ارزش و جایگاه انسان در نظام هستی از دیدگاه امام خمینی

 غلام رسول محسنی اُرزگانی

 مقدمه

از آنجایی که موضوع تحقیق «ارزش و جایگاه انسان در عالم هستی» است، تعیین جایگاه او، فرع بر تبیین ماهیت و هویت اوست؛ به این معنا که تا هویت انسان شناخته نشود، جایگاه او در نظام هستی روشن نخواهد شد. اگر هویت انسان شناخته شد، جایگاهش نیز خود به خود آشکار خواهد گشت.

نکته قابل توجه در این مورد این است که، تعیین جایگاه انسان در عالم، وابسته به جهان بینی است؛ اگر کسی از جهان بینی حسی و تجربی و مادی برخوردار باشد و بس، و هستی را در حصار طبیعت خلاصه کند، جایگاه انسان را هم لاجرم در همین محدوده طبیعت می جوید؛ و اگر کسی با ماورای طبیعت در این جهت بنگرد و جهان بینی خود را یک سره، در ماورای آن بنا نهد، حسیّات و تجربیات را افسانه پندارد، جایگاه همه اشیا را، از جمله انسان را در ماورای طبیعت جست و جو می کند.

این دو نوع جهان بینی، از نگاه معرفت شناسی انسان، از نظر قرآن و اندیشه مندان اهل تحقیق و معرفت، دارای نقص های آشکار است. هر انسانی آن را بنگرد، می بیند که صاحب این گونه اندیشه ها، «یا اعور است یا احول است یا اعما» (حیات حقیقی انسان در قرآن، ص 318) فلذا، در جهت تعریف صحیح از جایگاه انسان در نظام هستی، نخست باید هویت انسان را شناخت و به حقیقت وجودی او آگاه شد.

بحث انسان شناسی، تعیین و شناخت جایگاه آن در نظام هستی، بدون شناخت روح و روان انسان ناممکن است؛ زیرا اگر کسی حقیقت انسان را، جان او بداند و بودن او را در عالم در رابطه با توحید بشناسد، دیگر او را با دام (حیوان) یکسان نمی داند و در حیطه شناخت محدود به حس و تجربه نمی کند. پس هستی شناسی انسان و جایگاه او، وابسته به خداوند است و معرفت او نیز با معرفی او حاصل خواهد شد. ممکن نیست انسان در اصل هستی به خدا نیازمند باشد، ولی در شناخت از خداوند بی نیاز باشد. از این رو خداوند همان گونه که انسان را آفریده است، او را نیز از طریق خودش معرفی می کند. (صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 32)

امام خمینی بیان زیبایی در ماهیت انسان و نحوه وجود او در عالم طبیعت دارد: «وجود انسان در عالم طبیعت به صراحت و صرافت وجود انسانی نیست، بلکه دارای حیثیات و مراتب متعدد است، که با یک حیثیت علم است و با حیثیت دیگر قدرت است و با حیثیت دیگر حیات است و با حیثیت دیگر خیال و با حیثیت دیگر واهمه است. (تقریرات فلسفه، ج 3، ص 385 به بعد) نفس که در طبیعت سیر می کند، کائنی (وجودی) است که رو به ترقی می گذارد و مجرد می شود، و جنبه کائنی آن فاسد می شود و جنبه تجردی آن باقی می ماند. (تقریرات فلسفه، ج 3، ص 68) با این بیان، باید در جهت تعیین جایگاه انسان در نظام هستی، در قدم اول، او را شناخته و سپس ابعاد مختلفه او را شناسایی کرد. امید است که در این تحقیق، به نموداری از آن اشاره شود.

 

1. شناخت انسان در نظام هستی

شناخت و درک حقیقت انسان، امری است بسیار دقیق و دارای ظرافت خاص؛ زیرا، بسیاری در جهت انسان شناسی، حتی فرشتگان خداوند نیز دچار حیرت و ناتوانی شده و عرضه داشته اند: «...اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء و نحن نسبح بحمدک و نقدّس لک...» (بقره /     ) یعنی در حالی که ما فرشتگان به تسبیح و حمد و تقدیس تو مشغول هستیم، آیا موجودی می آفرینی که در زمین فساد کند و به خونریزی بپردازد؟

اسرار این موجود و شناخت راستین آن، به دست خداست، چنانکه در پاسخ فرشتگان خود فرمود: «انّی اعلم ما لاتعلمون» (بقره / 30)  (من می دانم که [این مخلوق] چگونه است و شما نمی دانید) اندیشه و شناخت عترت طاهره که در پرتو نور خاص خداوند رشد کرده و مظهر علم آن می باشند، درباره شناخت انسان، نه تنها جان آنها را قابل ارزش و مقام والا می دانند، بلکه، بدنهای مادی و طبیعی آنها را نیز، ارجمند دانسته اند. امام کاظم(ع) فرموده است: «أما إن أبدانکم لیس لها ثمن الا الجنّه فلا تبیعوها بغیرها» (اصول کافی، ج 1، ص 19، ج 12) (بهای بدنهای شما جز بهشت نیست و آن را به غیر بهشت نفروشید.)

با این وصف، اگر جایگاه انسان در عالم بر اساس شناختهای محدود و یا تک بعدی باشد، نه به حقیقت او پی برده و نه جایگاه واقعی او را در عالم پیدا کرده است که در هر دو صورت تعریف از انسان و جایگاه او ناقص خواهد بود؛ چون انسان همانگونه که موجود تک بعدی نیست، تعریف آن نیز از یک دید، تعریف ناقص خواهد بود. چنانکه امام خمینی درباره این موجود گفته است:

«انسان یک موجود جامع است نه یک موجود تک  بعدی یا دو بعدی. موجودات دیگر بعضی یک بعدی اند، بعضی دو بعدی اند و بعضی چند بعدی، لکن همه ابعاد وجود در سایر موجودات نیست. فقط انسان در بین همه موجودات یک موجود چند بعدی است.»

(صحیفه امام، ج 4، ص 8)

در مورد دیگر فرموده:

«انسان موجود عجیبی است. در جمیع طبقات موجودات و مخلوقات باری تعالی، هیچ موجودی مثل انسان نیست. اعجوبه ای هست که از او یک موجود الهی ملکوتی ساخته می شود و یک موجود جهنمی هم ساخته می شود. موجودات دیگر اینطور نیستند... این از مختصات انسان است که حق تعالی او را با جمیع اوصاف و صفات مقدس خودش ایجاد کرده است و همه چیز در او هست. از این موجود، پیامبر اکرم و سایر پیغمبرها محقق شده است.»

(صحیفه امام، ج 4، ص 8)

 1ـ 1ـ شناخت انسان در نگاه قرآن کریم

هر موجودی در نظام امکانی، جایگاهی در هستی داشته و سهمی از آن دارد. انسان نیز، همانند دیگر موجودات در نظام هستی، سهمی دارد و رابطه هایی نیز بر اساس این جایگاه، نسبت به مبدأ و عالم بعد از آن برقرار می کند. قرآن کریم این رابطه ها را بیان نموده و جایگاه آنها را نسبت به انسان معرفی کرده است. از یک سو، معرفی رابطه انسان با خداوند در رابطه با خالقیت، رازقیت و مدیریت آن ذات باری است و از دیگر سو، بیان و آشنایی او با ساختار درونی که پیوند روح و بدن او است. از سوی دیگر، تشریع آینده او که قیامت و بهشت و جهنم باشد، که مربوط به اخلاق، عقاید، اعمال و رفتار او است (صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 38) همه این روابط سه گانه، مربوط به جایگاه انسان در عالم است که باید انسان با راهنمایی قرآن کریم این جایگاه را بخوبی پیدا کرده و خود را در آن شناخته و نسبت های خود را در امور جانبی آن حفظ کند.

قرآن کریم، کتاب وجودی انسان را از دو جهت تبیین می کند و جای او را در عالم نشان می دهد: یکی از مقام هویت او سخن می گوید که ماهیت او در عالم اینگونه که خداوند به او خطاب می کند: «الله الذّی خلق السموات و الارض... لتعلموا انّ الله علی شیء قدیر...» (طلاق / 12) یعنی (خداوند آسمانها و زمین را خلق کرد... که شما عالم شوید) و جایگاه خود را در این عالم پیدا کرده و رابطه خود با خالق قادر را بشناسید. هرگاه انسان آغاز هستی خود را شناخت، رابطه خود و آن مبدأ را پیدا کرد، دیگر در شناخت او دست تحریف راه پیدا نمی کند.

تبیین دیگر قرآن کریم از انسان، آگاه کردن او از فطرت است، و فطرت اوّلی او نزد خداوند، همان است که او را در زیباترین صورت خلق کرده و از آن به احسن تقویم یاد کرده است: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم». (تین / 40) انبیا و اولیای الهی و فرشتگان او در عالم، مأمور تشریع و توضیح این فطرت پاک خدایی هستند. هرگاه انسانی با آن فطرت پاک اوّلی خود که خدا از آن به «احسن تقویم» یاد کرده است، در این عالم زندگی کرد و با آن از عالم هستی رفت، خود و جایگاهش را هم در دنیا و هم در دنیای بعد از آن پیدا کرده و شناخته است.

خداوند سبحان که حقیقت و هویت انسان را به وسیله فرشتگان، انبیا و اولیا شرح کرده است، اگر خود انسان، به دنبال آن در پی شرح و شناخت نباشد، آنهایی که برخلاف اندیشه انبیا و اولیای الهی فکر می کنند، او را شرح خواهند داد و بسان کتب آسمانی تحریف شده، دست به تحریف او خواهند زد. همچنین بعضی از اسرار او را پنهان کرده، اندیشه خود را بر او تحمیل می کنند و او را از فطرت اولی منحرف می سازند. (صورت و سیرت انسان، ص 35)

امام خمینی، شرح و بیان زیبایی در بیان فطرت که از آن به «احسن تقویم» یاد می شود، دارد: البته معنای «خلقنا الانسان فی احسن تقویم» (تین / 40) همین تقویم و هیکل مستقیم القامه نیست؛ چون این احسن تقویم نیست، بلکه احسن تقویم عبارت از آن تقویم فطری است که: «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» (همان / 4) و در آن باقی مانده اند... و هم چنین، این هم احسن تقویم و فطرت انسانی نیست که عمل صالح انجام دهد از ترس جهنم و برای رسیدن به بهشت و خوردن از آن... بلکه مراد از ایمان و عمل صالح این است که قلب او در حقیقت نقش الهی بوده و عمل الهی باشد و برای خدا خالص بوده و برای رضای او باشد و غیر از رضای او چیزی نباشد. لذا فرمود: «الهی و اجعل أورادی کلّها ورداً واحداً» (مصباح المتهجد، ص 780) (بار پروردگار، همه وردها و خواسته های ما را ورد و خواسته واحد قرار بدهی) یعنی هیچ وردی غیر رضای او نباشد. و بالجمله: اگر فطرت این طور ماند، در احسن تقویم است؛ چون این نقش الهی احسن تقویم است ولی اگر قلب به اینجا آمد و به شهوت آلوده شده و هر چه انجام داد برای رضای خود و به جهت رسیدن به آمال دنیایی بود... چنین انسانی در فطرت احسن تقویم باقی نمانده است. (تفسیر سوره حمد، ص 166 و 167)

 2ـ1ـ اهمیت شناخت انسان در عالم

بشارت الهی در جهت کرامت انسان که فرمود: «لقد کرمنا بنی آدم...» (اسرا / 7) اهمیت شناخت او را در نظام هستی بیش از پیش می طلبد؛ زیرا انسانی که مفتخر به تاج کرامت شده است و خود را نشناسد و با چشم بسته وارد عرصه زندگی و نظام هستی گردد، یقیناً به خطا رفته و از جاده فطرت خویش منحرف خواهد شد. اصرار قرآن کریم نیز در معرفی انسان از این رو است که خود را شناخته و جایگاه خود را در نظام هستی درک کند؛ چون با یک لحظه غفلت از خود و رابطه او با مبدأ، به دام موجودی می افتد که حتی بر خود رحم نکرد. شعله های غضب و عصبیت چنان او را در برگرفت که محصول شش هزار سال عبادت خویش را با یک لحظه استکبار یکجا به آتش کشید. انسان نیز که از قوه غضب و عصبیت و خودخواهی برخوردار است، بدون توجه به خطابات الهی که از آن به موجود برتر، اهل ایمان، صاحب کرامت و... یاد کرده است و در نظام هستی گل سرسبد موجودات می باشد، این جایگاه را به آسانی از دست خواهد داد. برخلاف دیگر موجودات، خداوند منت نعمت و هدایت صراط مستقیم را مخصوص انسان نموده است که فرمود: «یمنّ علی من یشاء من عباده» (ابراهیم / 11) و «واجتیناهم و هدیناهم إلی صراط مستقیم» (انعام / 87) آنها را اختیار کرده و به سوی راه راست هدایت کردیم.

