مصاحبه با آیة الله  محمد هادی معرفت

  با تشکر از حضرت عالی که در این مصاحبه شرکت فرمودید، به عنوان شروع گفت و گو، در مورد بعضی از ابعاد اخلاقی حضرت امام توضیح بفرمایید.

 حضرت امام به عنوان استاد اخلاق معروف بودند، و سال ها پیش که در فیضیه درس می گفتند، درسشان منحصر به طلاب نبود، بلکه تجار و بازاری ها و متدینین هم شرکت می کردند، و بیان ایشان در سطح عموم بود و مورد استفادۀ همۀ طبقات. در عین این که علمی صحبت می کردند، ولی از کاربرد اصطلاحات پرهیز داشتند. لذا زبان ساده می شد و ایشان عمیق ترین مسائل علمی، فلسفی، اخلاقی و عرفانی را با بیانی ساده و قابل فهم برای همه توضیح می دادند. بیان ایشان به تعبیری که در مورد قرآن گفته شده است، سهل و ممتنع بود؛ سهل بود چون برای همه قابل فهم بود، و ممتنع بود چون دارای عمقی بود که اهل تخصص می فهمیدند، و این بهترین شیوۀ بیانی است.

روش امام این بود که مسائل اخلاقی را از طریق عرفان که همان تهذیب نفس و توجه به مبدأ اعلی است، بیان می کردند، و چهل حدیث ایشان هم به همین شیوه نگارش یافته است، و ظاهراً همان مطالبی است که در آن جلسات می فرمودند. انصافاً چهل حدیث کتاب بسیار نافعی است؛ چون امام در آن، اخلاق و عرفان را با فقه الحدیث توأم کرده اند و مطالبی که در این کتاب است، شاید در جای دیگری نظیر آن را نتوان پیدا کرد. بنده از این کتاب استفاده ها برده ام. به عنوان مثال، در مقامات معنوی اهل بیت علیهم السلام بحثی دارد در مورد این که معنای تقرب و توسل به ائمه علیهم السلام در هنگام نیازمندی ها چیست، و بحث بسیار ظریفی دارد در مورد این که این انوار مقدسه وسایط هستند، و معنای واسطه بودن چیست.

در این جا دو نظریه وجود دارد: یک نظریۀ ساده و یک نظریه که خیلی ها آن را غلوّآمیز تلقی کرده اند. امام در این کتاب، نظریۀ دوم را ترجیح می دهند؛ با آن که شاید در خارج از این کتاب نظریۀ اول را مطرح کرده باشند. نظریۀ اول می گوید واسطه بودن ائمه علیهم السلام به این معنا است که وقتی کسی متوسل به یکی از این ارواح طیبه می شود، در واقع، این ها را شفیع قرار می دهد و این ها وسیله و واسطه می شوند و دعا می کنند که خدا حاجت متوسل را برآورده کند. این یک نظر ساده و سطحی است که همه آن را باور دارند و جای خدشه و مناقشه هم ندارد. غیر از امام، دیگران حتی آقای مروارید که از شخصیت های علمی، عرفانی، اخلاقی هستند و در مشهد تشریف دارند، در کتاب معادشان همین معنا را پذیرفته اند و معنای دیگر را به شدت منکر هستند.

حضرت امام در کتاب شریف چهل حدیث اصرار دارند که حجج معصومین مقامشان خیلی بالاتر و عمیق تر از این ها است، و این کوته نظری است که واسطه بودن معصومین را در این حد بدانیم که دعایی می کنند و خدا دعای آن ها را اجابت می کند. این مقامی است که یک مؤمن هم آن را دارد که برای دیگری دعا می کند و خدا دعای او را اجابت می کند. پس نهایت چیزی که طبق این نظریه ثابت می شود، این است که ائمه مستجاب الدعوه هستند، اما این چیزی نیست که شیعه از روز اول در مورد ائمه علیهم السلام به آن پی برده است. شیعه اعتقاد عمیق تری دارد و آن، این است که خداوند به حجج معصومین توان و مقامی عطا کرده است که خودشان این کارها را انجام می دهند؛ اعم از این که اسم آن را تفویض بگذاریم یا اسم دیگری بر آن بگذاریم.

