تجمل گرایی آفت بزرگ تمدن اسلامی*

حکیمان گفته اند: «فساد همیشه با تجمل مقرون است و اغلب دنبال آن می آید و تجمل هم دنبال فساد می آید، اگر حرکات قلب را آزاد بگذارید یعنی جلو هوا و هوس را رها کنید چگونه می توانید از ضعف روحی جلوگیری کنید؟»[1]

بشر به تجربه دریافته است که رفاه و آسوده خاطری، تجمل گرایی به بار می آورد و تجمل، اسراف و تبذیر به ارمغان می آورد، و اینها همه استکبار و فزون خواهی و استبداد و فساد اخلاقی را در پی دارد. در چنین حالتی محور و ملاک اعمال، نفس اماره است، همه چیز حتی دین و علم و ادب، وسیلۀ ارضای شهوات و تمایلات نفسانی قرار می گیرد.

به همین جهت منتسکیو از قوانینی یاد می کند که دولتهای مترقی برای پیشگیری از تجمل وضع کرده اند.[2]

منتسکیو می گوید: «باید اقرار نمود که هر قدر جامعه متمدنتر باشد، خرابتر است، ولی درجۀ تمدن یک جامعه را از رونق ادبیات و هنرهای زیبای آن، اندازه می گیرند، پس می توان گفت: این ظواهر مشعشع که انسان متفکر و متمدن ایجاد کرده است، بهترین دلیل خرابی آدمیان است. زیرا موجب پیدایش و نیز افزایش فساد می شود، در حقیقت ادبیات و هنرهای زیبا رابطه نزدیکی با تجملات دارد.

برای اینکه ادبیات رواج یابد، محیطی لازم است که تجمل را بپسندد و بطلبد و تجملات و تزئینات وقتی فراهم می شود که عدّۀ معدودی، باقی ملت را چاپیده، ثروتمند شوند».[3]

 «تجمل، غنی و فقیر را فاسد می کند، زیرا غنی از راه داشتن تجمل و فقیر از جهت حسرت نداشتن آن فاسد می گردد. تجمل سبب می شود که انسان وطن خود را در راه آسایش طلبی و خودپسندی بفروشد.»

آموزه های دینی نیز بر پرهیز مؤمنان از راحت طلبی و تجمل خواهی، تأکید دارد و آنها را به کار و تلاش و ساده زیستن فرامی خواند، در آیات قرآنی و روایات اسلامی این تأکید و ابرام به وفور دیده می شود که برای پیشگیری از اطاله کلام از نقل موارد و شواهد آن خودداری می گردد.

تحلیلی تاریخی دربارۀ بزرگترین آسیب و مهمترین عامل نشیب انحراف در جریان رهبری فکری و سیاسی جامعه اسلامی و عدم هدایت درست آن، سبب گردید که این تمدن نو پا به مانند هر تمدن دیگر، به موازات رشد و تکامل و توسعه، از درون گرفتار همان عوارض گردد که علمای علم الاجتماع آن را عوامل انحطاط نامیده اند.

نشانه های بیماری که با دور شدن از آرمانهای نخستین، آشکار شده بود به سوی دنیاپرستی و تن پروری و از یاد بردن ارزشهای دینی و معنوی سوق یافت و اصول و قواعد و سنتهایی که جامعۀ دینی بر آن استوار شده بود، دگرگون گردید. تغییر خلافت به سلطنت، و گونه برداری از فرهنگ و آداب و ادب قیصران و کسرایان روم و ایران، میان مردم و فرمانروایان جدایی انداخت و نظامی را که به سادگی و بی آلایشی در عصر خود ممتاز بود به تجمل گرایی و تشریفات روزافزون گرفتار ساخت.