با این بیان قرآن کریم و امتیاز خداوند بر انسان، این برخلاف حکمت الهی خواهد بود که او در اثر غفلت و بی توجهی نسبت به مقام و جایگاه خود در عالم، از دایره انسانیت و کرامت انسانی خارج شده هم ردیف حیوانات و یا پست تر از آن قرار بگیرد و یا به تعبیر قرآن کریم آنها را از شمار شیطان های انسان خوانده است و به آنها «شیاطین الانس» (انعام / 112) می گوید، فلذا قرآن کریم از این جهت اصرار بر شناخت انسان دارد تا او خود و جایگاهش را در عالم دریافته و برخلاف حکمت الهی حرکت نکند.

3ـ1ـ شناخت انسان در نگاه ابدیت فرزانگی

آدمی اگر با استفاده از علم الهی به خودشناسی پردازد، با زیبایی های نهفته در درون خویش آشنا می شود. از میان زیبایی های باطنی انسان، عشق به بقا و ماندگاری همیشگی، برای او بسیار با اهمیت است. اما در مقابل، از نابودی و مرگ ناخوشایند بوده و اظهار تنفر می کند. همچنین، فرزانگی در حیات و بقا، زیبایی و اسرار دیگری از نهفته های درونی انسان است، ولی تا آلودگی آرزوهای دنیایی آن را آشفته نکرده باشد.

بنابراین، انسان از یک سو به دنبال بقا و ماندگاری است و از سوی دیگر، این بقا را به شکلی عاقلانه و حیات فرزانگی می خواهد. روی این اساس، هم می خواهد سهمی از دنیا داشته باشد و هم آن سهم به شکل مطلوب حاصل شود که عزّت و سربلندی به همراه بیاورد. از اینجاست که این خواسته و آرزوی انسان به بار نخواهد نشست، مگر اینکه، جایگاه خود را در عالم و نظام هستی پیدا کرده و حکمت ارسال رُسل و فرستادگان الهی را دریابد. هرگاه انسان به این حقیقت پی برد که حکمت فرستادگان الهی چیست، جایگاه خود و ابدیتش را درک کرده و به آن نایل خواهد شد؛ چون تربیت در مکتب الهی، هم بقای انسان را تضمین می کند و هم بقای با عزت را به او اعطا می نماید؛ زیرا تربیت در این مکتب، به انسان می فهماند که او، بسان درخت نیست که پس از مدت زمانی خشک شده و به هیزم تبدیل گردد و خاکستر شود. (صورت و سیرت انسان، ص 256)

امام خمینی در اهمیت و ضرورت تربیت و اینکه تربیت به انسان چگونه جاودانگی و فرزانگی می دهد می فرماید:

«انسان در ظرف تربیت محدود نیست، می رسد تا آنجایی که تمام صفاتش الهی می شود یعنی نظر می کند، نظر الهی؛ دستش را دراز می کند دست الهی... انسان در ظرف کمال به آنجا می رسد که «یدالله» می شود...»

(صحیفه امام، ج 5، ص 368)

در حقیقت این از بالاترین کرامت و فرزانگی و جاودانگی است که صفات الهی در آدمی ظهور پیدا کند. در مورد دیگر می فرماید:

«ما باید توجه به این معنا داشته باشیم که موجودی هستیم که اگر خودرو بار بیاییم، بدترین موجودات و منحطت ترین موجودات هستیم و چنانچه تحت تربیت واقع شویم و صراط مستقیم را طی کنیم، می رسیم به آنجا که نمی توانیم فکرش را بکنیم؛ آنجایی که بحر عظمت است بحر کبریایی است».

(صحیفه امام، ج 14، ص 154)

حضرت امام همه این عزت و فرزانگی را در سایه تربیت انبیا می داند می گوید:

«اگر برای هر علمی موضوعی است... علم همه انبیا هم موضوعش انسان است... آمده اند انسان را تربیت کنند. آمده اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه ای عالی مافوق الطبیعه مافوق جبروت برسانند.»

(صحیفه امام، ج 8، ص 324)

امیرمؤمنان(ع) از حکمت ارسال پیامبران الهی و فواید آن، از جمله، آزادی عقل و رهایی آن از اسیری هوای  نفس یاد می کند. و می فرماید:

«خداوند انبیا را فرستاده تا عقل های دفن  شده را نجات دهند.»

(نهج البلاغه، خطبه 1)

فلذا، تربیت در مکتب انبیا عقل و خرد انسان را از هر قید و بند ناپسند رها ساخته و او را به خویشتن بازمی گرداند. از جمله رهایی عقل و در جهت بازیافتن خویشتن، توجه دادن به آموزه های قرآن کریم است که از یک سو حیات ابدی را برای انسان، تبیین می کند و با کلام خود جای هیچگونه تردیدی در آن باقی نمی گذارد، از سوی دیگر، در پی تلاش و تحصیل عزت ابدیت و شرافتمندانه انسان در مکتب فرستادگان الهی است تا آموزه صحیحی در این راه تحصیل نموده معنای واقعی ابدیت و سهم اصلی خود از زندگی را بفهمند. از نمونه های بهره گیری از مکتب انبیای الهی، درک عزت و عظمت خداوند است که توجه به عظمت الهی، زمینه ساز عزت، کمال و سرفرازی دانش آموختگان مکتب الهی است که خداوند درباره عزت و اعطای آن به دیگران چنین فرموده است:

«قل اللهم ما لک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء»

(آل عمران / 26)

 [ای پیامبر] بگو، و (به مردم بفهمان) مالکیت عالم ملک خداوند است. عزت و ذلت نیز در دست اوست، بهر که بخواهد می دهد، از هر که بخواهد می گیرد.

بنابراین، همه چیز از آن خداوند است، بقا و حیات ابدی نیز، در حیطه قدرت او است. نکته قابل توجه در این مورد این است که این حیات و بقای جاودانه سهم چه کسانی است و چه کسانی از آن بهره می گیرند. حقیقت مطلب این است که بقای جاودانه، آنهم هماره با عزت و شرافت، بهره آنهاست که خود را دریافته اند. چشم و بصیرت باطنی خویش را در مسیر زندگی بازگذاشته و به گفته معلمان بشریت گوش داده و اهل کبر و غرور و فساد در زمین نبوده اند. لذا قرآن کریم در این باره فرموده است:

«تلک دار الاخره نجعلها للذّین لایریدون علوّاً فی الارض و لافساداً»

(قصص / 83)

(خانه همیشگی آخرت برای کسانی قرار داده شده است که در دنیا به دنبال برتری جویی و فساد و تبهکاری نبوده است) بنابراین، شناخت انسان از خویشتن و عشق به بقا و جاودانگی که همراه با عزت و شرافت باشد، بازیافتن خویش در دنیا و تربیت شده در آموزه های مکتب انبیای و معلمان بشریت  و توجه داشتن به سهم زندگی در نظام هستی و تجاوز و تعدّی نکردن در عالم به حقوق دیگران است.

عشق به جاودانگی و آرزوی بقای همیشگی در سایه ملک ابدی و مطلق خداوند، در اندیشه امام خمینی اینگونه جلوه نموده و از این عشق و آرزوی بقای انسان، از انسان به عاشق مطلق یاد کرده است که می گوید:

«بطور کلی انسان به فطرتش عاشق کمال مطلق است و بدنبال این فطرت، فطرت دیگری است که آن دوری و بیزاری از نقص و کاستی باشد. در سرشت همه انسانها عشق به کمال مطلق هست و روشن است که کمال مطلق و بدون هر نقص و محدودیت جز در حق تعالی یافت نمی شود. پس انسان عاشق جمال خداوند و به سوی او میل دارد، هرچند خودش از آن غافل باشد.»

و هم چنین، در فراز دیگر فرموده است:

«بازگشت و پایان راه به سوی او است و او پایان هر مقصد و نهایت همه آرزوهاست. پس، خدای تعالی با لطف و عنایتش، این دو فطرت را در نهاد انسان قرار داده است: فطرت اصلی که فطرت عشق به کمال و جاودانگی است و فطرت تبعی دوری از نقص و نابودی است تا این دو براق سیر و رفرف معراج انسانی به سوی خداوند تعالی باشد. و این دو باقی است که انسان به وسیله آن به سوی آشیانه اش که آستان حق تعالی و درگاه او است پرواز کند.»

(طلب و اراده، ص 85 ـ 87)

بنابراین، اگر انسان شناخت از فطرت اولی خود داشته باشد، و یا به دنبال شناخت آن باشد، به فرموده حضرت امام از هر دو فطرتی که در نهاد انسان از طرف خداوند و مالک مطلق عنایت شده است، جایگاه ابدی و بقای جاویدانه خود را خواهد یافت؛ زیرا، فطرت کمال جو هرگاه در انسان رشد کرد و شکوفا شد، فطرت دیگری نیز در انسان زنده شده و از نقص و فنا دوری می کند.

 2. انسان و علم در نظام هستی

انسان به تعبیر قرآن کریم، موجودی است که از علم و دانستن بهره ای نداشته و خداوند او را از این نعمت بزرگ بهره مند کرده است: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً» (نمل / 78)  (خدا، شما را از شکم مادرانتان خارج کرد که هیچ چیز را نمی دانستید) اما ابزار علم را که چشم و گوش و قلب است، در اختیار انسان قرار داد تا به وسیله این ابزار، علم را آموخته و در برابر این نعمت الهی شاکر باشد: «و جعل لکم السّمع و البصار و الافئده لعلکم تشکرون» (همان)

جایگاه انسان نسبت به علم در نظام هستی، جایگاهی است که انسان را در مسیر خلافت الهی قرار داده و به تشابه دانستنی ها و فهمیدگیهای او، او را مظهر جمال و کمال خود انتخاب نموده است. خداوند توان علمی شدن را به انسان عنایت فرمود و علم را به او آموخت چنانکه پیام قرآن کریم به پیامبر(ص) این است که: خدای سبحان آنچه را توان به آن نداشتی به تو آموخت: «و علّمک ما لم تکن تعلم» (نساء / 113) و نیز به دیگران می فرماید: «و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون» (بقره / 151) یعنی میان شما و از خود شما پیامبری فرستادیم که به شما می آموزد آنچه که نه تنها نمی دانستید بلکه نمی توانستید آن را فراگیرید.