در زیارت رجبیه که در همۀ مشاهد مشرفه خوانده می شود، زائر در مقابل قبر امام می ایستد و این عبارت را می خواند: «أنا سائلکم و آملکم فیما إلیکم التفویض و علیکم التعویض فبکم یُجبر المَهیض و یشفی المریض»؛ من سائل شما هستم و آرزومند آنچه که بر عهدۀ شما است، و عوض دادن بر عهدۀ شماست؛ به وسیلۀ شما دلهای شکسته، جبران شود و مریض شفا یابد. یعنی این کارها را شما خودتان انجام می دهید.

حتی در مورد حضرت عیسی علیه السلام امام معتقدند این گونه نبوده که دعا می کرده و مرده زنده می شده است، بلکه إذ تبرء الأکمه والأبرص و تحیی الموتی، یعنی خدا مقامی به عیسی داده بود که خودش کور مادرزاد و ابرص را شفا می داد و مرده زنده می کرد، و قرآن به این معنا تصریح دارد که خدا این توان را به حضرت عیسی داده بود.

در زیارت اول از زیارات مطلقۀ امام حسین علیه السلام ـ که علامۀ امینی هم اصرار داشت که آن را بخوانید ـ زائر مقابل ضریح امام حسین علیه السلام می ایستد و می گوید: «ارادة الربّ فی مقادیر اُموره تهبط إلیکم و تصدر من بیوتکم»؛ ارادۀ پروردگار در مورد تقدیر امور بندگان به سوی شما می آید و از خانه های شما صدور  می یابد.

این ادعیه و زیارت ها مدرسۀ سیّار است؛ یعنی دانشگاهی است که ائمه تشکیل داده اند و دائماً شیعه در این دانشگاه تحت تعلیم و تربیت قرار دارند، و اساساً عقاید و افکار و نحوۀ اندیشۀ شیعه در همین زیارت ها و ادعیه است. منظور این بود که این گونه مطالب به حد وفور در چهل حدیث یافت می شود. بنده خیلی از گمشده های خود را در این کتاب یافتم. جا دارد در این جا از کسانی که این کتاب راتحقیق کردند، تشکر کنم و از خداوند برای آن ها درخواست اجر کنم. انصافاً تحقیق خوبی انجام داده اند و منابع و مصادر روایات موجود در کتاب چهل حدیث را که امام به آن ها استناد کرده اند، خوب درآورده اند.

حضرت امام استاد عرفان و اخلاق بودند. لذا این مطالب در سرتاسر نوشته های ایشان از فقه و اصول و... به وفور یافت می شود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. یک انسان عارف و متخلق به اخلاق کریمه در هر وادی سخن بگوید، آثار عرفان و اخلاق از او تراوش می کند. علاوه بر این ها، حضرت امام در نجف اشرف هم که ما شرف حضور در درسشان داشتیم، در رابطه با اخلاق و کارهایی که شایستۀ اهل علم است، گاه و بی گاه مسائل زیادی را مطرح می کردند. علاوه بر این مباحث نظری، سلوک ایشان هم در نجف، چه با طلاب چه با غیر طلاب، و حتی با رجال سیاسی نجف و بعثی ها، سلوک خاصی بود که حکایت از آن داشت که ایشان مردی الهی هستند و جز خدا و آن حقیقتی که به سوی آن حرکت می کنند، به هیچ چیز دیگر نظر ندارند و در صلابت، چون کوه بودند. البته بعضی ها صلابت را با خشونت اشتباه می کنند. خشونت یعنی بدخُلقی، امام هیچ گاه بدخلق نبودند. خشونت و صلابت هیچ ارتباطی با هم  ندارند. ایشان دارای صلابت و استحکام به معنای قرآنی بودند: «إنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا الله  ثُمَّ اسْتَقَامُوا» و  صلابتشان فی ذات الله  بود، و در این جهت و سایر جهات، یک تربیت شدۀ دایرة المعارف اهل بیت علیهم السلام  بودند.

