سراغ ندارم که وارد میدان نبرد شده باشد. در تاریخ اسلام جز امام خمینی رحمه الله کسی را نمی یابیم که هم مرجعیت شیعه به قامتش برازنده باشد و هم قهرمان عرفان باشد و هم قهرمان سیاست.

خصوصیت دیگر امام، رواج اندیشه های متعالی عرفانی است در حوزه. بنده به خاطر دارم که دورانی بر حوزه گذشت که اگر کسی می خواست حتی اسفار ملاصدرا را تدریس کند، با مشکل مواجه بود. در کتاب مرحوم آقای محمدحسین تهرانی که از شاگردان علامه بود، آمده است: وقتی که علامه طباطبائی شروع به تدریس حکمت کرده بودند و چند تن از طلاب به درس ایشان آمده بودند، شهریۀ آنان توسط آقای بروجردی قطع شده بود. بعد آقای طباطبائی در نامه ای به آقای بروجردی می نویسند آقا امروز ما با دنیا ارتباط داریم. خیلی ها با اطلاع از فلسفه و عرفان اسلامی از غرب به این جا می آیند؛ این جا ما خودمان از فلسفه و عرفان اسلامی اطلاع نداشته باشیم! لازم است عده ای از طلاب با حکمت شرق و  غرب آشنا شوند. این نامه موجب می شود آقای بروجردی اجازه دهند که مجدداً به این طلاب شهریه بدهند.

همچنین در این دوره وضع به گونه ای است که مرحوم طباطبائی اجازۀ تدریس عرفان را نیز ندارند. دلیل آن تفسیر المیزان است که ایشان در آن دوره شروع کرده اند. در این تفسیر وسیع و بسیار جالب، یک کلمه از عرفان نیست. حتی در سورۀ بقره که مناسب ترین میدان دید عرفانی است و بحث اسماء الهی و تعلیم اسماء است، مرحوم طباطبائی به سادگی از آن گذشته اند. در حالی که ما یقین داریم علامه اهل عرفان است و خصوصیات عرفان ایشان روشن است و از شاگردهای مرحوم قاضی طباطبائی است و اندیشه های عرفانی ایشان منحصراً در کتاب ولایت نامه کاملاً مشهود است.

امروزه بحمدالله  با ورود حضرت امام، دروس عرفانی و حکمت نظری در حوزه تدریس می شود. تفسیری که آقای جوادی آملی شروع کرده اند، از آغاز تا آن جایی که الآن رسیده اند، هر جا که با مسائل عرفانی ارتباط داشته است، دریغ نفرموده اند. ما حتی زمانی در دانشگاه هم که می خواستیم شعر حافظ معنا کنیم، با ترس استاد مواجه می شدیم و استاد مطالبی می گفت که مبادا خودش را تابع مکتب حافظ بدانند. واقعاً تا این حد نور عرفان خاموش شده بود که بحمدالله  از برکت وجود امام و سخنان ایشان، این خورشید تابان معرفة الله  تابیدن گرفت و پس از انقلاب اسلامی، خیلی ها شروع به ترجمۀ آثار ابن عربی، قونوی و امثال این ها کردند و عرفان علاوه بر حوزه های علمیه، در دانشگاه ها نیز جای خود را باز کرد.

 چنان که حضرت عالی بهتر مستحضرید، هر یک از عرفا به تناسب ظرفیتی که دارند، مورد عنایت الهی قرار می گیرند و مظهریت یکی از اسماء الهی را کسب می کنند. با توجه به برداشت شما از شخصیت عرفانی حضرت امام، ایشان را در عصر حاضر مظهر کدام یک از اسماء الهی می دانید؟

 ایشان مظهر "عظیم" و "جلیّ" بودند. حتی عظمت و بزرگواری از عکس ایشان ظاهر بود. به نظر بنده، امام مظهر اسم جلالی هستند، نه جمالی؛ از این جهت که به اسلام عزت دادند و هم خودشان صاحب عزت و قدرت شدند. عزتی که این بزرگوار از نظر دنیایی پیدا کرده بود که با اشارۀ ایشان این همه جوان، خون ها می ریختند و به عشق امام جان خود را بر کف دست می گذاشتند و مادران، عزیزان خود را تقدیم می کردند، حتی در عصر هیچ یک از ائمۀ معصوم علیهم السلام نظیر ندارد.