بنابراین، جایگاه انسان در عالم نسبت به علم، جایگاه دانستن و فراگیری علمی است که مسیر کمال و کمال یابی را برای انسان روشن کند و در نهایت او را به خلافت و جانشینی خدا برساند.

 1ـ2ـ مسیر علمی و عملی در خلافت الهی

از میان موجودات عالم، انسان تنها موجودی است که تاج کرامت خلافت و جانشینی خداوند بر سر او گذاشته شده است. امام خمینی در ملاک این شرافت می فرماید: انسانی که خداوند درباره او فرموده: «فاذا سوّیتُهُ و نَفَخْتُ فیه من رُوحی» (حجر / 29) این یک موجود شریف و ورای جسم و جسمانی است. روح، مظهر الوهیت است و از صعق ربوبی و نشانه اوست و اگر این جنبه را انسان در خودش ببیند، طبیعتش را فراموش می کند. پس آنچه در آدم بوده که به آن جهت منسوب به خدا شده است، همان تشریف انسان است و ملائکه بر او سجده کردند و از آن جهت که منسوب خدا است، جلوه اظهر اوست. ولی شیطان آن جهت را نمی دید، بلکه جهت طینی [خاکی] آدم را ملاحظه کرد...»

(تقریرات فلسفه، ج 3، ص 43ـ45)

در جای دیگری می فرماید:

«البته آدم نبود که مظهر همه اسماء بود، بلکه ما همه آدمیم؛ ولیکن فرق ما و او این است که در ما این قوه هست که مظاهر اسماء الهی بتواند در ما فعلیت پیدا کند. ولی افسوس این قوه در حالت قوه مانده و به فعلیت نرسیده است...»

(همان، ص 46ـ 48)

اگر بر اساس حکمت الهی، انتهای هدف آدم و انسان، خلیفه شدن است، برای رسیدن به این غایت مسلماً راههایی را باید پیمود. از نمونه بارز این راه، علم و دیگری عمل است؛ چون انسان برای رسیدن به مقام خلافت الهی، یک سلسله از حقایق را باید بفهمد و بداند و به آن فهمیده ها عمل کند. یعنی کسی که در عالم مظهر علم خدا قرار می گیرد، باید از توانایی و قدرت عمل نیز برخوردار باشد. کسی که فراگیری علمی در آن وجود داشته، ولی برخلاف آن دانستنی های خود عمل کند، لیاقت خلافت الهی را نداشته و زمینه ظهور علم و دیگر اوصاف خداوند در او نخواهد بود. (صورت و سیرت انسان، ص 159)

اهمیت مقام خلافت، در فراگیری علم است و خلافت انسان دایر مدار علم اوست. بر این اساس هر انسانی که عالم تر است خلافت الهی را بهتر نشان می دهد. این نکته نیز قابل توجه است که هر علمی معیار خلافت نیست، بلکه تنها علم به اسما الهی و علم توحید خالص و ناب چنین اثری دارد؛ ولی اگر کسی زمین شناس، زیست شناس یا ستاره شناس خوبی بود، اما موحد نبود و علم توحیدی او ناقص بود و یا اصلاً بهره ای نداشت، این انسان سهمی از خلافت الهی ندارد. (تفسیر تسنیم، ج 3، ص 192)

قرآن در نکوهش و سرزنش دانشمندان مادی می فرماید: «فلما جاءتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم» (غافر /  83) وقتی پیامبران پیام الهی را به مردم دادند، آنها به علوم مادی خود (مانند طب و هندسه و...) بسنده کردند و به آن خشنود بودند. در باره «قارون» نیز می فرماید: دانش اقتصاد، به جای آنکه وی را قدرشناس نعمت خدا کند او را واداشت تا بگوید: «انّما اوتیته علی علم عندی» (قصص /  88) (من با سعی و تلاش فکر خود به اینجا رسیدم) بلکه این مسأله به صورت شرک خفی در درون بسیاری از افراد بشر وجود دارد و آنان را وامی دارد تا بگویند که بر اثر کوشش خود عالم شدم و این کمال را یافتم. (تسنیم، ج 3، ص 193)

به هر تقدیر، نقش اساسی در خلافت الهی، با علم است. با اینکه فرشتگان الهی تسبیح گفتن خود را مطرح کردند، خداوند عالم بودن را گوشزد آنها نمود و سند خلافت را علم معرفی کرد. چون ارزش تسبیح، تقدیس و عبادت در آن جهت است که با معرفت و آگاهی و علم باشد اما تنها علم به معنای دانستن و فراهم کردن و فراگیری الفاظ، نیز مستلزم خلافت نیست، علمی که آمیخته با جهل عملی باشد، هیچگاه نفعی به حال انسان ندارد؛ چنانکه امیرمؤمنان(ع) فرموده است: «ربّ عالم قد قبله جهله و العلم معه» (نهج البلاغه، خطبه) چه بسیار دانشمندانی که کشته جهل خویش بوده و در عین اینکه باسواد هستند، می خوانند و می نویسند، اما از این علم سودی عایدشان نمی شود.

پس، تمام کارهای خداوند، نسبت به انسان زیرمجموعه حکمت او و حکمت او نیز زیرمجموعه علم اوست. یعنی خداوند چون علیم است، حکیمانه عمل می کند. (تفسیر موضوعی، ج 14، ص 266) از این رو خداوند سبحان، جریان خلافت و جانشینی خویش را از راهی قرار داد که راه علم و آغاز تعلمی اسماء الهی بود و آن را سرلوحه این کار تعیین کرد. روی این جهت راه خلافت الهی، راه علم است و هرکسی عالم تر بود خلیفه خداست. خلیفه خدا اعلم مردم و مخزن اسرار نهفته الهی در نظام هستی است.

امام خمینی از جنبه علمی در مسیر خلافت الهی، از آن به ظهور تعلم اسمائی یاد کرده است و می گوید:

«فطرت تعلّم اسمائی را، که در خمیره ذات او [انسان] ثبت است، به مقتضای جامعیت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم که اشاره به آن است در قول خدای تعالی: «و علّم آدم الاسماء کلّها» به مرتبه فعلیت و ظهور آورد»

(آداب الصلوة، ص 215)

در جای دیگر فرموده است:

«قول خداوند سبحان: «و علّم آدم الاسماء» این تعلیم به تخمیر غیبی جمعی بید جمال و جلال نسبت به باطن آدم واقع شد و با این دست غیبی به مظهریت طبیعت واقع شد و امانتدار الهی گردید که خداوند امانت خود را بر او عرضه داشت که فرمود: «انا الامانه علی السموات و الارض...» (احزاب / 72) این امانت در مشرب اهل عرفان ولایت مطلقه است که غیر از انسان هیچ موجودی لایق آن نیست...»

(چهل حدیث، ص 635)

بنابراین، خلافت الهی در عالم و جهان آفرینش که جایگاه مظهریت اسرار و علم الهی قرار گرفته است، از خصوصیت و خمیره است که در وجود آدم و انسان تعبیه شده است. موجودات دیگر از این کرامت بی بهره اند.

 2ـ2ـ کمال علمی و عملی در انسان

از دیگر ویژگیهای رابطه انسان و علم در عالم، کمال علم در سایه عمل برای انسان است. عمل در شکوفایی علم به اندازه ای نقش دارد که انسان را تا سرحد انسان کامل و خلیفۀ الله می رساند؛ چون علومی که خداوند با شیوه های گوناگون به انسان می آموزد، اگر به وسیله آدمی در مسیر تعلیم و یادگاری اسرار توحید و معرفت الهی به کار گرفته شود، این علوم زمینه خلافت الهی را برای او فراهم می کند. منتهی، گستره این علم، در مواردی است که همراه با عمل صالح باشد و میزان و درجه خلافت الهی بودن او را از این جهت ارتقا می دهد: «من عَمِلَ بما عَلِمَ ورَّثهُ الله علم ما لم یعلم» (بحار، ج 68، ص 263) زیرا علم همواره عمل را به دنبال خویش می خواند. اگر عمل اجابت کرد و با علم همراه شد، زمینه بقای علم در جان عالم، فراهم است. اما اگر عمل او را همراهی نکرد، علم نیز رخت برمی بندد که: «والعلم یعتف بالعمل فأن أجابه و ألّا ارتحل» (همان، ج 2، ص 40)

با این بیان، نقص علم و کمبود گستره آن، در همراهی نکردن آن با عمل است. مقام خلافت الهی که از بلندترین مرتبه مقام انسان در عالم هست، از لازمه آن کمال علم و تمام عمل است، زیرا رابط علم با عمل، نتیجه بقا و مظهریت «وجه خداوند» را به انسان عطا می کند. چون علم و عمل سبب پایداری و بقا برای انسان است و بقا نیز مختص خداوند است و غیر از او هر چه هست فانی است. در فرهنگ قرآن کریم تنها چیزی که ماندنی است و بقای ذات خویش را حفظ می کند، پیوند ناگسستنی و ارتباط تنگاتنگ با خداوند است که: «کل شیء هالک الّا وجهه»(قصص / 88)

بر همین اساس کمال علمی و عملی، خداوند امام عصر(عج) را «بقیة الله» می نامند و در عالم حقیقت همواره باقی و برای تربیت انسانها پایدارند و از همین دو مصداق بارز و کامل عالمان الهی، ائمه اطهار(ع) است که مصداق کلام امیر مؤمنان(ع) اند که فرموده: «والعلما باقون ما بقی الدّهر»(نهج البلاغه، حکمت 147) اگر آدمی با استفاده از علم الهی به خودشناسی پرداخت، نتیجه این درون پردازی و درون نگری آشنایی با آفریننده است که این توجه بقای وجه و ذات او را به دنبال دارد. خلفای راستین الهی که همواره در زمین بوده و عالم از وجود آنان خالی نمی ماند، از علم الهی کمال استفاده را بردند تا حجت خداوند در نظام آفرینش قرار گرفته است. بنابراین، کمال علمی و عملی در انسان، آثار و تبعاتی دارد که همواره کرامت الهی و انسانی سایه وار با او همراه است.

 2ـ3ـ رابطه خالصانه انسان عالم با خدا

انسان، از میان موجودات عالم این گوی برتری را ربوده است که مورد خطابهای الهی قرار گرفته است. این خطابها گاهی عام است همانند: «یا ایها الناس» (بقره / 168) و گاهی خاص است که: «یا بنی آدم» (اعراف / 26) اما پیام این خطاب دوم آن است که اشاره به انسان کامل دارد که شما فرزند «خلیفه خدا» هستید. او از خاصیت وجودی برخوردار است که قابلیت تعلیم اسماء را داشت و به اسماء  الهی آگاهی پیدا کرد.

 امام خمینی می گوید:

«در آیه: «علم آدم الاسما کلّها» خداوند همه اسمها را به آدم تعلیم کرد، تعلیم اسما این نیست که خدای سبحان نامهای اشیا را به انسان کامل (آدم(ع) ) یاد بدهد یا براهین حصولی برای تحقق عالم و آدم اقامه کند تا کسی را از راه علم حصولی، تصور و تصدیق، منطق و فلسفه عالم کند، بلکه این علم، شهودی است که با عمل آمیخته است و خداوند آن را به ودیعت در وجود آدم گذاشت. تعلیم اسماء در حقیقت در درون انسان و فطرت اوست...»