 با توجه به این که فرمودید، یکی از ویژگی های امام تأثیرگذاری اخلاقی بر شاگردان و تربیت و پرورش اخلاقی آن ها بوده است، و در این زمینه سفارش هایی به آن ها می کردند، کدام شیوۀ تربیتی یا چه گزینه هایی را می توان از مجموع بیانات، حرکات و سکنات ایشان برداشت کرد؟

 ایشان در نجف در مسجد شیخ انصاری که معروف به مسجد ترک ها است و در آخر بازار «حویش» قرار دارد، تدریس می کردند. فرش این مسجد از حصیر بود و دیوارهایش آجری، و ستون هایش دو تا تیر آهن بود که رنگ هم نشده بود، و چراغ آن هم دو لامپ صد ولتی بود و یک منبر چوبی لخت هم داشت که امام روی آن درس می گفتند. ایشان کراراً در درس، خطاب به طلاب می گفتند شما مثل این مسجد هستید، و این مسجد علی رغم بی رونقی ظاهری، نزد مردم احترام دارد؛ برخلاف کاخ های مجللی که در محلۀ جدید التأسیس نجف ساخته شده است که از نظر ظاهری با این مسجد طرف مقایسه نیست، ولی هیچ احترامی نزد مردم ندارد. شما مادام که فقط طلبه باشید و دنبال علم، و هدفی جز خدا نداشته باشید، مثل این مسجد هستید، و دایم این مطلب را تکرار می کردند تا برای طلبه ها جا بیفتد.

می فرمودند اگر شما طلبه ها دنبال دنیا بیفتید، قهراً عقب تر از همه خواهید بود. همه از شما جلو می افتند و شما به آن ها نمی رسید؛ ضمناً این معنویتی را هم که داشتید، از دست می دهید. آن وقت نه دنیا دارید، نه آخرت. اعتبار و افتخار شما به این نیست که خانه و فرش و لباستان مجلل و قیمتی باشد، بلکه به این است که چراغ جامعه باشید و مردم پیامبرگونه از شما استفاده کنند. از حضرت موسی و حضرت عیسی علیهماالسلام کاخی باقی نمانده، ولی عظمتشان باقی مانده است.

نکتۀ دیگری که ایشان خطاب به طلبه ها روی آن تأکید داشتند، این بود که می فرمودند بروید مسائل را در وسط بازار «حویش» بررسی و نقد و تحلیل کنید، نه در اتاق های دربستۀ مدرسه. منظور ایشان از این سخن، این بود که مسائلی را که یک فقیه می خواهد روی آن کار کند و منابع آن را استخراج نماید، باید مسائلی باشد که با واقعیت روز منطبق باشد و مورد ابتلا و نیاز جامعه باشد. مسائل فرضی به چه دردی می خورد. اگر شما مسائلی را فرض کنید که در جامعه اتفاق نیفتاده است و وقوع خارجی بر آن متصور نیست، زحماتتان هدر رفته است و هیچ مشکلی را حل نکرده اید. ایشان این مطلب را هم برای تنبّه طلاب تکرار می کردند؛ چون ما می بینیم که خیلی از مسائل فرعی مورد بحث قرار می گیرد، بدون این که منطبق بر واقعیات موجود و نیاز روز جامعه باشد.

علامه حلی برای تبیین مسائل فقهی و تبویب ابواب فقه به داخل جامعه می رفت و بررسی می کرد که در آن جا چه نوع نیازهایی وجود دارد، بعد آن را بر منابع عرضه می کرد و تا آن جا که وفق می داد اعلام می کرد و مردم از ایشان حرف شنوی داشتند؛ چون می دانستند که هم ملاّ است و هم واقعیات را درست درک می کند و با قدرت علمی ای که دارد، آن ها را درست حل و فصل می کند و نظر صحیح را به آن ها اعلام می کند.