 

نگاهی تاریخی به زمینه های تجمل و فساد در جامعۀ اسلامی

ابن خلدون این واقعیت را چنین گزارش کرده است:

«دین در آغاز امر، مانع از غلو کردن در امر بناها بود و اسراف در این راه را بی آنکه جانب میانه روی مراعات شود، روا نمی دانست، چنانکه در کوفه به علت آنکه در گذشته در ساختمانها، نی بکار برده بودند، حریقی روی داد و هنگامی که از عمر دربارۀ به کار بردن سنگ در بناها کسب اجازه کردند توصیه کرد که سنگ به کار برید، ولی نباید هیچیک از شما بیش از سه اتاق بسازد و در بنیان نهادن بناهای بلند همچشمی و زیاده روی مکنید و سنت را نگاه دارید تا دولت شما حفظ گردد، و به نمایندگانی که نزد او بودند و هم به مردم سفارش و گوشزد کرد تا هیچ بنیانی را برتر از اندازه بالا نبرند، گفتند اندازه کدام است؟ گفت: آنچه شما را به اسراف نزدیک نکند و از میانه روی بیرون نبرد. و چون مردم از روزگاری که دین فرمانروایی می کرد دور  شدند و به این گونه مقاصد بی پروا گردیدند، طبیعت کشورداری و پادشاهی و تجمل خواهی بر آنان غلبه یافت» او می افزاید که «عرب از ایرانیان یاری جست و صنایع و امور سیاسی را اقتباس کرد و آداب و رسوم شهرنشینی و توانگری و تجمل خواهی، آنها را به صنایع و ساختمانهای بلند و بناهای استوار کشانید».[4]

مسلمانان پیش از آنکه به ثروت و آداب و رسوم کشورهای دیگر دست یابند، به جهت آموزشهای دینی، سیرت پیامبر و اصحاب بزرگوار او، آرمانها و ارزشهایی را پاس می داشتند که از جوامع متمدن آن عصر رخت بربسته بود، در اثر این آموزشها چنان محیطی به وجود آمده بود، که بیگانگان را به شگفتی و تحسین وامی داشت، اصل برابری انسانها و برادری مسلمانها ایجاب می کرد که تبعیض نژادی، تفاخر قبیله ای و امتیازطلبی از جامعۀ اسلامی رخت بربندد، این واقعیت را فرستادگان کورش، بزرگ شهر اسکندریه چنین گزارش کرده اند:

 «مردمانی را دیدیم که مرگ را بر زندگی ترجیح می دادند، و فروتنی را بر بالانشینی برمی گزیدند، آنان را کشش به سوی زندگی نبود. همگی بر زمین می نشستند، به گاه خوردن زانو می زدند. امیرشان همانند دیگران بود، فرودست و زبردست در میانشان یکسان بود و آقا را از برده نمی شد شناخت. به گاه نماز هیچکس غایب نمی شد، همگی دست و پا را می شستند و با فروتنی به نماز می ایستادند».[5]

اما هنگامی که در اثر فتوحات، ثروت کشورهای همسایه به سرزمین اسلامی سرازیر شد، مردمان رفته رفته با تن آسایی و تجمل خو گرفتند. تقوی و اخلاق در میان مسلمانان کاستی گرفت و فاسد جامعۀ اشرافی گریبانگیر مسلمانان شد، جنگها احساسات قبیله ای و ملی را به گونۀ تند برانگیخته کرد و برابری اسلامی که آنهمه مورد تأکید رسول اکرم(ص) بود به کلی از جامعه مسلمین رخت بربست و به دست حکام جهانخوار به دست فراموشی سپرده شد.

این انحراف از زمان خلافت عثمان آغاز و کم کم گسترش یافت و میان کارگزاران و حکومتگران معمول گردید. زیرا عثمان در پنجمین سال خلافت خویش یعنی تنها بیست و هشت سال پس از هجرت پیامبر، دستور داد خانه ای مجلل برایش ساختند که اتاقهای متعدد و زیبا و تالارهای بزرگ و بالکنهای خوش نما داشت به گفتۀ مسعودی، نمای این ساختمان عظیم از سنگهای مخصوص و درهایش از صاج و عرعر (چوبهای عالی) بود، و علاوه بر آن باغها و چشمه سارهای زیبای دیگری را در مدینه به تصرف خود درآورد.[6]