(مصباح الهدایه، بخش دوم، ص 71)

روی این بیان علم وسیله ارتقاء انسان است. علم از جمله فضیلت هایی است که جان انسان را شکوفا می کند و درجات برتری از دیگران را برای عالم مؤمن به ارمغان می آورد. چنانکه قرآن کریم، می فرماید: «یرفع الله الذین امنوا امنکم و الذّین اُتو العلم درجات» (جمادله، 11) یعنی خدای سبحان، مؤمن را به یک درجه و مؤمنان دانشمند را به چندین درجه برتری و رفعت می بخشد. علت برتری انسان دانشمند از این جهت نیست که فقط عالم است؛ بلکه عالم وسیله شناخت الهی و راههای رسیدن به خداوند و ارتباط پیدا کردن با او را بدست آورده، به خدا تقرّب جسته و مایه ارتفاع و برتری شده است. نزدیک ترین راه به خداوند و ارتباط با او راهی است که علم را همراه با تزکیه کند. چنانکه شاعر می گوید:

یک قدم بر خویشتن نِه                                    و آن دگر در کوی دوست

راه تزکیه یک قدم بیش نیست؛ اما سخت است و دشوار. چنانچه امام سجّاد(ع) فرموده است: أن الرّاحل الیک قریب المسافه و أنّک لاتحجبُ عن خلقک إلا تحجبهم الاعمال دونک» (دعای ابوحمزه ثمالی، مفاتیح الجنان) خدایا، سالک کوی تو، راهش نزدیک است و تو از خلقت پنهان نیستی، اما آنکه تو را از غیر تو می پوشاند، اعمال آنها است.

بر این اساس، تا مادامی که انسان در خویشتن است و خود را می بیند و در غرور اعمال خود است، ارتباط خالصانه او با خدا کم و یا اصلاً قطع است. در این صورت است که دشمن درونی و شیطان بیرونی به آسانی شبیخون می زنند. اما علمی که انسان را از دامهای درون و بیرون نجات می دهد، وسیله ارتقا و تقرب می شود و آن علمی است که همراه با تزکیه باشد. در حقیقت این علم مطلوب است و باعث می شود که عالم جزو وارثان انبیا قرار گیرد. امام خمینی فرموده است: چنین علمی مطلوب بوده و چنین علمی بود که مقدور وارثان انبیا و اولیای الهی می باشد. (مصباح الهدایه، ص 71) در مورد دیگر می گوید: علمی که همراه با تزکیه است و انسان را بالا می برد، این علم و تزکیه باید مقدمه باشد. چون اگر به خوبی آن توجه نکند، همین مقدمه برای او حجاب خواهد شد. (همان، ص 20)

خاطره ای از امام خمینی نقل شده است که امام هر سال در هنگام تعطیلی درسها جهت فصل گرما، آخرین روز درسی خود را به موعظه اختصاص می داد. در یک جلسه فرمودند: اینکه در قبر از عدۀ زیادی سؤال می کنند: قبله تو کجاست؟ دین و کتاب تو چیست؟ پیامبر تو کیست؟ نپندارید برای هر کس مقدور است که جواب بدهد. فشار مرگ آن چنان توان فرساست که همه چیز را از یاد می برد و هر چه خوانده باشد، فراموش می کند. کسی که تعلیم خود را با تزکیه همراه نکرد، او به یاد ندارد که دین او چیست، خواه حوزوی باشد یا دانشگاهی... (جوادی آملی، بنیان مرصوص، ص 169)

تزکیه مقوم هر انسان، بخصوص انسان عالم است؛ چون او چراغ راه تزکیه را بدست آورده و معنای اینکه خداوند فرموده: «قد افلح من تزکّی» (اعلی / 14)، «قد افلح من زکّها» (شمس / 9) عالمان الهی، تعهد ویژه ای با خدای خود دارند که دیگران ندارند؛ زیرا اصل تعهد بر اساس معرفت وتوان بنا نهاده شده است. چون انسان و از آن میان عالم و دانشمند، از موجودات دیگر در جهان طبیعت آگاه ترند، از این جهت معاهده خاص با خداوند دارند. (بنیان مرصوص، ص 176)

قرآن کریم درباره تعهد انسان ها با خداوند در دو مورد تأکید دارد: یکی تعهد پیامبران الهی و دیگری تعهد وارثان انبیا(ع). درباره میثاق انبیا آمده است: «و اذا خذنا من النبیین میثاقهم و منک... و اخذنا منهم میثاقاً غلیظاً» (احزاب / 7) [ای پیامبر(ص)] به یاد آور آنگاه که ما از پیامبران عهد و میثاق شان را گرفتیم و از تو نیز... این پیمان، پیمان محکمی بود گرفتیم که باید به رسالت وفا نمایند.

درباره میثاق و تعهد وارثان پیامبران فرموده است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه...» (احزاب / 23) از مؤمنین مردانی هستند که با خدا پیمان بسته و آن پیمان را تصدیق کرده اند. اما عده آنها آن را انجام داده و عده ای دیگر در انتظار انجام آن است.

امام علی(ع) نیز فرموده است:

«خداوند از عالمان دینی خود تعهد گرفته است که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان آرام نگیرید...»

(نهج البلاغه، خطبه 3)

نتیجه اینکه از میان موجودات عالم، انسان، بخصوص دانشمندان و عالمان خاشعانه و خاضعانه با خداوند ارتباط دارند. چنانکه قرآن کریم فرموده است: «انما یخشی الله من عباده العلماء» (احزاب / 39) چون کسانی که از آگاهی بیشتر بهره برده اند، از خداوند هراسناک اند. این آگاهی سبب می شود ارتباط بیشتر به خدا داشته و از ترک اطاعت و اوامر او بیمناک بوده و از تخلّف وظیفه الهی اندیشناک باشند.

از طرف دیگر، چون شناخت آنها موحدانه است، ترس آنان نیز، موحدانه است. اینان فقط از خدا می ترسند و از غیر او هراس ندارند؛ همانگونه که در راه تبلیغ دین الهی، عملاً شناخت موحدانه را نشان داده اند. خداوند فرموده: «الذین یبلّغون رسالات الله و یخشونه و لایخشونه احداً إلا الله» (همان، 39) آنان رسالتهای خدا را ابلاغ نموده و از او می ترسند و از هیچ کسی جز از خدا هراسی ندارند لذا، هر انسانی که شناخت لازم و کافی از خداوند داشته باشد، ارتباط او با خدا نیز عالمانه و خالصانه خواهد بود. این شناخت عالمانه و ارتباط خالصانه انسان سبب می شود که او بنده راستین خدا باشد. جلوه تجلی خداوند نیز، بر آنهایی ظهور می کند که بنده خالص بوده و در اثر آن بندگی به جایگاه خلافت الهی صعود کرده اند و خلیفه خدا در عالم و آدم شده اند.

 3. انسان و کرامت های الهی در نظام هستی

یکی از مباحثی که در انسان شناسی و جایگاه او در عالم مطرح است، مقام و جایگاه آدمی نسبت به سایر آفریدگان است. از مجموعه نظرهای انسان شناسی برمی آید که انسان برترین آفریدگان است و دست کم تا جایی که دانش بشری بدان رسیده است موجودی کاملتر از انسان، وجود ندارد. قرآن کریم برای انسان مزیت قائل شده است و فرموده: «لقد کرمنا بنی آدم». (اسراء /70) از ظاهر آیه چنین فهمیده می شود که تمام فرزندان آدم، مورد تکریم الهی اند. در ذیل آن می فرماید: «و فضلناهم علی کثیر ممّا خلقنا تفضیلا» (اسراء / 70) (فضیلت و برتری دادم آنها را بر بسیاری از آنچه خلق کردم، یک فضیلت خاص)

از دیگر نمونه های آیاتی که سخن از کرامت انسان دارد این است: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم». (تین / 4) ابتدا به نظر می رسد که کرامت انسان از نظر اخلاقی مورد عنایت الهی است اما وقتی به ذیل آیه توجه می کنیم، دیده می شود که فراتر از جنبه های اخلاقی نیز نسبت به انسان سخن گفته شده و در مقایسه با سایر آفریدگان مزیت هایی را ذکر می کند که به دیگر موجودات نداده است. از این معلوم می شود که انسان نسبت به دیگر موجودات دارای بهره وجودی بیشتر است، از وجود و استعداد وجودی او بیشتر استفاده می شود و این موجود زمینه بهره برداری بیشتر در تمامی ابعاد زندگی اعم از اخلاقی و یا دیگر شئونات زندگی دارد. لذا در ذیل آیه آنگونه مطرح می شود. (معارف قرآن، 1ـ3، ص 367)

همچنین، از آیات قرآن کریم نسبت به کرامت های انسانی از دو نوع کرامت می توان یاد کرد: یکی کرامت های تکوینی و دیگری کرامت های اخلاقی و افعال اختیاری.

کرامت انسانی و ملاک برتری انسان در کلام امام خمینی اینگونه جلوه نموده است گرچه همه افراد با حرکت جوهری خود از دار طبیعت بیرون می روند. منتهی بعضی ها دیرتر، حتی به مدت دویست سال، بعضی ها ممکن است به مدت پنجاه سال خود را از گرفتاری مادی خلاص کنند و نیز ممکن است یکی از افراد مثلاً به واسطه لطافت هایی که نصیبش می شود و گوهرش به طوری لطیف شفاف باشد که صورت الطافی به او افاضه شود، زیرا هر چه ماده لطیف تر باشد، صورت هم لطیف تر خواهد شد، و اگر چنین شخصی به هیچگونه کدورتی آلوده نگردد و در صلب ابا و ارحام امّهات شامخه و مطهره قرار گرفته باشد، جوهره او از غایت زلالی و صافی فقط احتیاج به یک اشاره برای تحصیل کمالات دارد. چنین موجودی احتیاج به تعلّم و تدریس ندارد و فقط با یک اشاره متوجه همه حقایق عالم هستی شده و همه آنها را درک خواهد نمود.

در فراز دیگر می فرماید:

«با اینکه همه موجودات حرکت جوهری دارند، ولی کیفیت استفاده و بهره  بری در جهت کسب و برتری شرط است. این جهت درجات را متفاوت می کند...»

(تقریرات فلسفه، ج 3، ص 400 ـ 395)

بنابراین، بهره وری و بهره گیری صحیح از مواهب الهی شرط اولی کرامتهای الهی در انسان است، بطور کلی از کرامت در انسان، همین جنبه ای استفاده و بهره گیری است که او را برتر از همه موجودات قرار داده و مایه فضیلت بر دیگر آفریدگان شده است.