مثلاً علامه در جامعۀ آن روز دید سه نوع شرکت وجود دارد: شرکت اموال، شرکت ابدان، و شرکت وجوه، بعد یکی از آن ها را با عرضه به موازین تصحیح کرد و دوتای دیگرش را تصحیح نکرد. امروزه حداقل ده نوع شرکت وجود دارد، ولی ما معمولاً در رساله ها می نویسیم شرکت سه قسم است. شرکت در زمان علامه سه قسم بود. بنده چون حال انجام کاری را که علامه انجام داد، ندارم، نمی دانم در بازار چه خبر است، و در نتیجه مضاربه ای که می نویسم، مضاربۀ زمان علامه است.

با توجه به این مسائل، امام تأکید داشتند که طلبه باید به درد جامعه و مردم بخورد، و اهل علم اگر به درد مردم نخورند، اصلاً فلسفۀ وجودی شان منتفی است. ایشان به طلاب می فرمودند شما که نیامدید این جا مثل دیگران زندگی عادی کنید و بعد هم بروید؛ شما آمده اید تا اثر بگذارید. باید بالفعل اثر داشته باشید و پا جای پای انبیا بگذارید. این مسائل کراراً در نجف مورد تأکید امام قرار می گرفت.

در این جا خاطره ای از ایشان به ذهنم آمد که نقل می کنم. آقای قدیری که یکی از نزدیکان امام و جزو بهترین های جلسۀ استفتای ایشان بود، برای من نقل کرد که من در خیابان صفائیه منزل محقری داشتم که به فکر تبدیل آن به منزل وسیع تری افتادم. دوستان رفتند به امام گفتند که ایشان کمکی بکنند. چون هم در قم و هم در نجف مرسوم است که به کسانی که با مراجع ارتباط دارند، در این موارد کمک هایی می شود. تا دوستان به امام گفته بودند، ایشان متغیر شده بودند و فرموده بودند بگویید من اجازه نمی دهم و راضی نیستم کسانی که به نحوی با من ارتباط دارند، زندگی شان را از وضع قبل از انقلاب تغییر دهند، و این سخن ایشان دست ما را بست.

 متأسفانه بعضی از کسانی که با امام مرتبط بودند، این گونه رفتار نکردند.

 بله، فقط آقای قدیری حرف شنوی داشت. بقیه می گویند این ها احکام حکومتی بوده که خاص مورد و زمان خودش است. این مسأله ساده زیستن در حیات طلبه یک اصل است که در زندگی انبیا بوده است: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ذهباً و لا فضةً و لا داراً و لا عقاراً». امام روی ساده زیستن که شیوۀ انبیا است، تأکید فراوان داشتند و رعایت آن را در زندگی طلبه لازم می شمردند و انصافاً خودشان در رعایت ساده زیستی ضرب المثل بودند. از این رو می توانیم ایشان را به عنوان الگوی عملی، قولی، و دستوری برای اهل علم مطرح  کنیم.

 مسلماً چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، در نجف، قم، و پس از تشکیل حکومت اسلامی در زمینه های مختلف سیاسی، شخصی، علمی و... حضرت امام در معرض انتقادات شدیدی بودند و گاهی عده ای از منتقدان ایشان، به انحای مختلف شیوۀ سیاسی ایشان را زیر سؤال می بردند. در مورد نوع برخوردهای امام با این انتقادات ـ که قاعدتاً باید درس آموز باشد ـ توضیح بفرمایید.