این تجمل گرایی به پایتخت او منحصر نشد، بلکه تا مکه و مراسم حج گسترش یافت. چنانکه در سال 29 هجری که برای انجام مناسک حج به مکه رفت دستور داد در صحرای منا برای مقام خلافت سراپرده ای گران قیمت بر پا سازند. لازمۀ این زندگی پرتجمل، جذب ثروت بسیار بود؛ به همین جهت او به اندازه ای از بیت المال مسلمین ربود و به ثروت خود افزود که پس از کشته شدنش سی میلیون و پانصد درهم و صد و پنجاه دینار نزد خزانه‎ دارش به جای مانده بود و در «ربذه» هزار شتر و در مناطق «برادیس» و «خیبر» و «وادی القری» اموالی به جای گذاشت که حدود دویست هزار دینار طلا می شد و آنها را به عنوان زکات از مسلمانان دریافت کرده بود.[7]

از پی آمدهای این تجمل طلبی، و نفس پرستی، ظهور تبعیضات ناروا در امپراطوری اسلامی بود. تقسیم مشاغل کلیدی و حساس میان خویشان و بستگان و واگذاردن ولایات به ایشان، سبب گردید تا ناشایست ترین مردمان بر سرنوشت مسلمانان حکمروایی کنند.

گماردن برادر ناتنی خود «ولیدبن عقبه» به حکومت کوفه و سپردن حکومت مصر به برادر رضاعی خویش «عبدالله بن سعد بن ابی سرح» یعنی کسی که در دوران حیات رسول اکرم مرتد شده بود و ایشان ریختن خون او را مباح کرده بود، سنت بسیار ناپسندی بود که عثمان می نهاد. علاوۀ بر اینها افراد دیگری از خاندان بنی امیه را بر منصب فرمانروایی شهرهای مهم سرزمین اسلامی گماشت و دست آنان را بر جان و مال مسلمانان باز گذاشت چنانکه پسر عموی خود «عبدالله بن عامر اموی» را بر حکومت بصره و کشور بزرگ ایران نشاند. «یعلی بن امیه» عموزاده دیگرش را بر کشور یمن مسلط ساخت.

تبعیدیهای زمان پیامبر یعنی «مروان بن حکم بن عاص» و پدرش را به مدینه خواند، و آنان را عزیز داشت و سپس مروان را به منصب وزارت گماشت و یک پنجم بیت المال را به او واگذاشت.[8]

بخششهای بی حساب از بیت المال مسلمانان به دوستان و خویشان در ادامۀ این اشرافیگری و تبعیضات قرار داشت. برای مثال، به برادر خوانده و شوهرخواهرش «عبدالرحمان بن عوف» آن اندازه از بیت المال بخشید که ماترک وی پس از مرگش، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب بود که در بیابان بقیع می چریدند و اینها غیر از زمینهایی بود که در منطقۀ «حرغه» نزدیک مدینه واقع شده بود.

ریخت و پاشهای عثمان با اینها خاتمه نیافت، بلکه مبلغ هنگفتی را که به چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار طلا و صد و بیست و چهار میلیون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره می رسید بین خود و سایر بستگانش تقسیم کرد.[9] از اینها بدتر بخشیدن قدرت و ثروت به معاویةبن ابی سفیان بود.

به گفتۀ سید قطب مصری: «دوران سیزده سالۀ حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و برای وی نیروی مال و سرباز و نیروی حکومت در چهار گوشه شام گرد آورد.»

قطب سپس می افزاید: «واقعاً این درد اسف انگیزی است که علی(ع) سومین خلیفه نشد».

اندیشمند مصری در ادامۀ سخنان یاد شده می آورد: «در هر صورت علی(ع) آمد که نظریۀ اسلامی را دربارۀ حکومت از نو در دل فرمانداران و تودۀ ملت وارد و عملی سازد. او آمد نان جوینی را بخورد که آرد آن را همسرش با دست خود تهیه می کرد و سر خورجین جو را مهر می زد و می گفت: «دوست ندارم جز چیزی را که می دانم، بخورم.» و گاهی می شد که او شمشیر خود را می فروخت تا لباس و غذایی از پول آن تهیه کند و حاضر نشد که در «کاخ سفید» کوفه سکونت کند. او آمد تا آنطور زندگی کند که «نصربن منصور» از عقبة بن علقمه» نقل می کند، او می گوید:

روزی پیش علی(ع) رفتم. در سفرۀ او شیر ترش شده ای بود که مرا ناراحت ساخت و نان خشکی هم بود، گفتم یا امیرالمؤمنین این غذا را می خورید؟ به من فرمود:

«ای ابوالجندب، پیامبر خدا نان خشکتر از این می خورد و خشنتر از این لباس (اشاره به لباس خود) می پوشید، من اگر راه او را نروم می ترسم که به او ملحق نشوم» او آمد تا آنطور زندگی کند که «هارون ابن عنتره» از پدرش نقل کرد که: «در خورنق» در حالی که زمستان بود بر علی وارد شدم و پوشاک وی یک قطیفه کهنه بود که در آن می لرزید. گفتم یا امیرالمؤمنین، خداوند برای تو و اهل و عیال تو در این مال سهمی قرار داده و تو با خود اینچنین می کنی؟ فرمود: بخدا به چیزی از شما نیاز ندارم و این همان قطیفه ای است که از مدینه آورده ام».[10]

 «احنف بن قیس می گوید: یک روز بر معاویه وارد شدم سفره عجیبی گسترده بود. انواع غذاهای گرم و سرد، شیرین و ترش برای من آورد که من در شگفت شدم؛ سپس دستور داد یک نوع غذای دیگر آوردند که من هر چه در آن دقت کردم نفهمیدم چیست؟ پرسیدم این غذا چیست؟ گفت: روده های مرغابی است که از مغز سر گوسفند پر کرده اند و سپس در روغن پسته سرخ نموده و شکر بر آن پاشیده اند. من گریه کردم! گفت چرا گریه می کنی؟ گفتم: به یاد زندگی علی(ع) افتادم. فراموش نمی کنم یک روز نزد او بودم، هنگامی که موقع غذا خوردن و افطار فرارسید به من پیشنهاد کرد نزد او بمانم، کیسۀ چرمی مهر کرده ای پیش او آوردند. پرسیدم در این کیسه چیست؟ فرمود: سویق جو است. گفتم: چرا آنرا مهر کرده اید؟ آیا می ترسید از آن بردارند یا مایل نیستید کسی از آن بخورد؟ فرمود: هیچکدام؛ من می ترسم فرزندانم حسن و حسین آنها را با روغن، یا زیت بیالایند. گفتم: مگر حرام است یا امیرالمؤمنین؟ فرمود: نه، حرام نیست؛ ولی بر پیشوایان و زمامداران حق، لازم است خود را در شمار محرومترین مردم قرار دهند، تا فقر و پریشانی، بینوایان را فشار و شکنجه ندهد. هنگامی که سخن به اینجا رسید، معاویه گفت: کسی را نام بردی که هیچکس نمی تواند فضیلت او را انکار کند.

در کتاب «ربیع الابرار» زمخشری و امثال آن، قضایای شگفت انگیز فراوانی نظیر این قضیه دیده می شود که همه گواه صدق این مدعاست.

تازه تمام این جریانها و وضعی که معاویه به وجود آورده بود هنگامی بود که هنوز مردم، وضع زمان پیامبر(ص) و دوران خلفا و عدم توجه آنها به رزق و برق و شهوات دنیا را فراموش نکرده بودند.[11]

منطق قرآن و راه و روش رهبران درست اندیش و راست کردار، هیچ گونه ابهامی نداشت؛ به همین جهت هنگامی که عثمان و معاویه این شیوه را بکلی ترک کردند، صحابه پیامبر، عمل آن دو را ناروا شمردند. از جمله نامه ای به عثمان نوشتند و تمام کارهای زشت وی را که ریشه در رویکرد او به زندگی اشرافی و پرتجمل داشت تقبیح کرده و خواهان اصلاح امور شدند. اما عثمان، نمایندۀ صحابه و حامل نامه یعنی عمار یاسر را به دروغگویی متهم کرد و به غلامانش دستور داد تا او را کتک بزنند. نوشته اند: آن اندازه با چوب و تازیانه بر سر و صورت عمار کوبیدند که بی هوش شد.