1ـ3ـ مشترکات کرامت الهی در آدم و فرزندان او

آنچه از قرآن کریم و موارد دیگر استفاده می شود، این است که هویت انسان از ویژگیهای گوناگونی برخوردار است و این هویت در میان حضرت آدم(ع) و همه نسل او مشترک است از آن نمونه:

الف) جنبه طبیعی و حیوانی و جنبه ملکوتی و تمایل به عالم معنا، خصیصه ای است مشترک در میان آدم و بنی آدم. یعنی انسانها نه جسم محض اند که همیشه علاقه خاص به طبیعت در زندگی مادی داشته باشند؛ و نه روح محض اند، همچون فرشته ها که همیشه سر و کاری با معنویات و تسبیحات الهی داشته باشند. بلکه نمونه و نمودار از ملک و ملکوت است؛ اگر خداوند درباره او: «احسن تقویم» (تین / 4) گفته است، «فی الدرک اسفل سافلین» (همان، 5) هم گفته است. هم می تواند بر بال فرشته پا بگذارد و هم موجود پستتر از حیوان شود. به تعبیر امام خمینی:

«انسان هم می تواند معلم ملائکه گردد و هم همراهی حیوان را نموده با او هم تراز و حتی پست تر شود.»

(تقریرات فلسفه، ج 3، ص 46)

«گمان نشود که انسان از سایر حیوانات مطلقاً برتر است؛ زیرا فراوان اتفاق افتاده است که اگر گربه ای دست به عمل زشت و ناهنجار زده باشد آثار خجالت و شرمندگی از آن دیده شده است؛ اما چه بسا انسانهای!!!...»

(تقریرات فلسفه، ج 3، ص 46)

ب) دشمنی شیطان هم نسبت به آدم(ع) وجود داشت که از این جهت خداوند به او هشدار فرمود که: فقلنا یا آدم انّ هذا عدوٌ لک و لزوجک...» (طه / 117) و هم نسبت به فرزندان آدم؛ دشمنی شیطان تا قیامت پابرجاست و به این دلیل، خداوند انسان ها را از این دشمن آشکار برحذر می دارد و بر عهدی که با فرزندان آدم مبنی بر عدم اطاعت شیطان بسته است تأکید می کند. (صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 324) لذا می فرماید:

«ألم اعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا لشیطان انه لکم عدّو مبین» (یاسین / 60) این دشمن مشترک، هم آدم و همسرش را از بهشت بیرون کرد و هم می خواهد فرزندان او را نگذارد که وارد بهشت شوند.

ج) از کرامتهای مشترک الهی دیگر در انسان، دمیدن روح الهی است که در بدن آدم دمیده شد و او را مسجود ملائکه قرار داد و در میان فرزندان او نیز این دمیدن مطرح است. چنانکه درباره آدم(ع) فرموده است: «فاذا سوّیته نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» (حجر / 29) پس از تکمیل پیکر او و دمیدن از روح خویش در او، فرشتگان را به سجود برای آدم فرمان دادیم.

در باره فرزندان آدم(ع) نیز حیات یافتن با روح خداوند ثابت است که فرمود: «ثم جعل نسله من سلاله من ماءٍ مهین، ثم سوّیه و نفغ فیه من روحه...» (سجده، 9ـ8) یعنی خداوند نسل آدم را از آب پست قرار داد و در پیکر آنان از روح خویش دمید.

این دمیدن روح الهی، یک وصف مشترک میان آدم و فرزندان اوست. اگر این روح الهی سبب خلافت آدم در زمین شد، سبب خلافت فرزندان او نیز شده است که جلوه هایی از آن، در وجود انبیا و اولیای الهی ظهور پیدا کرده است.

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید                     دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

(دیوان حافظ شیرازی، به اهتمام سیدابوالقاسم رنجوی شیرازی، ص 88)

د) از کرامت های دیگر الهی در میان آدم و فرزندان او، جنبه تعلیم اسماء الهی است: «علّم آدم الاسما کلّها» (بقره / 31) و در مورد فرزندان آدم بطور گسترده و فراگیر نیز چنین است: «لقد کرمنا بنی آدم...»

بنابراین، انسانی که هم نشئۀ ملکی دارد و هم ملکوتی. هم می تواند خود را معلم فرشتگان الهی قرار بدهد و خلیفه خداوند در عالم باشد، و هم می تواند خود را به حدّی تنزّل بدهد که موجود پست تر از او نباشد. اینها از مشترکاتی است که در میان آدم و فرزندان او در نشئه عالم طبیعت به منصۀ عمل رسیده است. منتهی، از آنجایی که اصل کرامت الهی که در موجودی به نام انسان تجلی کرده و ظهور پیدا نماید، در اثر بهره گیری و بهره برداری آن از ارزشها و قابلیت های ارزشی آن است. این قوۀ بهره گیری صحیح هم در وجود آدم(ع) بود که خلیفه الهی شده بوده است، و هم در فرزندان او که در جهت بهره گیری صحیح از کرامت ها و سیر الی الله را پیشه خود قرار دهد. امام خمینی فرموده:

«شناخت این انسان کار آسانی نیست، تمام عقول فلاسفه بزرگ عالم به این موجود ضعیف که جزئی از عالم کبیر است، متحیّر است. با اینکه هزاران سال است علمای طب و تشریح در ساختمان ظاهری او دقتها کرده و بررسی ها نموده اند، بدرستی و راستی به حقیقت آن پی نبرده اند...»

(شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 116)

از طرف دیگر:

«آنهایی که می گویند ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان شناخته اند و گمان کردند که انسان همین است. انسان مراتبی دارد که مرتبه نازله آن طبیعت که ما او را دیده و تنها محسوس ماست. اینها معنویت او نیست، اینها محسوسات اوست...»

(صحیفه امام، ج 8، ص 434)

در مورد شناخت ملائکه و شیطان از آدم می گوید:

«ملائکه هم از آدم ـ انسان ـ شناخت نداشت. ایراد گرفت که چرا این (مفسد) را خلق می کنی... اما وقتی که اسماء الهی به او تعلیم گردید و امانت دار الهی شد، فرمود عرضه کن این را بر ملائکه که ایراد داشتند. [آنگاه] همه عاجز ماندند.»

(صحیفه امام، ج 8، ص 326)

دید شیطان نسبت به آدم، همان طینت بودن او بود که شیطان طینت (خاکی بودن) آدم را دید و اعتراض کرد، نه اینکه شیطان آن اثر الهی را می دید، بلکه آن را اصلاً نمی دید. شیطان در آدم آنچه نشانه الهی بود ندیده است، آن جنبه تشریفی که خدا آن را به خود نسبت داده و فرمود: «و نفخت فیه من روحی» (حجر / 29) و (تقریرات فلسفه، ج 3، ص 44)

پس آن کرامتی که سبب شد آدم مسجود ملائکه قرار گیرد، جلوه ای است که در تمام نسل آدم امتداد پیدا می کند و فرزندان آدم(ع) در این جنبه تشریفی و کریمی با آدم(ع) اشتراک دارند.

 2ـ3ـ گونه های کرامت و آثار آن در انسان

کرامت های الهی که در عالم ظهور پیدا کرده است، گونه های مختلفی دارد. از آن میان، کرامت ملکوتی که فراتر از عالم طبیعت است و مربوط فرشتگان خدا و حاملان عرش و... می باشد.

نوع دیگر از آن کرامت ها، مربوط به عالم طبیعت و موجودات طبیعی است که از سنگهای قیمتی تا گیاهان و غیره را در بر می گیرد. از این رو خداوند گیاهان زمین را با وصف کرامت یاد می کند و می فرماید: «اولم یرو إلی الارض کم انبتنا فیها من کل زوجٍ کریم» (شعرا / 7) چرا در زمین نمی بینید که چگونه و چند نوع از گیاهان را کریمانه با جفتشان رویاندیم.

از نمونه های دیگر کرامت، کرامت بلند انسانی است که آمیخته با طبیعت و خارج از آن است که در وجود انسان طبیعی هر دو نوع از کرامت، (طبیعی و فرا طبیعی) ظهور پیدا کرده و آثار آن در وجود او تبلور دارد؛ و از جلوه آن، کرامت دانشی و ارزشی است. کرامت دانشی، کرامتی است که رنگ وجود و هستی دارد. از این جهت که از ضعیف ترین مرتبه آغاز می شود و تا والاترین و کامل ترین مراتب، امتداد می یابد. وصف کریم را هم در سنگها و گیاهان می بینیم و هم در عرش خدا و هم در خلیفه خدا که از بالاترین کرامت الهی برخوردار است. اما چون جنیان و فرشتگان از این کرامت دو بعدی محروم اند در پیشگاه انسان که کرامت داده شده، خاضع اند. (صورت و سیرت انسان، ص 328)

از آثار و تبعات کرامت الهی در انسان و فرزندان آدم(ع) این است که پس از جلوه این عنایت خداوند سبحان، سابقه، سن و سال، منطقه و... معیار برتری را از دست می دهد  و مطرح نیست. چنانکه شخصیت برجسته ای چون علی بن جعفر که فرزند امام صادق و برادر امام کاظم و عموی امام رضا (علیهم السلام) است و گذشته از این بزرگواری نسبی، فقیهی بزرگ در عصر خویش به شمار می رود، در برابر امام محمد تقی(ع) یعنی نوه برادر خویش، فروتنی می کند. آن هنگام که امام نهم در سنین کودکی به حوزه درسی علی بن جعفر وارد می شوند، این عالم کهن سال، تدریس را رها کرده و از آن کودک کریم با کمال ادب، استقبال و هنگام رفتن او بدرقه می کند و آنگاه که از او درباره این عمل شگفت انگیز سؤال می شود، پاسخ می دهد که خداوند مرا با این محاسن سپید، شایسته امامت ندید. اما این کودک را با چنان مقام والایی، کرامت بخشید. پس من عبد اویم و او مولای من است. (بحارالانوار، ج 47، ص 266)

بر همین اساس، وقتی از عباس بن عبدالمطلب، عموی بزرگوار پیامبر می پرسند: تو بزرگ تری یا رسول خدا، پاسخ می دهد که او بزرگ تر است و من پر سال تر (هو اکبر و أنا اسنّ) (صورت و سیرت انسان، ص 329)

از جلوه های آثار کرامت که خرق زمان و مکان و منطقه نموده و بر تبار راستین ابراهیمی و از فرزندان پاک حضرت آدم(ع) ظهور کرده است و آن آثار جلوه گر شده؛ چهره دلنواز، عالم ربانی، فقیه مجاهد و انسان صالح، امام خمینی است. جلوه این آثار در وجود آن حکیم ژرف نگر و عارف وارسته از بیان دلنشین یکی از شاگردان صدیق آن وارث ابراهیم خلیل به صورت خلاصه چنین است.

کمال انسان و کمال بشر در معرفت و علم است. لذا کسی کامل است که عالم شود و جمال علم را در نشر آن معرفی نماید. چنانچه حضرت علی بن ابیطالب فرموده است: «جمال العلم نشرهه ثمرته العمل به و صیانته وضعه فی اهله» (غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج 1، ص 370، ح 38) جمال علم و معرفت، نشر آن است، ثمرۀ آن عمل به اوست، صیانت و نگهداری آن، واگذاری آن می باشد. بنابراین کسی که علم ندارد کامل نیست و آنکه علم دارد و درصدد نشر آن نمی باشد جمال ندارد و اگر عمل را همراه با نشر کرد، ولی عمل نداشت، ثمره ندارد؛ چون عالم بی عمل درخت بی ثمر است.

در آسمان امامت و رهبری و سپهر انسانیت زندگی، گذشته از ستاره ها، آفتاب نیز می تابد. ستاره ها بسیارند ولی آفتاب کم است. در میان علم و فقاهت نیز، همانگونه که ستاره های علمی زیادند ولی آفتاب کم است. آفتاب پرفروغی مانند امام (قدس سره) که همه این کمالات را فراهم و برای نشر دین تا پای جان بایستد، در طی هر هزار سال فقط یک بار جلوه می کند. همه فقیهان به منزله ستارگان آسمان انسانیت هستند، و در میان آنان حساب امام خمینی از دیگران کاملاً جداست و قابل مقایسه نیستند.

