حجت ‏الاسلام والمسلمین رحیمیان از یادگار امام می ‏گوید:

 بسم الله الرحمن الرحیم

از ویژگیهای اخلاقی که در طول مدت آشنایی در نجف تا همکاری و ارتباط نزدیک در جماران، برای بنده محرز و آشکار شد، بعضی از نکات اخلاقی بسیار والایی است که معمولاً در انسانهای مؤمن و برجسته قابل مشاهده و ثبات هست، به عنوان یک صفت اخلاقی پایدار. حاج احمد آقا، حتی در شرایط قبل از انقلاب و بالاخره به عنوان فرزند یک مرجع و یک شخصیت والا و نامدار در جهان اسلام، طبعاً خدای ناکرده و چنانچه می ‏خواست نه سوءاستفاده و حتی اگر حسن استفاده هم می ‏خواست بکند، راه و مجال گسترده ‏ای برای او بود. ولی هرگز مرحوم حاج احمد آقا در ارتباط با مسائل مالی و دنیوی، کمترین دلبستگی را من در او مشاهده نکردم. ما مخصوصاً در جماران به عنوان یکی از مسئولین اصلی مسائل مالی حضرت امام تعلق و عدم  دلبستگی به مال دنیا و زخارف دنیا و ریاست دنیا و عناوین اعتباری دنیا، خانه دنیا، فرش دنیا و هر چه را که ما از مقوله مسائل دنیایی و مادی بنامیم، من هر چه که حتی بعد از رحلت ایشان فکر کردم که یک چیزی، یک گرایشی، نشانه ‏ای از گرایش ایشان نسبت به این مسائل، در ذهن خودم پیدا بکنم، جداً پیدا نکردم. و من غافل بودم از جملاتی که حضرت امام در همین رابطه بیان کرده بودند نسبت به حاج احمد آقا. اتفاقاً بعد از رحلتشان برخورد به این جملات پیدا کردم، دیدم عجب جملات معنی دار و عمیق و درستی هست. یعنی منهای جملات امام برای بنده با مشاهداتی که در متن زندگی ایشان و با برخوردهای ایشان با مسائل مالی و دنیوی من شاهد بودم کاملاً تطابق دارد. همچنین نسبت به مسائل اخلاقی.

یعنی واقعاً ایشان اخلاق پاکی داشت. حتی در مقام مزاح و شوخی حتی در مقام کلام، و حتی در مقام شوخی کلامی هم من چیزی که خلاف اخلاق باشد، طول مدت جوانی و کامل سالی ایشان من مشاهده نکردم و از او نشنیدم. با این که زیاد در جلسات و به اصطلاح در دیدارهای خصوصی ایشان هم چه در نجف و چه در جماران، در محضر ایشان بودم، ولی باز هم از این جهت شباهت بسیار بسیار به حضرت امام داشتند، در طهارت و پاکی اخلاق و دوری از رذایل اخلاقی و پدیده ‏های اخلاقی و مسائل مربوط به کشش ‏های شیطانی. واقعاً انسانی وارسته و واقعاً از بند رسته و از کسانی بود که شیطان بر ایشان هیچ تسلطی نسبت به این موارد و مسائل نداشت.

در ارتباط با بنیاد شهید که ایشان مخصوصاً در این ماههای اخیر به صورت بی دریغ و بدون کمترین استنکاف و اِبا، علی ‏رغم بیماریشان، علی ‏رغم پادردشان، کمر دردشان، هیچ پیشنهادی به ایشان نشد و هیچ درخواستی از ایشان در ارتباط با بنیاد نشد مگر اینکه پاسخ صددرصد مثبت دادند. حتی دو روز قبل از رحلتشان قول داده بودند برای سه ‏شنبۀ دو روز بعد از حادثه بیماریشان که پرسنل بنیاد شهید تهران بروند خدمتشان در حسینیه ملاقات داشته باشند و برایشان صحبت کنند. یعنی حتی اجزای بنیاد در حالی که روال معمول ایجاب می ‏کرد، شخصیت ایشان ایجاب می ‏کرد که اگر درخواستی می ‏بود باید از طریق بنده باشد ... برای بنیاد، آن هم در رأس بنیاد و تشکیلات اصلی بنیاد ولی می ‏خواهم بگویم حتی اگر دانشگاه، دانشجویی اگر می ‏رفت، کارمندی از یک اداره می ‏رفت و درخواستی از ایشان می ‏کرد، ایشان بدون استثناء همه را پاسخ مثبت می ‏دادند و نمونه ‏هایش برنامۀ خیلی جالبی بود که فیلمش هست، سخنانشان هم هست در بهشت زهرا، روز شهادت و ایثار در دوم رمضان گذشته و شب بیست و یکم ماه رمضان که بنیاد مراسمی را برگزار کرد در مرقد حضرت امام. ایشان آن صحبت مفصل را با نکات جالبی که مخصوصاً در آن سخنرانی، ایشان بیان داشتند، اینها نمونه ‏هایی بود از برنامه اخیرشان. بعد ملاقاتی که با دانشگاه شاهد داشتند.