 یکی از مباحث مهمی که حضرت امام در کتاب مصباح الهدایة إلی الخلافة و الولایه در بحث ولایت مطرح می کنند، ولایت تکوینی ائمۀ معصوم علیهم السلام است که به عنوان محور عرفان ایشان است، در واقع یک نوع عرفان شیعی است که در بُعد اجتماعی هم به ولایت فقیه بر می گردد. شما ارتباط این دو نوع ولایت ـ ولایت تکوینی و ولایت تشریعی ـ را از منظر امام چگونه می بینید؟

 یکی از تفاوت های عرفان امام با عرفان گذشتگان، مبحث ولایت است. در عرفان، یکی از مسائل بنیادی این است که باید از شیخی تبعیت کرد. تا آن جا که ما اطلاع داریم، در بین بزرگانی که از معرفت الهی بهره ای داشته اند، خیلی نادر بوده اند کسانی که اجتهاد قرآنی هم داشته باشند. عدۀ زیادی از این بزرگان، شیعه نبودند و عرفای حوزۀ تشیع هم معتقد بودند که مسائل شرعی را باید از مجتهد زمان تقلید کرد و مسائل عرفانی را از آنان، و نوعاً کسانی که هم اهل اجتهاد باشند و هم اهل عرفان، نداشتیم. امام اگر پرده را برای خاصان کنار می زدند، هم در ولایت شرعی قهرمان بودند و هم در ولایت عرفانی. مولوی در مثنوی می فرماید:

 

اندرین ره ترک کن طاق و طرنب                                          تا قلاووزت نجنبد تو نجُنب

هر که در ره بی قلاووزی رود                                            هر دو روزی راه، صد ساله شود

هر که او بی سر بجنبد، دُم بود                                        جنبشش چون جنبش کژدُم بود

کژ رو و شب کور و زشت و زهرناک                                     پیشۀ او خستن اجسام پاک

 

این مسأله مجرب است که اگر انسان تابع یک فرد آلوده شود، سر تا پای او آلوده می شود. تبعیت و ولایت پذیری از فردی که شایستگی ندارد، فاجعه آفرین است که از نمونه های آن می توان از دختری نام برد که فقط به تبعیت فردی که او را به عنوان استاد پذیرفته است، حاضر می شود بمب به کمر ببندد و اول خودش تکه تکه شود و بعد شهید دستغیب را تکه تکه کند. چنین فردی با آن که هیچ اعتقادی به آخرت ندارد، حاضر است کینه توزی درون خود را به گونه ای بروز دهد که هم خود و هم دیگری را تکه تکه کند. این تبعیت و ولایت پذیری از فردی است که شایستگی ندارد.

 

هر که او بی سر بجنبد، دُم بود                                            جنبشش چون جنبش کژدُم بود

کژ رو و شب کور و زشت و زهرناک                                         پیشۀ او خستن اجسام پاک

 

مسألۀ ولایت که بعضی ها واقعاً از آن دورند، در تمام شئون عقلا وجود دارد. کسی که مریض می شود، به عطار مراجعه نمی کند. هر انسان عاقلی می گوید بیمار کلیوی باید به متخصص کلیه مراجعه کند. اگر در شهری ده متخصص کلیه باشد، از هر عاقلی بپرسد، به او می گوید به متخصصی مراجعه کن که معرفتش بیش تر است، سابقه اش بیش تر است، تقوایش بیش تر است و... این مسأله رجوع به متخصص در تمام شئون زندگی ما جاری است. در مسائل شرعی هم، همین طور است؛ یا انسان خودش باید مجتهد باشد، یا خود را تحت نظر و ارشاد یک مجتهد قرار دهد و در صورت تعدد مجتهدان، عقل سلیم حکم می کند که باید به مجتهدی رجوع کرد که از نظر علم، تقوا، زهد و... از دیگران بالاتر است.