در قرآن کریم دو آیه هست: یکی مربوط به سلسله انبیا و دیگری درباره سلسله مرسلین. در مورد انبیا فرموده است: «لقد فضلنا بعض النبیّین علی بعض» (اسراء / 58) به تحقیق بعضی انبیا را فضیلت دادیم بر بعضی و درباره مرسلین نیز فرموده است: «تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض» (بقره /  255) یعنی همه مرسلین یکسان نیستند، بلکه بعضی فاضل و بعضی افضل اند.

علما که ورثه انبیا و مرسلین اند. (بحارالانوار، ج 1، ص 163) همانطوری که خود انبیا و مرسلین درجاتی دارند، فقها و علما نیز درجاتی و مراتبی دارند؛ چنانکه در بین آنها هم فاضل حضور دارد و هم افضل. در طی هزار سال اگر ذات اقدس الله بخواهد، فقیهی چون حضرت امام خمینی ظهور می کند. او یک عالم «زمان شناس» بود. کسی که عالم به زمان باشد حوادث تیره و تاریک زمان، امر را بر او متشبه نمی کند: «العالم بزمانه لایهجم علیه اللوابس» (بحارالانوار، ج 75، ص 369)

امام خمینی عالمی بود که امور التباس آور بر او تهاجم نکرد و او را به اشتباه نیانداخت؛ چون عالم به زمان بود. امام علی(ع) زمان را به سلطنت و سلطان معنی کرده است. (پیشین، ج 74، ص 233) بر این اساس امام راحل از همان اول فرمود:

«سلسله پهلوی مایه تباهی مملکت است»

(صحیفه امام، ج 11، ص 149)

او سلطان را شناخت. هیچ کس این سخن را نگفت که: «شاه باید برود»، مگر امام خمینی. او فهمید که «شاه» یعنی منشأ تباهی، شاه یعنی سیاست سیاه. (همان، ج 4، ص 292) چون او عالم به زمان بود و حوادث بر او مشتبه نشد، در کمال روشنی جریان را دید و قیام کرد.

فرق امام خمینی با دیگر فقیهان، همان فرقی است که انبیا با هم و مرسلین با یکدیگر دارند. اگر ابراهیم خلیل در مرز آتش می رود و شعار می دهد: «اُفٍ لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعلقون» (همان، ص 74) (اف بر شما و بت پرستی شما، مگر عاقل نیستید) آتش به اندازه ای شدید بود که تمام بندهای منجنیق را سوزانید ولی پیامبر تا درون آتش پیش رفت و هیچ چیزی هم نشد. این یک پیامبر است، حضرت یونس(ع) پیامبری دیگر است.

در هزار سال وقتی فقیهی چون امام خمینی جلوه کند، حساب او با دیگران جدا است. هر حادثه ای که پیش می آمد، بسیاری از افراد می لرزیدند. بعد از جریان واقعه فیضیه بسیاری از مراجع هراسناک شدند و گفتند فعلاً زمان تقیّه است، ولی حضرت امام قلم به دست گرفته و فرمود: تقیه حرام است، و اظهار حقایق، واجب «ولو بلغ ما بلغ» (صحیفه امام، ج 1، ص 178)؛ زیرا بیگانه آمده است که با اصل دین بجنگد. (بنیان مرصوص، ص 189 و 190 و 197)

امام خمینی جلوه ای از تبار خلیل و پرتویی از شعاع نور جوادالائمه(ع) است که در باب فضل و کرامت از بسیاری پرسن و سال فراتر رفته و با دیگران آن گونه تفاوتی پیدا کرده که به تعبیر شاگرد حکیم متأله او (آیت الله جوادی آملی) همانند فرقی که انبیا با هم دارند، از فقیهان معاصر خود، تفاوتی داشته اند که فرق او با دگر فقیهان جداست. او آنگونه از علم استفاده کرد که لوابس روزگار بر او هجوم نیاورد و او بخوبی زمان خودش را درک کرد و شناخت.

از جلوه های دیگر آثار کرامت در انسان ـ جلوه های در ظاهر مخفی و در واقع آشکار ـ حفظ کرامت انسانهای فقیر، مستمند و یتیم است. زیرا خداوند حفظ این کرامت انسانی را به عهده انسانهایی گذاشته که در برابر اوامر الهی نافرمانی کرده و یا عذری پیش آمده و نتوانسته اند انجام وظیفه نمایند. روی این اساس، اگر انسانهای فقیر و مسکین مستقیماً جهت رفع نیاز مراجعه به دیگران بکنند، کرامت آنها شکسته شده، ممکن است در نظر مردم سبک جلوه نمایند. این است که خداوند بر عهده آنهایی که تقصیر و کوتاهی در روزه، شکستن عهد و قسم و... دارند کفّاره گذاشته است. در جهت رفع مشکل باید اطعام به مسکین و فقیر بکند. لذا خداوند فرمود: «فکفّارته اطعام عشره مساکین» (مائده / 89)، «و من لم یستطع فإطعام ستّین مسکیناً (حج / 28) و... در این صورت باری سنگین که بر دوش اطعام کنندگان است، توسط مسکینان برداشته می شود. پروردگار کریم، اینگونه کرامت را حکیمانه به مستمندان عطا می فرماید که جامعه بدون هیچ مزد و منت به رفع نیاز آنها می پردازد.

از نوع دیگر کرامت مخفی، کرامت یتیم است؛ اما در باب کرامت یتیم، دیگر از اطعام نیست که چرا اطعام نکردی؛ زیرا یتیم نسبت به غذا و پوشاک، بیشتر نیاز به عاطفه و نوازش پدرانه دارد. لذا، آنهایی که به یتیم بی توجه بوده از او سؤال می کند که: «و لا تکرمون الیتیم» (فجر / 17) و بر اساس همین کرامت است که هر انسانی موظف به گرامی داشتن پدر و مادر خویش نیز هست، به ویژه در دوران سالمندی به آنان دستور داده شده است: «قل لهما قولاً کریماً» (اسراء / 22) با پدر و مادر خویش به کرامت سخن گوید.

 3ـ3ـ دامنه قلمرو کرامت در انسان

از مهمترین بخش کرامتهای انسانی، معیار و مقیاس کرامت انسان است که چگونه و با چه وسیله ای می توان، قلمرو و حدود این کرامت را تعیین نمود. در حقیقت، هیچ معیار و مقیاسی جز دیدگاه الهی که عبارت از کلام جاویدانه خداوند یعنی قرآن است، نمی توان پیدا کرد؛ زیرا او تنها مبدأ و آغاز است که با کرامت آغاز شده است که: «إقرأ و ربّک الاکرم» (علق / 3) و مسیر و پیک او نیز همراه با کرامت است که: «بأیدی سفره، کرامٍ برره» (عبس / 15ـ16)، هم دریافت کننده اوّلی آن دارای کرامت است که: «انّه لقول رسول کریم» (حاقه / 40)، و هم خود این کتاب، قرین با کرامت است که: «انّه لقرآن کریم» (واقعه / 77) و (صورت و سیرت انسان، ص 321)

با این معیار الهی، مقیاس و حدود آن مشخص گردید، سپس فرمود: «ولقد کرمنا بنی آدم»(اسراء / 70)؛ زیرا تمامی جلوه های آنچه که موازنه گردیده ظهور بر فرزندان آدم دارد. دستور قرائت از سوی پروردگار به انسان و فرزند آدم(ع) است، فرستادن این دستور، به دست سفرای کرام و نیکو، برای فرزند او است. دریافت کننده آن نیز، فرزند آدم، نزول اصل قرآن کریم، همچنین بر آن تبار کریم است.

پس از آن که نصاب این بُعد از کرامت تکمیل گردید، در ساحۀ حدود و قلمرو آن خداوند اینگونه می فرماید: «و حملنا هم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلاً» (اسراء / 70) همه خشکی و دریا را برای او رام کردم تا در آن حرکت کند، و از پاکی های آنها استفاده نماید و او را بر بسیاری از آنچه خلق کردم برتری دادم.

در حقیقت، عالم هستی در قلمرو کرامت انسان قرار دارد. منتهی در میان اهل کرامت، به مسندنشینان آن نیز اشاره نموده که معیار برتری از همه و اساسی ترین پایه های کرامت است، و آن اینکه: «اکرمکم عند الله اتقیکم» (حجرات / 13) آن کسی از مسندنشینان کرامت است که در نزد خداوند باتقواتر باشد. یعنی در انجام اوامر و نواهی الهی، از همه بالاتر و در جهت اطاعت فرمان خدا، فرمانبردار تر و مطیع تر بوده اند.

و همچنین از دیگر مسند نشینان کرامت، شهدای راه خداوند هستند که در راه حفظ دین خداوند حتی از جان خود هم گذشته و او را در پای حفظ دین خداوند گذاشته است. این کرامت، از جایگاهی برخوردار است که شهیدان این مسند نشین آرزو می کنند که ای کاش خویشان درمی یافتند که پروردگار چگونه ما را مورد عنایت خاصه خود قرار داده و درجمع مکرمّان و بزرگواران ملکوت، همنشین کرده است: «قیل ادخل الجنّه قال یا لیت قومی یعلمون، بما غفرلی ربّی و جعلنی من المکرمین»(یاسین / 26ـ 27)

یکی از راههایی که انسان جزو مسند نشینان کرامت می شود و به آن جایگاه نایل آید، به تعبیر امام خمینی این است که:

 

 «انسان فقط تسلیم حق و خداوند باشد، و به هیچ مکتبی تسلیم نشوند و تحت تأثیر هیچ قدرتی واقع نگردند، از خودخواهی ها و کوتاه بینی ها که منشأ بدبختی و گرفتاری و ذلت است اجتناب کنند.»

(صحیفه امام، ج 15، ص 447)

و نیز:

«چون تربیت انسان در ابعاد فوق طبیعت است و تربیت هایی است که مناسب آن را کسی جز خدا مطلع نمی شوند. انبیا آمدند تا انسان را به آن مراتب برسانند، چون انسان قابلیت این را دارد که تربیت بشود و آن مراتب فوق طبیعت را هم پیدا بکند...»

(همان، ج 4، ص 175 و 176)

«انسان، حیوان نیست. انسان یک موجودی است که در طرف سعادت به بالاترین مقام می رسد، در طرف کمال به بالاترین مقام موجودات می رسد... انبیا برای این آمدند که آن راههایی که بشر نمی داند، آن حقایقی را که انسان نمی داند به آنها تعلیم بفرمایند. انبیا برای راهنمایی یک مقام بالاتر آمدند که انسانها را از مملکت دنیایی بالا ببرند...»

(همان، ج 7، ص 532)

میان موجوداتی که در این طبیعت موجود هستند، انسان اختصاصاتی دارد که سایر موجودات ندارند. یک مرتبه باطن، یک مرتبه عقلیت، یک مرتبه ای بالاتر از مرتبه عقل، در انسان بالقوه هست. از اول در سرشت انسان که این انسان از عالم طبیعت سیر بکند تا برسد به آن جایی که وهم ما به آن نمی تواند برسد، مسند انسان جای دیگری است نه طبیعت. (پیشین، ج 4، ص 175)

بنابراین، دامنه قلمروکرامت انسان فراتر از عالم طبیعت و محیط زندگی انسان است که همیشه با آن سر و کار دارند و به تعبیر امام خمینی جای او و مسند او جای دیگر است، نه طبیعت و «فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا» ابعاد بسیار فراتر از حیطه عالم حس و ماده را نشان داده و فرا می گیرد.