 قبل از تشریف فرمایی امام به نجف ما جزو طرفداران ایشان بودیم، و از همان زمان مسأله آقای شریعتمداری به عنوان نقطۀ مقابل امام برای ما مطرح بود، و روشن بود که خط ایشان با خط امام سازگاری ندارد و امام ایشان را تحمل می کنند. لذا وقتی که آمدیم قم، اصرار شد که به دارالتبلیغ بروم، ولی قبول نکردم. حتی در حد نگاه کردن به اوضاع آن جا هم حاضر نشدم؛ چون از نظر ما ساختن دارالتبلیغ هم مشروع نبود؛ از این جهت که در مقابل امام بود، و تا وقتی که آقای شریعتمداری زنده بود، پا در آن جا نگذاشتم. بعد که مصادره شد، به آن جا می رفتم، نماز هم می خواندم، و تبلیغ هم می کردم. خیلی ها به من اعتراض می کردند که حالا اشکال دارد. من می گفتم برعکس، حالا اشکال ندارد. این نکته قابل توجه است که در نجف عدۀ زیادی که مورد توجه حوزه بودند، طرفدار امام بودند.

شخصیت امام، در نجف مورد قبول عمومی حوزه بود، لذا هم در درس ایشان و هم در جلساتی که شب ها بعد از نماز مغرب و عشا حدود یک ساعت داشتند، فضلای عرب و عجم خدمت ایشان می رسیدند؛ چون حرکت ایشان حرکتی نبود که مخالف داشته باشد الاّ من کان فی قلبه مرض، یا اختلاف شخصی با ایشان داشت؛ حرکتی الهی بود و تا آن جا که بنده احراز کردم، در نجف همۀ طلاب پرشور و هیجان، طرفدار ایشان بودند و دیگران هم از نظر اصل فکر با ایشان موافق بودند، ولی در شیوۀ عملی اختلاف نظر داشتند.

برخوردی که امام با مخالفان خود داشتند، برخوردی سالم بود. ایشان در این رابطه اصل عدم اعتنا را اعمال می کردند؛ اصلی که یکی از پایه های حرکت تمام فرهیختگان، بزرگان و رهبران است. امام خیلی مقید بودند که این مخالفت ها را به روی خود نیاورند، و اساساً جواب مخالفان را هم نمی دادند. این مخالفت ها برای امام مسأله ای نبود، اما مخالفتی که واقعاً به ایشان خیلی صدمه زد، مخالفت شریعتمداری  بود.

خاطره ای به یادم آمد از جلساتی که بعد از نماز مغرب و عشا در نجف در خدمت امام داشتیم که خیلی جالب است. یک شب چند نفر ایرانی آمده بودند خدمت امام و پول آورده بودند. در ضمن از ایشان تقاضا کردند اجازه دهند که مقداری از سهم امام را در محلشان مسجد بسازند. امام اجازه ندادند و فرمودند شما مسلمانید و نماز بر شما واجب است. جای نماز را هم خودتان باید تهیه کنید. من از پول امام یک شاهی در این رابطه نمی دهم. آن ها اصرار کردند، و امام پول را انداختند جلوشان و فرمودند بلند شوید بروید.

بنده به یاد دارم که شهریۀ آیة الله  شاهرودی در ماه هزار دینار می شد که نوعاً قرض می کرد و تا آخر ماه قرضش داده می شد. یک بار یکی از تجار بغداد هزار دینار برای ایشان آورد، به شرط این که ایشان اجازه بدهد که صد دینار آن را برای برادرش به عنوان کادوی منزل جدید هزینه کند. آقای شاهرودی اجازه نداد. سید علی شاهرودی پسر ایشان که در شاهرود است، به پدرش اصرار کرد که اجازه بدهد و گفت اگر اجازه ندهی، و این صد دینار را قبول نکنی، هزار دینار را برمی دارد و می رود. ایشان گفت برود  مسأله ای نیست.

این روش بزرگان است. بزرگی نفس و صلابت در دین خیلی ارزش دارد. بعضی ها برای این که مبالغ ناچیزی از کسی بگیرند، تن به هر ذلت و پستی ای می دهند، اما این رفتار امام و صلابت و علوّ نفسی که در مقابل ارباب پول و مال و جاه داشتند، واقعاً برای ما درس آموز بود.