بالاترین مرحلۀ رجوع، رجوع به متخصصی است که انسان باید دین خود را تحت اختیار او قرار دهد. ما اگر بخواهیم به خدا و هدایت الهی برسیم، نوعاً می بینیم آن گونه که شایسته است، نمی توانیم از هدایت الهی که منبع آن قرآن است، استفاده کنیم؛ چون اطلاع کافی از آن نداریم. پس باید رجوع کنیم به اهل اطلاع از کتاب الهی. این خط را اگر ادامه دهیم، به ولایت حضرت علی علیه السلام می رسیم.

 

رگ رگ است این آب شیرین، آب شور                                                        بر خلایق می رود تا نفخ صور

ناریان مرناریان را جاذب اند                                                                        نوریان مر نوریان را طالب اند

 

کلاً این خط ولایت از خود پروردگار و قرآن است؛ یعنی کسی که از مجتهد عارف زمان خود تبعیت می کند، در واقع از خدا تبعیت می کند؛ چون این فرد هیچ نکته ای را از خودش نمی گوید. فلسفۀ احتیاط در فتوا این بوده که فقها گاهی دستشان در صدور فتوا می لرزیده که مبادا چیزی بنویسند یا بگویند که مورد رضای خدا و مطابق معارف قرآنی نباشد. از این رو توقف می کرده اند یا به مجتهد دیگر ارجاع می داده اند. این ها درصدد ادامه دادن راه خدا هستند. لذا با دقت و وسواس گام برمی دارند.

 در بین مردم مشهور است که عارف کسی است که زاهد هم باشد؛ یعنی از دنیا کناره گیری کند و به اعمال عبادی خودش بپردازد. از طرف دیگر سیاست یک امر کاملاً دنیوی است و با مسائل دنیا عجین است. امام چگونه این دو جهت را جمع کردند؟ آیا مبانی عرفانی امام می توانست محرک ایشان برای ورود به عرصۀ سیاست باشد، یا این که مسائل عرفانی، صرفاً مسائلی شخصی است و امام بنابر مقتضیات زمان وارد مسائل سیاسی و عرصۀ سیاست شدند؟

 اگر عرفان را از دریچۀ معارف قرآنی ببینیم و بازگشت آن به قرآن و سنت باشد، مسلماً سیاست نمی تواند از دیانت جدا باشد؛ چون فرد در اجتماع زندگی می کند و اجتماع منهای سیاست نمی تواند سلامت باشد. با توجه به حجم آیاتی که در مورد امر به معروف و نهی از منکر در قرآن آمده است، آیا کسی می تواند خود را تابع قرآن بداند و با این آیات کاری نداشته باشد؟ امر به معروف و نهی از منکر در نماز پیاده نمی شود، در اجتماع پیاده می شود. اگر کسی خودش را عارف می داند و تابع قرآن و معتقد به امر به معروف و نهی از منکر است، باید پا به میدان بگذارد. اگر وارد میدان شد، وارد سیاست شده است. داستان کربلا و زجرها و شکنجه ها و زندان هایی که ائمۀ معصومین علیهم السلام دیدند، داستان سیاست و ورود به عرصۀ سیاست است. اگر این ارواح مقدسه، گوشۀ انزوا اختیار کرده بودند و مشغول عبادت بودند و مزاحم حکومت های جبار وقت نمی شدند، به هیچ وجه با این اشکال فجیع قتل و شکنجه و زندان و تبعید مواجه نمی شدند. پس عرفانی که بخواهد خود را از صحنۀ اجتماع کنار بکشد، عرفان حقیقی نیست. باید روش زندگی حضرت علی علیه السلام را در نظر گرفت و در نهج البلاغه تأمل کرد که در این زمینه چه دستور می دهد.