 4. هویت دینی و رهبری انسان در نظام هستی

همانگونه که تمام ارکان وجود موجودات جلوه ای از حقیقت و پرتو فیض الهی است، در عالم، مظهر اسمای خاص و جلوه گاه مخصوص نیز دارد. این جلوه خاص الهی، همان آینه خدانما در عالم است که هویت دینی و الهی هر کسی به وجود آن مظهر الهی، رهبری شده است و هویت دینی و آیین الهی او را به منصه ظهور می رساند و هویت الهی و خدایی هر کس را در آینه دینی آن مشخص می نماید. به نمونه هایی از این هویت انسانی در نظام هستی اشاره می گردد.

4ـ1ـ انسان کامل نماد رهبری الهی در عالم

اساسی ترین مسأله در رابطه با جایگاه انسان در نظام هستی آن است که در تمام عالم هستی و نشئۀ امکانی، تنها انسان کامل است که می تواند آیینه کامل حق بوده و انسانها را به سوی حق رهبری کند. هر چند در عالم، همه مظهر اسمای خداوند و مظاهر وجود حضرت سبحان هستند اما هیچ یک از آن نمی تواند آیینه تمام نمای رهبری الهی قرار گیرد؛ زیرا مظهر کامل صفات الهی تنها وجود انسان کامل است.

از آن میان، کاملی به تمام معنا که دیگر انسان های کامل، پرتویی از کمال اوست، حقیقت «محمدیه» وجود مبارک ختمی مرتبت حضرت محمد بن عبدالله(ص) و خاندان پاک آن حضرت است. چنانکه این حقیقت در وصیتنامه سیاسی الهی، امام خمینی اینگونه جلوه نموده است:

«درود خداوند بر محمد و آل محمد که مظاهر جمال و جلال و گنجینه های اسرار کتاب حق هستند، آن کتابی که احدیت به تمام اسما و صفات، حتی اسماء مستأثره که جز حق سبحانه کسی از آن خبری ندارد در آن تجلی کرده است.»

(وصیتنامه سیاسی الهی، مقدمه)

بنابراین، در تمام عالم هستی، کامل ترین مظهر الهی و جامع ترین آیت، وجود انسان کامل است که مظهر تمام آنها، به تعبیر امام خمینی همان کتاب اسرار حق، یعنی وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) است؛ چون انسان کامل همان روح و جان همه موجودات عالم است و تمام پدیده های هستی، در حقیقت پرتویی از اوست که او بدون واسطه تجلی خداوند است.

از جلوه دیگر رهبری انسان کامل در عالم، مسأله خلافت الهی او است. و این خلافت الهی از بزرگترین شئون الهی و کلید غیب در عالم شهود است. از آن میان، خلافت رسول اعظم(ص)، روح خلافت انسانهای کامل و ریشه و مبدأ آن است و از این خلافت است که جریان خلافت در عالم هستی آغاز می گردد. امام خمینی در این باره می گوید:

«این خلافت، نه تنها روح، ریشه و سرآغاز خلافت محمدی بوده، بلکه اساس خلافت در همه عوالم هستی و اصل جریان خلافت و خلیفه و استخلاف از همین خلافت سرچشمه می گیرد»

(مصباح الهدایه، ص 37)

حضرت امام در یک بیان صریح تر در این زمینه چنین اظهار داشته است:

«خدای سبحان با همه شئون خود تنها بر انسان کامل تجلی می کند؛ زیرا سایر موجودات هستی هر کدام مظهر اسم خاص است؛ اما یثرب انسانی و مدینه نبوت چون در هیچ مقام خاصی توقف ندارد، لذا حامل ولایت مطلقه علوی گردیده که تمام شئون الهی است و سزاوار خلافت کبرای حق است.»

(شرح دعای سحر، ص 149)

بنابراین، انسان کامل در نظام هستی، همان جلوه تمام نمای حق است. علاوه بر اینکه از جلوه مظهر اتم، نظام هستی پا گرفته و ظهور یافته است، هویت انسانی و دینی انسانها را نیز رهبری نموده و به کوی وصال حق هدایت می کند. آیینه خدانما و نماد رهبری خداوند در عالم است.

 2ـ4ـ جایگاه دین در هویت انسان

انسان، حقیقتی است که از یک سو با طبیعت و زمین، سر و کار دارد و از سوی دیگر ملکوت هستی در او جلوه کرده است. به تعبیر امام خمینی، انسان از دو خاصیت ملک و ملکوت برخوردار است و دارای وجود دو بعدی است:

«بدان که مقام اول نفس و منزل اسفل آن، منزل «ملک» و ظاهر و دنیایی آن است که از قوای لشکر آن در اقالیم سبعه ملکیّه، یعنی چشم و گوش و زبان و... بسط پیدا کرده است... پس اگر وهم بر آن حکومت کرد آنها به تصرّف شیطان یا تصرّف خود درآمده این قوا از جنود شیطانی شده شیطان بر آن حکومت می کند...

(شرح چهل حدیث، ص 65)

اما برای نفس انسانی یک مملکت و مقام دیگری است که مملکت باطن و نشئه «ملکوت» اوست که جنود نفس در آن جا بیشتر و مهمترین مملکت ظاهر است...»

(همان، ص 12)

بنابراین، این خاصیت دوگانگی و دو بعدی در انسان او را با مجموعه ای از امور انسانی روبرو ساخته که برخی ملکی و برخی دیگر ملکوتی می باشد. اما اینکه کدام یکی از این امور در هویت اصلی انسان دخالت دارد و کدام ندارد، گاهی اشتباهاتی برای انسان پیش می آورد که او را یکسره از آسمان ملکوت جدا می سازد و به موجود کاملاً زمینی و ملکی تبدیل می کند. (صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 339)

بنابراین، چیزی در هویت حقیقی انسان، نقش آفرین است که همواره با او باشد، مرگ و امثال آن او را از انسان جدا نسازد. آن عناصر، اعتقاد، اخلاق و اعمال است که بر اساس آموزه های پیامبران و رهبران راستین الهی، شکل می گیرد و از مجموع آن بنام دین یاد می شود که هویت اصلی انسان را تشکیل می دهد. فلذا بر مبنای آموزه های دینی و اندیشه  آموختگان آن کسی که واجد عناصر محوری سه گانه باشد، انسان خواهد بود؛ اما کسی که از این هویت اصلی به دور بوده و از عقیده و اخلاق و اعمال الهی خالی باشد، اگر در دنیا شبیه انسان است، اما در قیامت هرگز به صورت انسان واقعی محشور نخواهد شد. (همان، ص 341)

از دیگر شئونات دینی و هویت انسانی که برخواسته از عمل صالح و اخلاق انسانی و ایمان اوست، رفتار عدالت و اجرای قسط در زندگی ملکی اوست. نماد این حقیقت و جلوه راستین آن، امام علی(ع) و زندگی پر از عدالت و اخلاق انسانی او است که به کمال این قله صعود کرده و سرچشمه همه عدالت های انسانی و زیبایی هویت انسانی در عالم شده است. چنانکه جلوه ای از آن در عهدنامه مالک اشتر ظهور پیدا کرده که در فرازی از آن چنین آمده است:

«[ای مالک] حال که از سوی من چنین مقامی یافتی، بدانکه مجموعه زیر دست تو یا در دین با تو شریک اند و یا حداقل در انسانیت. پس نه موردی  برای بدرفتاری با برادران دینی که تن به تباهی ندارند، وجود دارد و نه دلیلی برای خشونت در برابر غیرمسلمانان وجود دارد که در حکومت اسلامی برخلاف شئون نظام الهی قدمی برنداشتند، یافت می شود. پس از خطاها و لغزشهایشان چنانکه دوست داری خدا از خطاهایت درگذرد، چشم پوشی کنی.»

(نهچ البلاغه، نامه 35، بندهای 8 ـ9 ـ 10)

بیان امام(ع)، بخوبی نقش قسط و عدل را در هویت انسان نشان می دهد. فلذا، هر چه از سنت ها، صفت ها و عادات موجود در جامعه انسانی، از ره آورد پیامبران آسمانی به شمار می آید، در هویت انسان نقش دارد و هویت اصلی انسان نیز دین او است. از این رو هر پیوندی برای انسان جز بر پایه دین، ماندنی نیست و هرگز رابطه قومی و قبیلگی و اجتماعی و...، پایدار نبوده و در آستانه مرگ از او جدا می گردد.

امام خمینی احراز هویت انسانی و احیای ارزشهای دینی را یک امر لازم دانسته و آن را وسیله صعود انسانیت می داند:

«انسان، مثل حیوانات نیست که همان حیات طبیعی و دنیایی باشد، بلکه آنطور خلق شده که علاوه بر حیات طبیعی، حیات مابعدالطبیعه هم دارد... تمام تعلیمات انبیا برای نشان دادن این راهی است که انسان به ناچار باید از این راه عبور کند... اگر چنانچه به راه انبیا برود، انسانیتش کامل می شود و [هرچه در دین] اطاعت بیشتری داشته باشد، انسانیتش کامل تر می شود.»

(صحیفه امام، ج 9، ص 11)

در مورد دیگر فرموده است:

«انسان یک «ما عندکم» دارد یک «ماعندالله» مادامی که... به خود متوجه هست [به ما] «عندکم» [توجه دارد]... اما اگر چنانچه برگردد به خدا آن به اسم باقی، باقی است، بقا پیدا می کند.»

(تفسیر سوره حمد، ص 130)

در حقیقت، آنچه هویت انسانی را در سایه دین آشکار می کند، همان بقای ذاتی او است. تمام نسبتهای دیگر به وسیله مرگ از انسان جدا می شوند و آنکه ماندنی است هویت اصلی دینی او است. باقی عندالله در حقیقت همان هویت دینی و الهی او است. و الا، [ما عندکم] خواهد بود که همه فانی شدنی است.

 3ـ4ـ رابطه دین و رهبری در انسان

چنانچه اشاره شد دین همان هویت اصلی انسان است. هر هویت دیگر در انسان اگر قابل تغییر و جدایی است، دین او هیچگاه جدایی از او ندارد، حتی با مرگ هم همراه او می باشد. رهبری که در اصطلاح دین و دینداری از آن به امامت یاد می شود، او نیز با دین بوده و رابطه او با دین قابل تفکیک و جدایی نیست. هر انسان که اگر در زندگی دنیایی اش، از این قانون الهی، بنام «دین» پیروی کرده باشد و یا پایبند قانون آن باشد، او ناگزیر، پیوند با امام و رهبری نیز دارد.

چنانکه از اعمال زمان غیبت امام عصر(عج)، این دعا است که: «خدایا خودت را به ما معرفی کن؛ چون اگر تو را نشناسیم، رسولت را نمی شناسیم، پروردگارا رسولت را برای من بشناسان؛ زیرا، اگر رسولت را نشناسیم، حجتت (امامت) را نمی شناسم، خداوندا، حجتت را به ما معرفی کن؛ چون حجتت را نشناسم، از دینت گمراه می شوم» (مفاتیح الجنان، دعای در غیبت امام زمان(عج))

بنابراین رابطه دین و رهبری در زندگی و دینداری انسان به اندازه ای از جایگاه ویژه ای برخوردار است که اگر دین بدون امام و رهبری دینی باشد، همراه با گمراهی و تباهی است؛ زیرا اینگونه دین هیچگاه هویت اصلی انسان نخواهد شد؛ چون با فشار مرگ، رابطه انسان با اینگونه دین قطع خواهد شد و هویت تغییر خواهد نمود.