علاوه بر این دو سه بار ایشان به بنده تأکید کردند که من دلم می ‏خواهد و احساس دل می ‏کنم که یک کاری در بنیاد انجام بدهم. من اول نمی ‏فهمیدم ایشان چه می ‏خواهد بگوید. فکر می ‏کردم مثلاً یعنی یک همکاری. می ‏گفتم خوب همین که شما راه می ‏دهید، بنیادها می ‏آیند، شما تشریف می ‏آورید در مراسم بنیاد، این بهترین کار است گفت نه. منظورم این است که مثل این کارمندانی که در بنیاد هستند، می ‏روند در ارتباط با بچه ‏های شهدا کاری می ‏کنند، مثل این کارمندان، نه برای انعکاس و خبر و تلویزیون و اینها، یک کار مثل کارمندان. مگر کارمندان را مثلاً در اخبار در رادیو ـ تلویزیون این طرف و آن طرف مگر منعکس می ‏کنید؟ یک کارمندی می ‏رود یک کاری می ‏کند. من می ‏خواهم مثل آن کارمندان یک کاری برایم جور بکنید، با وضعیت من جور باشد و من بروم برای این بچۀ شهدا انجام بدهم، برای خانواده ‏ها. که من چند جور پیشنهاد را ارائه دادم و اینها هیچ کدامش آن نشد که ایشان می ‏خواست. به هر صورت ما نتوانستیم آن بستر مناسب را برای انجام خواست ایشان فراهم بکنیم که ایشان مثل یک کارمند عادی بنیاد در ارتباط با خانواده ‏ها کاری را به صورت افتخاری و بدون اینکه کسی متوجه بشود، انجام بدهد. یک نکته هم من همین اخیر اشاره بکنم. در ارتباط با آن حالتهای وارستگی و احتیاط و حذرشان از مسائل دنیوی و مادی و خلاصه اینکه مبادا در ارتباط مسائل مادی و حق الناس و دیگران، مشغول الذمّه باشد، خیلی مقیّد بود.

اولاً همیشه اگر ما کمترین کاری را درباره ایشان به عنوان وظیفه و عاشقانه انجام می ‏دادیم، ایشان مکرر در مکرر تشکر و عذرخواهی می ‏کردند. که البته همین حالت را مخصوصاً ما در ماههای آخر زندگی حضرت امام شاهد بودیم. که از خادمهایشان چطور تشکر می ‏کردند و با کمال بزرگواری عذرخواهی هم می ‏کردند. که این خودش حالا یکی از جنبه ‏های خاصّ صفات اخلاقی ایشان بود. اصلاً گاهی مکرر می ‏شد که ایشان ابتدا به ساکن زنگ می ‏زدند به اینجا، بنیاد. احوال می ‏پرسیدند. دلم تنگ شده برایت، شما مورد علاقۀ حضرت امام بودید. همین فقط می ‏خواستند احوالپرسی بکنند و این دو جمله را بگویند. یا خدمتشان می ‏رسیدیم، می ‏آمدند بیرون، همیشه دعایی داشتند، جملاتی را که حاکی از محبت خودشان یا محبتی که به خاطر حضرت امام، نسبت به دوستان حضرت امام داشتند، ابراز بکنند. و این محبت ‏ها را نمی ‏گذاشتند قطع بشود و کم رنگ بشود و فراموش بشود این روابط. به هر صورت حالا این واقعاً علامتی بود از اینکه خود ایشان دریافته بود که در حال رفتن هست؟ که باید کارهایش را، حساب و کتابهایش را با مردم با خدا، صاف و صوف کند، برود؟ دین هایش را حتی به بنیاد شهید، به خانواده شهید، به نظام، به رهبری، به ولایت، ادا بکند، برود آیا این بود؟ حالا اگر هم یک همچین احساسی را برای رفتن و یا آمادگی را برای رفتن به صورت خاص، نداشت به هر صورت او همواره مثل یک انسان مؤمن و شاگرد دست پروردۀ حضرت امام، همواره آمادۀ رفتن بود و هیچوقت باری و مسئولیتی را از امروز برای فردا باقی نمی ‏گذاشت.

«عاش سعیداً و مات سعیداً و السلام علیه یوم وُلد و یوم مات و یوم یُبعثُ حیاً» ان شاءالله

منبع: حضور، ش 10، ص 184.

. انتهای پیام /*