بنده فجایع زمان رضاشاه را در مورد کشف حجاب به یاد دارم. خانم ها چادرشان را به شکل مانتو درست می کردند که کلاهی سر آن بود که از آن به عنوان پوشش سر استفاده می کردند. من بچه بودم، یک روز با مادرم می رفتم که در سرحوض بازار آقا، یک پاسبان آمد که کلاه را از لباس ایشان جدا کند که نتوانست. دندانش را آورد پشت گردن مادر من تا کلاه را بکند. مادرم غش کرد و افتاد وسط خیابان که کاسب ها جمع شدند و پاسبان مادرم را رها کرد و رفت. هر روز چنین صحنه هایی به کرات تکرار می شد. خیلی ها سکوت کردند و عده ای هم به میدان آمدند که کشته شدند، زندانی شدند، شکنجه شدند و... اگر مردم وظیفۀ قرآنی امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی کردند، قطعاً آن وضع پیش نمی آمد. اگر این امر به معروف و این نهی از منکر امام نبود، این تحول در جامعۀ ما چگونه ایجاد می شد؟ پس در عرفان قرآنی، مسلماً سیاست هم هست. اگر اجتماع آلوده باشد، بسیار مشکل است که کسی بتواند در اجتماع آلوده زندگی کند و خودش آلوده نشود.

 بحث ما در مورد قدما بود. به شهادت تاریخ، عرفا با توجه به ذهنیتی که وجود داشت، به زهد و گوشه گیری رو می آوردند. آن ها در واقع چه برداشتی داشتند و اساساً چگونه می توان عمل آن ها را توجیه کرد؟ با توجه به این که سیاست، نوعی مصلحت بینی است، اشاره به این بیت حافظ مناسب به نظر می رسد:

 

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار                            کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

 

 علت این که عرفای گذشته کم تر در مسائل سیاسی وارد می شدند یا اصلاً وارد نمی شدند، این است که نوعاً از مکتب ولایت دور بودند و اهل سنت بودند. آن ها طبعاً ولایت را منحصر در ولایت پیر و مرشد خود می دانستند و اجتماع مورد نظر آنان، به محدودۀ خانقاه و مریدان آن محصور بود و کاری با اجتماع بیرون از آن جا نداشتند.

 چنان که اشاره فرمودید، امروزه به برکت امام میل و رغبت جوانان به مسائل معنوی و عرفانی بیش تر شده است. با توجه به این که ما شاهد نحله هایی هستیم که به نام عرفان، مسائلی را مطرح می کنند؛ اعم از کسانی که از آن سوی مرزها به قول خودشان معنویت مدرن را به ارمغان آورده اند، و کسانی که در رابطه با ریاضت ها ادعاهایی دارند و به تجویز دستورالعمل هایی می پردازند، سؤال این است که مرز ریاضت شرعی و ریاضت باطل، و مرز عرفان حقیقی و عرفان مجازی که شناخت آن فوق العاده برای جوانان حیاتی است ـ که قبلاً هم به التزام شریعت به عنوان یک ویژگی عرفان امام اشاره داشتید ـ چیست؟ در واقع پاسخ به این سؤال به نوعی توضیح و تبیین روش عرفانی امام هم می تواند باشد.

 جناب محیی الدین عربی جملۀ جالبی دارد: «لا تجعل طبیعتک حاکمةً علی حیاة الإلهیه»، صرف نظر از جامعۀ مسلمانان، کلاً محور دنیای امروز، عالم طبع و عالم طبیعت است و اختراعات و اکتشافاتی که در این قرن شده، بیش از کل تاریخ بشریت است. این گونه پیش رفت های عالم طبع، به علوم انسان ها جلوه ای داده که متأسفانه باعث شده است. انسان حیات الهیۀ خود را فراموش کند. در سال گذشتۀ مسیحی ترجمۀ کتاب مثنوی مولوی در آمریکا بیش ترین تیراژ را داشته است. بنده از یکی از دوستانی که از آن جا آمده بود، پرسیدم مگر این ها از مثنوی چه می فهمند؟ گفت جامعۀ غرب الآن سرخورده شده و آرامشی در راهی که رفته است نمی بیند. از این رو غربی ها به دنبال یوگا رفته اند، به دنبال مکاتب چینی رفته اند، به دنبال اسلام و قرآن رفته اند. ایشان از خواننده ای نام برد که قطعه ای از ترجمۀ مثنوی را در آمریکا خوانده که بیش ترین تیراژ کاست را داشته است.