امام صادق(ع) از پدران بزرگوار خویش نقل می کنند که امام علی(ع)، اسلام (دین) و سلطان عادل (امام) را دو برادر یکدیگر خوانده و چنین فرموده است:

«الاسلام و السلطان العادل أخوان لایصلح واحد منهما ألا بصاحبه الاسلام اُسٌّ و السلطان العادل حارس ما لا اُسّ له فمنهدم و ما لا حارس له... یعنی دین و امام، دو برادر و همتای هم اند که هیچیک بدون دیگری سامان نمی یابد. اسلام، پایه و اساس نظام حکومتی، امام، پاسدار آن است. پس اگر اسلام نباشد، هر گونه بنیان و بنیاد از اساس، ویران است و اگر اسلام باشد و نگاهبان و پاسدار نداشته باشد، ضایع و نابود می گردد. هم از این رو است وقتی که آخرین حجت خدا و پاسدار دین، قائم آل محمد رحلت کرده و رخت به سوی دوست می کشد، اثری از اسلام باقی نمی ماند و آنگاه که از اسلام اثر نماند، بساط دنیا به کلی برچیده می شود. (منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، فصل دوم، باب 29، ص 273)

با توجه به نقش همراهی امام نسبت به دین، می توان در تاریخ اهل بیت(ع) این ارتباط ناگسستنی میان امام و دین را به خوبی مشاهده نمود. هر جا که امام معصوم(ع) حضور دارد، دین با همه حقیقتش جلوه گر است و آنگاه که امام، دست به هجرت زده و منطقه ای را به سوی منطقه ای دیگر ترک فرماید، دین خدا نیز در حریم مقدس او سایه وار، هجرت دارد. چنانکه در زندگی حضرت امیر، امام مجتبی، امام حسین و دیگر جانشینان پیامبر (علیهم السلام) که هجرت جغرافیایی داشته اند، این دو هجرت، هجرت جدایی ناپذیر و آشکار است.

امیر مؤمنان(ع) تا زمانی که در مدینه حضور داشتند، حوزه های علمی و حلقه های معرفت الهی، در آنجا تشکیل می شد. هنگامی که امام به عراق و کوفه آمدند، علم و دین نیز در کوفه رحل اقامت افکند.

امام مجتبی(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان از عراق به مدینه بازگشتند و علم نیز با همراهی ایشان به مدار حجاز باز آمد. حرکت سیدالشهدا(ع) از مدینه تا حجاز و عراق و کربلا در هر منزل که فرود می آمدند با هر کسی و طائفه ای که سخن می گفتند، سخن از دین بود. هر انسان مؤمن در این سفر که توجه به آن حضرت می کرد، چهره دین را در چهره آن حضرت مشاهده کرد. پیش از چهل منزل میراث علمی و دینی انبیا و اولیای الهی نیز سایه به سایه او، بلکه در خورشید او نورانی بود و هجرت داشتند.

دیگر، هجرت علی بن موسی الرضا(ع) است که از هر نقطه ای معارف دین را در سایه خویش به دیگر نقاط، منتقل کرده و آن را بیان فرمودند. وقتی که حضرت از حجاز به ایران آمدند، قرآن، علم و معرفت همگی به خراسان آمدند و مدینه، مکه، کوفه و عراق از روح علم و معرفت تهی گشته بود. حوزه های فقهی، فرهنگی و معارف قرآنی در مرو گسترش یافت و دانشمندان و برجستگان مکاتب مختلف از سراسر جهان، برای بهره برداری از این اقیانوس عظیم علمی به ایران سفر می کردند؛ زیرا هرجا امام حضور داشته باشد، دین همانجا است. دین در همه زمینه ها بر مدار امام می گردد. (تفسیر موضوعی، ج 14، ص 367 و 368)

بنابراین انسان دیندار بدون امام و رهبری دینی در معرض گمراهی قرار دارد که نماد این گمراهی، مردن آن، مردن جاهلی خواهد بود. پس رابطه دین و رهبری در انسان، لازمه زندگی دینداری است که نمایی از هویت اصلی آن می باشد.

همچنین، جامعه اسلامی، تا دامنه قیامت، نیازمند امام و رهبری است. اگر شرایط روزگار زمینه را آنگونه تغییر داد که امام معصوم و پیشوای بر حق خداوند در حال غیبت به سر ببرد، این حقیقت و سنت دیرینه الهی بوجود فقیه عادل، زمان شناس، شجاع، مدیر و مدبر اداره شده و زمام امور مسلمانان و رهبری زمان غیبت مسلمین را بدست می گیرد.

چنانکه از نمونه بارز آن در واپسین سالهای قرن چهاردهم هجری، نقش فقاهت و عدالت در مدیریت اسلامی و دفاع از مرزهای عقیدتی، جغرافیایی عملاً به وسیله فقیه مجاهد رهبری گردید. آن فقیه مجاهد، حکیم متأله، عارف وارسته، خمینی کبیر، امامی که با دلی آرام و قلبی مطمئن به جایگاه ابدی سفر کرد.

امام که از تبار پاک و سلاله برجسته زهرای اطهر(س) است، همانند پیشوایان راستین هر جا می رفت و هجرت داشت، حوزه علمی و دینی شان همراه بود. چنانکه با هجرت های خویش از ایران به ترکیه و از آنجا به عراق و سپس به فرانسه و دوباره به ایران، هر جا که گام می نهاد، حوزه های فقاهت و مبارزه را نیز تشکیل می داد. سرانجام، خداوند با دست او که پرتو و عنایت از دست خداوند بود، بساط طاغوتیان و نظام فاسد شاهنشاهی را از سرزمین ایران اسلامی برچید. چنانکه خود فرمود:

«در تاریخ از اول که رژیم شاهنشاهی پیدا شده است تا حالا که ما مشاهده می کنیم، هر چه مفسده بوده، رژیم شاهنشاهی این مفاسد را ایجاد کرده...»

(صحیفه امام، ج 3، ص 490)

«ایشان [شاه] دیگر باید جمع کند بساطش را برود سراغ کارش»

(همان، ج 5، ص 217)

سپس، حکومت اسلامی به رهبری این فرزند شایسته امیرمؤمنان(ع) در سرزمین ایران اسلامی تشکیل گردید. چنانکه امام رضا(ع) درباره نقش امامت و رهبری امام معصوم نظام جامعه اسلامی را تبیین کرده است، پرتوی از آن امامت و رهبری، فقیه عادل نیز می باشد. آن حضرت فرموده است: «أن الامامه زمان الدین و نظام المسلمین صلاح الدنیا و عزّالمؤمنین» (اصول کافی، ج 1، ص 200) یعنی وجود امام(ع) مهار کاروان دین، محور نظم مسلمانان و مدار عزت مؤمنان است.

بنابراین، وقتی جایگاه امامت اینگونه ترسیم شد، فقیه عادل که در زمان غیبت رهبری امت را در دست دارد، او نیز زمام امور را بدست گرفته، محور نظم مسلمانان و مدار عزت مؤمنان است. امام خمینی این حقیقت را عملاً به منصه ظهور رساند. برائت از مشرکین را در حج بر مبنای «الاسلام یعلوا و لایُعلی علیه» و دفاع از مظلوم در برابر ظلم و ستم در راستای حفظ کرامت انسانی و عزت مسلمین و روز «قدس» در جمعه آخر ماه مبارک رمضان را سنت حسنه و یادگار جاودانه از خود برجا گذاشت.

روی این بیان، رابطه دین و رهبری در انسان، یک امر لازم و غیر قابل تفکیک هستند زیرا دین بدون رهبری نه وسیله اظهار هویت اصلی اوست و نه مایه نجات از گمراهی. دین و رهبری که در نظام هستی بوجود انسان کامل ظهور پیدا کرده است بر اساس همان سنت دیرینه الهی تا انسان وجود دارد و عالم آفرینش هست، رهبری ملازم با آن خواهد بود. چنانچه امیرمؤمنان(ع) فرموده است: «امام چه ظاهر آشکار یا پنهان و مستور باید باشد، زمین از وجود امام خالی نمی ماند. برای اینکه به وجود امام و رهبری آیات الهی محفوظ مانده و باطل نمی گردد.» (نهج البلاغه)

در نتیجه، ارزش و جایگاه انسان در عالم، در حقیقت معرفی و شناخت موجودی است که بها و ارزش آن بهشت جاویدان الهی و جوار کریمانه خداوند است. هر انسانی اگر این کرامت خویش را فراموش کرده و اسیر خواسته های طبیعی و زمینی گردد. نه تنها از آن کرامت تنزّل نموده، بلکه از هویت انسانی نیز خارج شده و پس از مرگ به صورت غیرانسانی محشور می شود. از طرف دیگر، جایگاه انسان در نظام هستی، جایگاه خلیفة الله و جایگاه انسان جامع و کامل است که با آن سعه وجودی خویش کرامت های الهی را در جامعه بشری به ارمغان آورده و همه انسانها را به فرزانگی دعوت می نماید. در سایه این فراخوانی، مسیر علمی و عملی تربیت و تزکیه را به آنها رهنمون شده، تا رابطه خالصانه و بندگی خویش را با خداوند برقرار کرده و به او تقرب جویند؛ زیرا مقرّبان بارگاه خداوند جلوۀ بقای او شده و برای همیشه و جاودانه «عند ربهم یرزقون» خواهند بود. در این عالم و نظام آفرینش نیز، همه چیز در اختیار و خدمت آنان است و بر هر موجودی فضیلت و برتری دارند.

 

منابع:

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

3. اردبیلی، عبدالغنی، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 3، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1381.

4. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم.

5. جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 14، (صورت و سیرت انسان در قرآن) نشر اسراء، چاپ دوم، 1381، قم.

6.                   ، تفسیر موضوعی، ج 15، (حیات حقیقی انسان در قرآن)، نشر اسراء، چاپ اول، 1382، قم.

7.                   ، بنیان مرصوص، مرکز نشر اسراء، چاپ ششم، 1384، قم.

8. تفسیر تسنیم، چاپ اول، پیشین.

9. طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، مصباح المتهجد... تصحیح اسماعیل انصاری.

10. خمینی، روح الله، تفسیر سوره حمد، چاپ نهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1384.

11.                   ، الطلب و الاراده، چاپ اول، همان، 1379.

12.                   ، آداب الصلوة، چاپ اول، همان، 1370.

13.                   ، چهل حدیث، چاپ بیست و چهارم، همان، 1380.

14.                   ، مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة، چاپ اول، همان، 1372.

15.                   ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، چاپ اول، همان، 1377.

16.                   ، شرح دعای سحر، چاپ اول، همان، 1374.

17.                   ، وصیتنامه سیاسی الهی...

18.                   ، صحیفه امام، مجلدات: 4، 1، 5، 7، 8، 13، 15، 19 و 21.

19. کلینی، یعقوب، اصول کافی، دارالکتب اسلامیه تهران، 1388.

20. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، بیروت.

21. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، 1ـ3، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1376.

 

 

 

منبع: حضور، ش 68، ص 24.

. انتهای پیام /*