
خدا
گربهها را
دوست دارد
آن شب، از شدّت ناراحتی، نه توانستم غذا بخورم، نه توانستم بخوابم. حتّی مثل همیشه سر به سر زهره هم نگذاشتم. همهاش توی این فکر بودم که: آیا خدا گربهها را دوست دارد یا نه؟!... صبح زود که با صدای اذان نماز پدرم از جایم بلند شدم، هنوز خوابآلود و اخمو بودم. نمیدانم چرا یکراست رفتم سراغ کیف مدرسه و دفترچهی دیکتهام را از توی آن بیرون کشیدم. همین که دفترچهام را باز کردم، با دیدن آن صفحه، از تعجّب خشک زد. باورم نمیشدم. اتفّاق عجیبی افتاده بود. روی کلمهی «گربهها» هیچ اثری از خطّ قرمز خانم آموزگار نبود! کاغذ دفترچه
موضوع تمبر: نقشه مکزیک
قیمت: 40 سنت
سال انتشار: 1915
مجلات دوست کودکانمجله کودک 381صفحه 14