این سرخوردگی، غرب را فرا گرفته است و علی رغم این که دین، در شرق جلوۀ بیش تری دارد، تمدن غرب، جوان های شرقی را هم به طرف خود کشیده است و این سرخوردگی در جامعۀ ما هم وجود دارد. فجایع انسانی کل دنیا را فراگرفته است و علی رغم رشد تحصیلات عالیه، اعتیاد، طلاق، انتحار و... دامن گیر جامعه، حتی اقشار تحصیل کرده و متخصص شده است و از آن آسایش و آرامشی که مطلوب بشر است، خبری نیست. از این رو کسانی که اهل اندیشه و تفکر هستند، با به بن بست رسیدن جوامع غربی و غرب زده، در جست و جوی راهی هستند که بتوانند خود را به سر منزل آرامش برسانند. متأسفانه عده ای می خواهند این راه را با سلیقۀ خود برای نسل جوان سرخورده از بحران مادیت جهان امروز، باز کنند. مسلماً هدایت به هر راهی، جز راه هدایت شرعی قرآنی با بن بست مواجه می شود. منتها چنان که عرض کردم در شریعت باید از مجتهد تقلید کرد. در سایر زمینه ها، اگر کسی با آیات عرفانی قرآن آشنا باشد، یقیناً راه را پیدا می کند. به موجب آیاتی از قرآن، فطرت بشر برای رجوع به قرآن کافی است و بشر بالفطره بسیاری از مسائل را به درستی تشخیص می دهد. از این رو قرآن می فرماید: «فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ الله  الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» وقتی که انسان به فطرت رو می کند، می بیند همان چیزی را می گوید که قرآن می گوید: «ألاَ بِذِکْرِ الله  تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» کجا دنبال خدا می گردی؟ «نَحْنُ أقْرَبُ إلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»، «أیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله ».

این مفاهیم قرآنی را انسان باید پیدا کند و به آن عمل کند. بعضی از شعرای بزرگ ما هم گاهی همین مفاهیم را گرفته اند و به صورت مفاهیم عرفانی بیان کرده اند که هر بیتی از آن ها تفسیر قرآن است. آیه ای که بدان اشاره شد «أیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله » می بینیم که در این بیت حافظ به آن اشاره شده است:

 

هر دو عالم یک فروغ روی اوست                                       گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

 

و همچنین سایر ابیات عرفانی و کلاً ادبیات عرفانی ما می تواند وظیفۀ هدایت به راه خدا را بر عهده گیرد. در صورتی که تعلیم با قرآن و وحی تطبیق نکرد، باید بدانیم که به راه ضلالت منتهی می شود، نه راه  هدایت.

 با توجه به اشاره ای که به تفسیر سورۀ حمد امام داشتید، به نظر شما همین مقداری که امام بیان فرمودند، با نظرات کدام یک از مفسران عرفانی مشرب تطبیق می کند؟

با نظرات محیی الدین عربی. عین همین حرف ها را محیی الدین گفته است. امام در اول تفسیر سورۀ حمد می فرمایند: هیچ کس در مورد تفسیر و فهم خودش نمی تواند سوگند بخورد که آنچه که من می گویم، تفسیر واقعی قرآن است. اما آنچه که در حدود تطبیق با بعضی از مسائل قرآن باشد، ممکن است برداشت هر انسان عارفی باشد که طبعاً آن برداشت نباید با متن مخالفتی داشته باشد.