پس از آنکه جسم بی هوش او را به کناری انداختند، چندان بر پهلو و شکمش لگد زدند که به بیماری فتق دچار شد.[12]

ابوذر نیز فزونخواهی عثمان و تجمل گرایی معاویه را تحمل نکرد؛ او نخست زراندوزی عثمان را به انتقاد گرفت و سپس به معاویه اعتراض کرد که چرا کاخ سبز برافراشته ای؟ اگر این کاخ را با پول مردم ساخته ای به آنها خیانت کرده ای و اگر با پول خود بپا داشته ای اسراف ورزیده ای.

او همواره می گفت: وای بر ثروتمندان از آنچه با فقرا می کنند. گرچه این سخنان ابوذر برای معاویه و عثمان قابل تحمل نبود و آنان منطق او را بر نمی تابیدند؛[13] اما هیچگاه نتوانستند گفتار وی را ابطال کنند و تا زمان این دو، اندیشه و عمل مسلمانان، در راه بالا بردن دانش و معنویت، امنیت، و عدالت به کار گرفته می شد و اگر ابتکار و اختراعی صورت می گرفت در مسیر سعادت همگانی بود. گرچه با سپردن عرصه به معاویه در زمان خلیفه دوم، این راه گشوده شد ولی تا زمان عثمان چندان گسترده نشد.

ابن خلدون در این باره می نویسد: چون معاویه هنگام آمدن به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهی و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بن خطاب ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: ای معاویه، آیا به روش کسرایان (خسروان) گراییده ای؟ معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین، من در مرزی می باشم که با دشمنان روبرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان به آرایش جنگ و جهاد نیازمندی است، عمر خاموش شد.

ابن خلدون همچون همیشه به توجیه گری رفتار معاویه می پردازد و می نویسد: عمر معاویه را به خاطر این عمل تخطئه نکرد، زیرا استدلال معاویه به یکی از مقاصد دین بود و اگر منظور ترک پادشاهی از اساس می بود، به چنین پاسخی دربارۀ پیروی از کسرایان (خسروان) و اتخاذ روش آنان قانع نمی شد؛ بلکه او را به خروج از آن روش برمی انگیخت و منظور عمر از «کسرویت» اعمال ناستوده ای بوده است که ایرانیان در کشورداری به کار می بسته اند؛ از قبیل ارتکاب باطل و ستمگری و جفاکاری و پیمودن راههای آن و غفلت از خدا. معاویه پاسخ داد که مقصود از این جاه و جلال، کسرویت ایران و امور باطل ایشان نیست، بلکه نیت و قصد او در راه خداست و از این رو عمر خاموش شد.[14]

معاویه تمام آداب و عادات پادشاهان ایران و روم را یکی پس از دیگری زنده کرد، خانۀ کوچک پیامبر و زندگی سادۀ خلفای نخستین را به کاخ سبز مبدل ساخت، با کبر و نخوت چونان کسرایان بر اریکه قدرت تکیه زد، و برای انجام هر کار غیر متعارف و ناستوده ای توجیهی مردم پسند می ساخت، ابن خلدون به نمونه ای از این بدعت و سنت شکنی، و توجیه آفرینی معاویه اشاره می کند و می نویسد:

 «ولی باید دانست که دولتها، سریر (تخت مخصوص پادشاهان) را به کار نمی بردند مگر هنگامی که به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل خواهی برسند. همچنین است کلیۀ شئون ابهت و جلال پادشاهی که در این مرحله پدید می آید؛ در حالی که در آغاز دولت و مرحلۀ بادیه نشینی بدان توجه نمی کنند. نخستین کسی که سریر را در اسلام، به کار برد معاویه است که از مردم در این باره کسب اجازه کرد و گفت من فربه شده ام و نمی توانم بر زمین بنشینم، آنگاه به وی اجازه دادند که بر سریر بنشیند و سپس دیگر پادشاهان اسلامی از او پیروی کردند و بر تخت نشستند.

بعد از معاویه، امویان، بنی عباس و همۀ پادشاهان اسلام، خواه در شرق و خواه در غرب دارای سریرها و تختهای گوناگونی بودند به حدی که رسوم کسرایان و قیصران را از یادها بردند.[15] کم کم انگشتری و چوبدستی مرصع و سایبان و زیورهای خاص و نگار جامه و ... نیز بر سریر افزوده شد.