 امام در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل روی این نکته خیلی تأکید داشتند که معلم و مربی اخلاق نباید نسخه بدهد، بلکه باید کلام و رفتارش دوا باشد. در این رابطه توضیح بفرمایید.

 این، مصداق همان حدیث معروف است که: «أدّبوا الناس بأعمالکم لا بأقوالکم» و به همین مسأله اشاره دارد. ما طلبه ها از این غافلیم که در جامعه زیر ذره بین قرار داریم. حتی مردم راه رفتن، چیز خریدن و رفتارمان را مورد مداقّه قرار می دهند. از این رو یکی از توصیه های بزرگان این است که باید رفتار ما آموزنده باشد. ما که مورد توجه هستیم، اگر با مردم تندی کنیم، دروغ بگوییم، نمی توانیم آن ها را از این کارها منع کنیم و اگر منع هم بکنیم، اثری ندارد. ما فقط عادت کرده ایم که حفظ ظاهر کنیم؛ در حالی که مردم سعی می کنند، تفحص می کنند و باطن ما را هم می فهمند. عموی بنده از وعاظ معروف کربلا بود. همسر ایشان نقل می کرد که روزی عده ای از خانم ها سرزده وارد منزل ما شدند، و گفتند ما آمده ایم ببینیم این شیخ که بالای منبر این حرف ها را می زند، داخل خانۀ خودش چه خبر است.

به هر حال، باید ظاهر و باطن اهل علم یک جور باشد. به یاد دارم که پیرزنی را به عنوان خادم امام به نجف فرستاده بودند. از ایران اطلاع رسید که این مأمور ساواک و جاسوس است. امام گفت من خیلی خوش وقتم؛ چون ما در حرکت و دعوتمان چیزی پنهانی نداریم، و همه چیز، علنی است. بگذارید این ها بیایند داخل ما را ببینند و بدانند که چیزی غیر از همین ها که ظاهر است، وجود ندارد. در نتیجه ایشان آن پیرزن را تا آخر نگه داشت. ما باید سلوکمان به گونه ای باشد که از برملا شدن زندگی خصوصی مان برای مردم هراس نداشته باشیم. ما متأسفانه از این اصل غفلت داریم، و فقط حفظ ظاهر می کنیم؛ در حالی که مردم تا اعماق کار ما را اطلاع دارند.

این یک اصل است که ظاهر و باطن طلبه به عنوان جانشین انبیا باید یکی باشد. مردم، همه ظاهر و باطن حضرت عیسی و سایر پیامبران را می دانستند. در زمان شاه، استاد محیط طباطبائی در مقاله ای نوشته بود امتیاز مراجع شیعه این است که از کوچکی مورد نظر مردم بوده اند و همه روی آن ها دقت دارند. یعنی کسی که الآن مرجع است، از نوجوانی تحت مراقبت بوده و مردم می دانند که چه کاره بوده است. همین قمی ها برای من تعریف می کردند که ما آقای خمینی را از بچگی می شناسیم؛ از زمانی که بچه طلبه بوده، می دانستیم که آدم فوق العاده ای است. مردم این گونه ما را زیر نظر دارند. آقایی که الآن در سن هفتاد، هشتاد سالگی مرجع شده، از بیست سالگی مورد نظر بوده و آزمایش شده تا به این جا رسیده است. خلاصه، اهل علم باید خیلی مواظب خود باشند، لله  مواظب خود باشند، نه برای ظاهرسازی.

 در مورد سؤالی که راجع به مطلبی از کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل پرسیدند، به نظرم رسید که این توضیح را بدهم که امام در آن جا این تعبیر را دارند که کتب اخلاقی را به صورت نسخه می پیچند، در حالی که باید درمان باشد. می فرمایند کتاب های اخلاقی ما اکثراً به صورت نسخه است، و افراد می توانند عمل کنند و می توانند عمل نکنند، ولی باید به گونه ای کتاب اخلاقی بنویسیم که مردم با خواندن آن علاج شوند. منظور ایشان چیست؟