امام در تفسیر «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» می فرمایند: یک تفسیر این است که حمد مخصوص ذات خداوند است و عموم مفسران همین را گفته اند. تفسیر دوم ایشان، این است که خواه گوینده بداند، خواه نداند، حمد به ذات حضرت حق برمی گردد. این هم حرف کاملاً درستی است. اگر شما به یک نمایشگاهی بروید که صد تابلوی نقاشی از یک نقاش در آن است، تحسین هایی که می کنید، ولو این که نقاش را هم نشناسید و اسم او را هم ندانید، به نقاش برمی گردد؛ چه تحسین کننده این مطلب را بداند، چه نداند. عالم هم مظهر تجلی صفات حضرت حق است «لِلّٰهِ الْأسْمَاءُ الْحُسْنیٰ» و طبع انسان در آینۀ فطرت، کمال و جمال و همۀ خوبی ها را می ستاید و دوست می دارد. اگر بپذیریم که «لِلّٰهِ الْأسْمَاءُ الْحُسْنیٰ» و این کمال ها و جمال ها مال جای دیگری است، طبعاً هر حمدی برمی گردد به ذات حق؛ مانند ستایشی که از زیبایی و رعنایی گل ها و ریاحین یک بوستان می کنیم، وقتی که اساس را ذات حق بدانیم و همۀ آن ها را آیات او بدانیم، این ستایش به ذات حق تعالی برمی گردد؛ البته با یک معرفتی بالاتر از سطح معرفت ظاهری عامه. این حرف چه اشکالی دارد که این چنین، عده ای را برآشفته است؟!

در تفسیر سوم، امام می فرمایند: همۀ حمدها از ناحیۀ خداوند است؛ چون «لاحول و لا قوة إلاّ بالله ». بنده اگر دارم حمد می کنم، با حیات حضرت حق حمد می کنم «هو حیاة کلّ شیء» اگر من مرده بودم که حمد نمی کردم. این فرمایش معصوم است و در کتاب کافی هم هست که حیات هر ذی حیاتی، حیات خداوند است. من با حیات خدا می بینم، با حیات خدا می شنوم، با قوۀ خدا راه می روم و... حال اگر گفتم «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» در حقیقت با صفات او، صفات او را مدح کرده ام. اصلاً بعضی از بزرگان معتقدند که حدیث شریف قرب نوافل عمومیت دارد، و اختصاصی به اهل نوافل ندارد. آن جا که خداوند می فرماید من می شوم چشم او، من می شوم دست او و... این برای همه است، اما کسی که اهل نافله است و خدای تعالی دری را به رویش باز کرده است، «منِ» او کنار می رود و می فهمد که واقعاً با خدا می بیند، با خدا می شنود، با خدا راه می رود. اساساً این تفسیرها توحید واقعی  است. کجای آن اشکال دارد؟ در هر یک از این سه مرحله دری به روی قائل گشوده می شود.

چنان که بنده شنیدم، پس از شروع این تفسیر هفت صد نامه به امام رسیده بود. بعضی ها گفته بودند این حرف ها به درد تلویزیون نمی خورد؛ چون به درد عوام نمی خورد و بعضی ها گفته بودند این ها کفر است که امام آن را تعطیل کردند. امام به هنگام تفسیر حمد، چهرۀ دیگری داشتند. اصلاً مثل این که در روی زمین نبودند و در جای دیگری بودند. آن سخنان اصلاً با سخنان سیاسی ایشان قابل مقایسه نبود.

نکتۀ دیگری که در این جا قابل تذکر است، این که اگر در مواقعی که تلویزیون برنامه های امام را پخش می کند، دقت کنیم، زمانی که پس از سخنرانی، امام با شعارهای مردم «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» مواجه هستند، یک نگاه به اجتماع مردم می کنند، دو چشمشان بالا می رود و دوباره یک نگاه به پایین می کنند، و باز دو چشمشان بالا می رود. حکمت این کار از نظر امام این است که مبادا این تقدیرها و تشویق ها مرا از ذات خدای تعالی باز دارد. این ها نکاتی است که می توانیم آن را حتی در نگاه امام دریابیم.