 عباسیان تحلیل درستی از ضعفها و آسیبهای امویان داشتند، به همین جهت خیلی زود توانستند بر آنان غلبه کنند. یکی از روات نقل می کند:

در انجمنی از علما که در حضور منصور تشکیل یافته بود بحث به خلفای اموی و سیاست و علل سقوط آنان کشید. منصور به انتقاد بسیار از آنان و ستایش «هاشم» فرزند «عبدالملک» پرداخت و افزود: نخستین های آنان با اقتدار بر امپراتوری ای که خداوند در اختیارشان نهاده بود حکومت کردند و توانستند کشورهایی را که خداوند به آنان سپرده بود حفظ و حمایت کنند؛ زیرا خود را در فضایی متعالی حفظ و از هرگونه کار زشت پرهیز می کردند، اما فرزندان آنان غرق در تجمل و مفاسد شدند و با رسیدن به قدرت اندیشه ای جز ارضای شهوات و جلوگیری از قوانین الهی به منظور دستیابی به همۀ لذتها در سر نداشتند... آنها خداوند و فرمانروایی را دستکم گرفتند و خداوند آنان را برای حکومت ناتوان ساخت.»

گرایش به تجمل در بنی امیه از آغاز زیاد بود و میان اولین و آخرین آنها چندان تفاوتی نبود، گرچه در آغاز شرایط بگونه ای بود که بیش از آن مجال نیافتند، ولی هر چه زمان به پیش می رفت، فاصلۀ این سیر انحرافی با راه پیامبر بیشتر می شد. عباسیان نیز با آنکه خود با آسیبها آشنا بودند، چون به قدرت دست یافتند از آن عوارض و بیماریها مصون نماندند،[16] و در سالهای پسین که به قدرت و ثروتی بی حساب دست نیافتند، در این زمینه حتی از امویان نیز پیشی گرفتند.

چنانکه زندگی پر از عیش و نوش «هارون الرشید»، موضوع داستانهای هزار و یک شب شد، و البته نوشته اند:

 «مهدی عباسی» در عروسی هارون و «زبیده»، جشنی برگزار کرد که کس به یاد نداشت. در آن روز ظرفهای طلا پر از نقره به مردم بخشید و چندان جواهر و زیور به عروس بسته بودند که توان راه رفتن نداشت. نقل شده است مهدی یک میلیون و سیصد و هشتاد و هشت هزار دینار برای این عروس خرج کرده است.[17]

کم کم این رویکرد به زینت و زیبایی و تشریفات، از حدود خلفا و سلاطین گذشت و به سطوح پایینتر سرایت کرد و دامنگیر وزرا و کارگزاران نیز گردید. نمونه هایی از این تجمل گرایی را در تاریخ زندگی وزیران و صاحب منصبان آن دوران، می توان مطالعه کرد.

 «علی بن فرات» به جای برادرش «عباس»، به سال 296 در پنجاه و پنج سالگی به وزارت رسید، «صولی» گوید: علی بن فرات وقتی به وزارت نشست حدود ده میلیون درهم طلا و نقره و ملک داشت و هیچکس در اول وزارت چنین نبود.

از کسانی که هر روز بر سفره اش می نشستند نُه کاتب مخصوص از جمله چهار کاتب مسیحی بودند و به مدت بیش از دو ساعت انواع غذا را می آوردند و می بردند. کاخ وی دو آشپزخانه داشت: خصوصی و عمومی، در آشپزخانۀ عمومیش که برای دربانان و حاجبان و کارمندان جزء و غلامان و پیادگان بود، روزانه نود گوسفند و سی بز و دویست جوجۀ خروس ذبح می شد، و چند نانوا که شب و روز نان می پختند. اما در آشپزخانۀ خاص، خدا داند چند حیوان ذبح می شد، در آنجا آب را در کوزه های پلاس پیچیده، بسیار خنک می کردند و ... در واقع کاخ وزیر خود یک شهر به تمام معنا بود تا آنجا که دو دسته خیاط مخصوص داشت.[18]