 یعنی این کتب اخلاقی که قبلاً نوشته شده، فنّی است؛ مثل علم اصول که برای آن یک سری مبانی و مقدمات درست می کنیم و بر اساس آن نتیجه گیری می کنیم. کتب اخلاقی هم می خواهند از راه این مقدمات و مبانی، به صورت برهانی ثابت کنند که عدالت خوب و ظلم بد است و... برهان در مقولات اخلاقی هیچ اثری در جامعه ندارد. ولی می بینیم کسی یک کتاب اخلاقی می نویسد و فقط یک قصه را نقل می کند؛ با این حال نشان می دهد که صدق، این نتیجه را داد و کذب، این نتیجه را داد، و عدالت و ظلم، این نتیجه را داد. رمان ها و بسیاری از برنامه های تلویزیونی در این جهت واقعاً خوب و آموزنده و کارساز است. در داستان یا فیلم، یک زندگی را ارائه می دهند، و روی نقاط ضعف و قوت آن تکیه می کنند؛ به نحوی که برجستگی های این زندگی اعم از خوبی ها و بدی های آن برای خواننده یا تماشاگر مجسم می شود، و در عمل وقتی که آن زشتی ها را می بیند، تنفر به او دست می دهد و موجب می شود آن کار زشت از خودش سر نزند؛ همین طور در مورد کارهای زیبا.

به نظر می رسد مراد حضرت امام ظاهراً این معنا باشد. پای استدلالیان چوبین بود. کتب اخلاق قدیمی ها فقط در مورد مسائل اخلاقی به استدلال می پردازند. خیال می کنند مثلثات درس می دهند که آن گونه اقامۀ برهان می کنند.

 بعضی ها معتقدند سیاست و ادارۀ یک جامعه، مقتضیاتی از قبیل دروغ گویی، عدم وفای به عهد و... دارد که با حوزۀ اخلاق ناسازگار است، و در واقع هر کس که ادارۀ جامعه را به عهده بگیرد، نمی تواند به مبانی اخلاقی ملتزم باشد، و در عمل، مقتضیات سیاسی و مبانی اخلاقی در تزاحم هستند. به نظر حضرت عالی، چگونه می توان بین این دو مقوله سازش ایجاد کرد؟

 در منطق اسلام هدف، وسیله را توجیه نمی کند، و امکان ندارد برای احقاق حقی از وسیلۀ باطلی استفاده شود. کسی که بذر فاسد می کارد، نباید انتظار ثمر سالم داشته باشد. لذا در نظام اسلامی دروغ و غشّ و سایر امور خلاف مبانی اخلاقی، به هیچ وجه توجیه پذیر نیست و نباید وجود داشته باشد. اگر از یک مقام مسئول چیزی شنیدید، باید آن را مطابق واقع بدانید. موضوع یک کتاب درسی چاپ لندن که در دانشگاه های بغداد هم تدریس می شد ـ و بنده آن را دارم ـ بحث پیرامون سه ملت باستانی ایران، یونان و روم است. در مورد ایران در این کتاب آمده است که سیاست حاکم بر ملت ایران این بوده که هیچ گاه دروغ نگویند. ایرانی ها عادت داشتند بچه های خود را از کودکی راست گو تربیت کنند تا این بچه وقتی که بزرگ می شود، در دورۀ زندگی خانوادگی و حیات او چیزی به عنوان دروغ وجود نداشته باشد. لذا این بچه وقتی که بزرگ می شود، اصلاً دروغ گفتن بلد نیست. برحسب همین فرهنگ و تربیت، در تاریخ دو، سه هزار سالۀ این ملت، یک مورد نقض عهد وجود ندارد. با این که ایرانی ها از همۀ کشورهای مجاور صدمه ها خوردند، ولی هیچ گاه نقض عهد نکردند و این افتخاری است برای ملت ایران.