 این که فرمودید بعضی ها تفسیر امام را کفریات تلقی کردند، بنده را به یاد سخنی از امام انداخت که در همین تفسیر سورۀ حمد نقل می کنند آقای شاه آبادی رحمه الله می آمدند در مسجد و مسائل را همان طور که برای من می گفتند، برای کاسب ها هم می گفتند. من عرض کردم این ها که سنخیتی با این مسائل ندارند. ایشان فرمودند بگذارید این کفریات به گوش این ها هم بخورد. همچنین مطلب دیگری را در بعضی از کتاب هایشان از آیة الله  شاه آبادی نقل می کنند و به نظر می رسد که این مطلب در زندگی امام خیلی مؤثر بوده است. می فرمایند به نفس و شیطان بگویید آن شخصی که به معصیت مبتلا است، ممکن است دارای ملکه ای باشد یا دارای اعمال دیگری باشد که خدای تعالی او را به رحمت خود مستغرق کند. بعد می فرمایند شیخ جلیل ما، عارف کامل، شاه آبادی ـ روحی فداه ـ می فرمودند تعییر ـ سرزنش ـ به کافر در قلب نیز نکنید. شاید نور فطرتش او را هدایت کند، و این تعییر کار شما را منجر به سوء عاقبت کند. البته امر به معروف و نهی از منکر غیر از تعییر قلبی است، بلکه می فرمودند کفاری را که معلوم نیست به حال کفر از این دنیا منتقل شده باشند، لعن نکنید؛ چون شاید در حال رفتن هدایت شده باشند و روحانیت آن ها مانع از تلقیات شما شود. به نظر می رسد که امام با این دید، یک سماحت و سعۀ صدری پیدا کرده بودند که اثر آن در اجتماعیات و رهبری ایشان مشهود بود.

حال، سؤال این است که روحیۀ عرفانی چه تأثیری در سماحت و تسامح امام داشت؟ ایشان در عین حالی که قاطعانه امر به معروف و نهی از منکر می کنند، خلق را عیال الهی می دانند که نباید با تندی و خشونت و تعییر با آنان رفتار کرد. شما این جلوۀ امام را در رهبری ایشان چگونه یافتید؟

 اگر دقت بفرمایید، اسماء حق تعالی یا اسماء جمالی است یا اسماء جلالی. بنده بیش از ده، پانزده تا اسماء جلالی نیافتم؛ شدیدالعقاب، عظیم، ذوانتقام، مضل و... بقیۀ اسماء حضرت حق، اسماء جمالی است ؛ کریم، رحیم، غفور، ودود، محسن و... وقتی که به اسماء باری دقت می کنیم، می بینیم جلوات جمال آن ذات مقدس، بیش از جلوات جلال است. عارف واقعی به اسماء و صفات و چگونگی آن معرفت دارد و اخلاق الهی و صبغۀ الهی را در خود پیاده کرده است. لذا عالم را بیش تر مجلای صفات جمال می داند. این لطف و احسان که از صفات جمال است، گاهی از انسان ها گذشته و به حیوانات هم رسیده است. مسأله ای که سعدی در بوستان آورده، درواقع جلوه ای از همین صفات جمال است:

 

یکی سیرت نیک مردان شنو                                                         اگر نیک مردی و مردانه رو

که شبلی ز حانوت گندم فروش                                                    به ده برد انبان گندم به دوش

نگه کرد موری در آن غله دید                                                        که سرگشته هر گوشه ای می دوید

ز رحمت بر او شب نیارست خفت                                                  به مأوای خود بازش آورد و گفت

مروت نباشد که این مورریش                                                         پراکنده گردانم از جای خویش

 

انسان به جایی می رسد که با جداکردن موری از آشیان، شب نمی تواند بخوابد. درست بر خلاف جوامع متمدن امروز که میلیون ها انسان را آواره می کنند و غمی هم ندارند!

در توحید عرفانی وقتی که انسان فهمید «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إلاَّ وَجْهَهُ» یعنی هیچ چیزی در عالم جز ذات حق تعالی نیست ـ هالک اسم فاعل است و به حال برمی گردد؛ همه چیز الآن مرده است و اگر چیزی در عالم هستی می بیند، جز ظهور پروردگار نیست ـ و همچنین وقتی که فهمید، از هیچ دلی نیست که راهی به سوی خدا نباشد، هیچ چیز و هیچ کس را کوچک نمی گیرد، حتی کافر و تارک الصلاة را؛ چون از آیندۀ آن ها خبر ندارد و مطمئن نیست که خودش از آن ها عاقبتی بهتر داشته باشد. ممکن است آن ها بیدار شوند و زودتر از او به مقصود برسند و خودش از راه باز ماند. ماجرای بلعم باعورا که از عرفای بنی اسرائیل است، و شیخ صنعان در این زمینه نمونۀ خوبی است.