به نوشتۀ صولی از خصوصیات مجلس «راضی» آن بود که ندیمان راضی در حضور او مسابقۀ شرابخواری می گذاشتند و او خوشش می آمد و تحسین می کرد و می گفت اینان به شادی و نشاط افزایی مجلس ما چنین می کنند. هر یک از مسابقه دهندگان، پیالۀ اضافی را که می نوشید بلند کرده به راضی نشان می داد.[19]

به سال 384 با مرگ «صاحب بن عباد» وزیر با تدبیر فارس، مزایدۀ زشت و رسوایی در مورد شغل وزارت پدید آمد. یکی از والیان هشت میلیون درهم هدیه برای «فخرالدوله» فرستاد و درخواست شغل وزارت کرد. وزیر شاغل نیز شش میلیون درهم داد که در کار ابقا شود. سلطان از پیشکش هر یک دو میلیون بخشید و مقرر داشت که در کار وزارت متساویاً شریک باشند، هر دو در یک طرف بنشینند، هر روز یکی امضا کند و آن دیگری مهر بزند، و در مورد سرداری لشکر بین خود قرعه بیندازند![20]

با از یاد رفتن ارزشهای اخلاقی و آرمانهای دینی، منصب و مقام، زینت و مال، ملاک منزلت اجتماعی قرار گرفت. به همین جهت ذوق، هنر و دست آوردهای تمدن بشری در خدمت ارضای امیال نفسانی درآمد. آداب و رسوم ملتهای مغلوب، جزئی از فرهنگ دستگاه حکومت گردید. لباسهای زربفت و فاخر، ظروف سفالین و مفرغی و زرین، فرشها و دیوارهای نگارین، مایۀ تفاخر و خودنمایی و شکوه زندگی مادی شد.[21]

در منطقۀ گسترده ای از سرزمین اسلام بویژه عراق بطور گسترده ای آواز طرب و غنای نوین و شادی و رقص و باده گساری و انواع بازیها رواج پیدا کرد.

خلفای بنی امیه اگر می خواستند چیزی ببخشند موافق رسم و عادات عرب به وی شتر می بخشیدند؛ اما در زمان بنی عباس جایزه عبارت از بارهای سیم و زر و رخت و اسب با سوار خود بود.

خلفای عباسی نیز نخست با احتیاط عمل می کردند؛ ولی خلفای پسین یکی بر دیگری پیشی می گرفت.

ابن خلدون می گوید عایدات مملکت در عهد «رشید» سالیانه 7015 قنطار، 10 هزار دینار بود. بنابراین مجموع عایدات بالغ بر70 میلیون و صد و پنجاه هزار دینار بود. که البته اکثر آن صرف عیش و نوش و خوشگذرانی می شد.[22]

سرگرمیهایی چون بزم باده گساری، آوازخوانی، شوخ طبعی، نکته گویی، کبوتربازی، جنگ حیوانات با هم، شکار، تزئینات و هنرهای زیبا، برای اشراف متداول و متعارف گردید.

 

نتیجه گیری

این که جامعۀ اسلامی چه شد که پس از مدتی کوتاهی به این ابتذال گرایید، عوامل بسیاری دارد که از مهمترین آنها رویکرد رهبران و دولتمردان و نخبگان جامعه به تنعم و تجمل بود و این خطری است که همه نهضتها و تمدنهای نو پا را تهدید می کند.

 امام راحل در این باره می فرمایند:

 «آنها که تصور می کنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد، با الفبای مبارزه بیگانه اند... بحث مبارزه و رفاه، بحث قیام و راحت طلبی بحث دنیاخواهی و آخرت جویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند.»[23]

«توجه به زرق و برق دنیا انسان را از آن احساس انسانی اش می برد، یک حیوان است در بین مردم راه می رود. کوشش کنید که معنویت را تقویت کنید در بین این ملت.»[24]

البته رفاه و بهره گیری از نعمتهای الهی طبق موازین و اهداف و ارزشهای متعالی، مطلوب شارع مقدس است، ولی تجمل گرایی عنان گسیخته و ناشی از هوا و هوس، بی شک با آرمانهای انسانی و اسلامی همساز نخواهد بود، حکومت عدل اسلامی باید مناسبات و موازینی را طرح کند که رفاه عمومی را گسترش دهد، امام از تجمع امکانات در انحصار گروهی خاص پیشگیری کند وعده حضرت امام را که فرمودند: برای همه انشاءالله رفاه خواهد شد و این  اختلافات طبقاتی ننگین (دوره پهلوی) به آن صورت نخواهد ماند»[25] را محقق سازند.