قضیۀ حضرت مسلم ـ که هانی از او خواست در منزلش ابن زیاد را مورد حملۀ ناگهانی قرار دهد و او را از پا درآورد، اما او امتناع کرد و به فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه و آله که: «الإسلام قیّد الفتک»، استناد کرد و چون ترور شرعاً مجاز نبود، به آن اقدام نکرد ـ نشان التزام به اصل هدف، وسیله را توجیه نمی کند، است. ما که در سیاست اهداف عالی داریم، نباید برای اجرای اهدافمان به هر وسیله ای ولو غیر مشروع متوسل شویم. این کار با مبانی اخلاق و شرع ناسازگار است.

خودسری ها و تندروی ها به ضرر اسلام و مسلمانان است. مثلاً این که عده ای تصمیم  بگیرند بدون محاکمه کسی را بکشند و کار خود را با کار حضرت رسول صلی الله علیه و آله قیاس  کنند که دستور داد فلانی را هر جا دیدید بکشید، یا به کار امام، که حکم اعدام سلمان رشدی را صادر کرد، درست نیست. پیامبر و امام حاکم شرع بودند. عمل آن ها چه شباهتی به عمل چند تا بچه مسلمان دارد که دور هم می نشینند و تصمیم به کارهای خودسرانه می گیرند. در واقع همین افکار بود که منجر به شهادت حضرت علی علیه السلام شد. سه نفر از افراد خشک مغز تندرو فکر کردند که اگر این سه شخصیت ـ علی، معاویه، عمروعاص ـ کشته شوند، مسلمان ها راحت می شوند، اما فکر نکردند بعد چه کسی روی کار می آید.

قضیۀ میرزا رضا کرمانی هم همین طور بود. از او سؤال کردند چرا ناصرالدین شاه  را  کشتی؟ گفت شاه ظالمی بود. گفتند ما قبول داریم که ظالم بود، ولی شما انوشیروان  عادل را پشت دروازۀ تهران آماده کرده بودی که او را کشتی؟ میرزا رضا، ناصرالدین شاه را کشت؛ در نتیجه مظفرالدین شاه که به مراتب از او  بی عُرضه تر بود، در  مسند سلطنت قرار گرفت و اوضاع بدتر شد. این اتفاق ها ناشی از نسنجیده کار کردن  است.

پس نباید این کارهای خودسرانه را به کارهای ولیّ امر قیاس کرد. ولیّ امر مسلمانان می تواند دادگاه تشکیل دهد و کسی را محاکمه کند. امام سلمان رشدی را به طور علنی محاکمه و محکوم کرد. جرم او در همۀ جهان اثبات شد و امام حکم آن را صادر کرد. غیابی نبود. این سیاست غلط که عده ای خودسرانه تصمیم بگیرند و اقدام به کاری کنند و در این  راه مرتکب دروغ و سایر امور خلاف شرع شوند، برخلاف موازین است و نتیجۀ معکوس می دهد.

باید توجه داشته باشیم که از نردبان باطل نمی توانیم به حق برسیم. مثلاً در مورد شراب، روایاتی است که فقها هم به آن در مقام فتوا عمل کرده اند و در حال اضطرار اجازه می دهند که برای شفا از آن استفاده شود، ولی امام صادق علیه السلام می فرماید: «إنّ الله  لم یجعل فی الحرام شفاء»، این برای ما اصل است. سنت الهی این است که از نردبان باطل نمی توان به حق رسید. پس دروغ گویی و انجام سایر محرمات و امور خلاف اخلاق، نه تنها ما را به مقصدمان که حق است نمی رساند، بلکه برای همه آشکار می شود و برای ما نتیجۀ معکوس خواهد داشت. هر چیزی که ما بگوییم یا هر عملی که انجام دهیم، پنهان نمی ماند و برای دنیا مکشوف می شود. البته فرق دروغ ما با دروغ خارجی ها این است که آن ها دروغ هم که بگویند، شهامت آن را دارند که اقرار کنند به دروغ گفتن، ولی ما این شهامت را نداریم و تا آخر اصرار داریم که دروغمان راست بوده است.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 383.

. انتهای پیام /*