 

غره مشو که مرکب مردان مرد را                                      در تنگنای بادیه ها پی بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش                               گاهی به یک ترانه به منزل رسیده اند

 

حضرت علی علیه السلام می فرماید اگر همۀ گناهان خلق را در نامۀ اعمال تو نوشتند، بر تو باد که از رحمت خدا مأیوس نشوی «لاَ تَیْأسُوا مِنْ رَوْحِ الله »، و اگر تمام حسنات خلق را در نامۀ اعمال تو نوشتند، بر تو باد که از عذاب خدا ایمن نباشی «لا تأمنوا مکر الله ». اگر انسان این دید را داشته باشد، ایمانش را باید بین «رهبت» و «رغبت» ـ بیم و امید ـ حفظ کند. نه خود بینی نیاز است، نه بد بینی نسبت به دیگران ؛ چون هر دوی این صفات، صفات بدی است. پس اگر انسان این گونه با عرفان که همان معرفت قرآنی است، آشنا باشد، نمی تواند به کسی بد بگوید و کسی را لعن کند؛ چون فقط خدای تعالی به بواطن اشخاص آگاه است، و همچنین به فراوانی اعمال صالح خود مغرور نمی شود؛ چون از عاقبت کار افراد فقط خدا مطلع  است.

 گروهی از عرفا برای آموزش عرفان از زبان شعر استفاده کرده اند. به نظر شما دیوان امام چقدر می تواند منعکس کنندۀ اندیشه های عرفانی ایشان باشد.

 شعرا عمدتاً دو دسته بوده اند. دسته ای شاعری را به عنوان شغل برای خود برگزیده  بودند و دربارهای گذشته، عمده ترین دستگاه تبلیغاتی شان همین شعرا بودند. در  نتیجه، چنین شعرایی به میل ممدوح خود و دستگاهی که به آن وابسته بودند، سخن می گفتند. اما دستۀ دیگری از شعرا بودند که دارای مکتب فکری و جهان بینی و ایدئولوژی  بودند و می خواستند معارف خود را از طریق شعر به دیگران منتقل کنند؛ از جمله مولانا که زیباترین اندیشه های عرفانی را در آثار منظوم خود مثنوی و دیوان شمس تعلیم فرموده است:

 

قافیه اندیشم و دلدار من                                                 گویدم مندیش جز دیدار من

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم                                      تا که بی این هر سه با تو دم زنم

ای برون از فکر و قال و قیل من                                         خاک بر فرق من و تمثیل من

 

اندیشۀ مولانا چنان که خود می گوید، بالاتر از آن است که در قالب لفظ، قابل بیان باشد، اما آن را از مجرا و طریق هنر می تواند پیاده کند. دسته ای دیگر هم هستند که از شعر نه به عنوان تبلیغ و نه به عنوان ارائۀ هنر خویش استفاده می کنند، بلکه شعر جوششی است که از  عواطف و حالات و تجلیات درون آنان بیرون می ریزد و فوران می کند که نوعاً ارادی هم نیست.

نقل است که علامه طباطبائی، از این جهت که به شعر نمی توان استدلال کرد، به آن توجهی نداشتند. در جواب این سؤال که خودتان می فرمایید شعر دلیل نیست، پس چرا شعر می گویید، فرموده بودند حالی دست داده است و من شعری گفته ام. امام هم همین گونه بودند. ایشان اصلاً شاعر نبودند. مسلماً اشعار ایشان ظهور تجلیات درونشان است که فوران کرده است. همان گونه که حضرت علی علیه السلام سر در چاه فرو می بردند و با چاه سخن می گفتند، بعضی ها آن عواطف و حالات قبض و بسط درونی را از طریق شعر و قلم تخلیه می کنند. مَثَل شاعری که از سر اندیشه و با دقت شعر می گوید و به جا به جایی کلمات و پیرایش و آرایش آن ها می پردازد، مَثَل کسی است که با آلات و ابزار مخصوص می خواهد چاه بکند و از عمق زمین آب بیرون آورد، و مَثَل شاعرانی چون امام مَثَل چشمه ای است که خودش فوران می کند.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 347.

. انتهای پیام /*