بنابراین از آموزه های اسلامی و از تاریخ و سخنان بزرگان، بویژه رهنمودهای حضرت امام می آموزیم که:

1 _ تجمل گرایی، انسان را زیاده طلب می کند، و بی تردید زیاده طلبی به تجاوز به حقوق دیگران می انجامد.

2 _ تجمل گرایی، انسان را از معنویات دور می سازد و مادی گرایی را تقویت می نماید.

3 _ تجمل گرایی از عواطف انسانی می کاهد و شقاوت و سنگدلی می آورد و نوع دوستی را از میان برمی دارد.

4 _ تجمل گرایی، ارزشهای اخلاقی را نابود می سازد و شهوات نفسانی و فساد را گسترش می دهد.

5 _ تجمل گرایی استعداد و قدرت خلاقیت و ابتکار انسانها را ضایع می سازد.

6 _ تجمل گرایی جامعه را به سوی مصرف گرایی مفرط سوق می دهد و نیاز به تولیدات بیگانه را افزون می کند.

7 _ تجمل گرایی عزت نفس و کرامت انسانی را نابود می کند و جامعه را در برابر فرهنگ و تمدن بیگانه خاضع و تسلیم می سازد.

8 _ تجمل گرایی تکبر و فخرفروشی را در طبقات مرفه جامعه دامن می زند و در طبقات فروتر جامعه ایجاد عقده و نفرت می نماید و طبق تجربه در درازمدت این عقده های فروخورده به انفجار و انتقام منتهی می شود.

 

پی نوشتها:

 

منبع: کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی، ص 127.

 

* محمدجواد صاحبی، مدیر مسئول ماهنامۀ کیهان فرهنگی.



[1] - روح القوانین، منتسکیو، ترجمه علی اکبر مهدی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362، ص 232.

[2] - همان، ص 216 - 232.

[3] - قراردادهای اجتماعی، منتسکیو، روح القوانین.

[4] - مقدمۀ ابن خلدون، ج 2، ص 708.

[5] - تاریخ عرب، فلیپ حتی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 163.

[6] - مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 332، دارالاندلس، بیروت 1965.

[7] - طبقات ابن سعد، ج 3، ص 66، فرهنگ و اندیشه، تهران 1374.

[8] - الغدیر، عبدالحسین امینی، ج 8، ص 254 - 266.

[9] - الغدیر، ج 8، ص 286.

[10] - العدالة الاجتماعی فی الاسلام، سید قطب، ترجمه محمد علی گرامی و سیدهادی خسروشاهی، ص 379.

[11] - اصل الشیعة و اصولها، شیخ محمدحسن کاشف الغطا، (این است آیین ما).

[12] - ناسخ التواریخ (خلفا) چاپ قدیم، ص 425، (داستان باستان، ص 85).

[13] - ر. ک: الفتنه الکبری، (انقلاب بزرگ)، طه حسین، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص 174.

[14] - مقدمۀ ابن خلدون، ص 389 - 390.

[15] - مقدمۀ ابن خلدون، ج 1، ص 498.

[16] - متفکران اسلام، ج 1، ص 22.

[17] - تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 51.

[18] - همان، ص 116 به نقل از کتاب الوزراء.

[19] - همان، ص173 به نقل از کتاب الاوراق، صولی، ص 11، 26، 143، 2071.

[20] - همان، ص 115.

[21] - همان، ص 140.

[22] - مقدمۀ ابن خلدون.

[23] - ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 86.

[24] - ر. ک: صحیفه امام، ج 17، ص 378.

[25] - ر. ک: صحیفه امام، ج 7، ص 28.

. انتهای پیام /*