یک گربه را درآورد!»
خورشید یک شهاب کوچک دیکر هم توی ترازو انداخت. دبّاکبر از ناراحتی، سرش را میان دستهایش گرفت.
خورشید باز از دبّاصغر پرسید: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّاصغر که بیشتر خجالت کشیده بود، آهسته گفت: «یک بار هم که ستارهی خرگوش خواب بود. من گوشش را خاراندم و او را از خواب بیدار کردم.»
ستارهی خرگوش داد زد: «پس تو بچّهخرس بدجنس مرا بیدار کردی!»
دبّاصغر چیزی نگفت. خورشید هم یک شهاب کوچک دیگر توی ترازو انداخت و باز پرسید: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّاصغر سرش را خاراند تا بهتر فکر کند، و بعد گفت: «یک بار هم آتشدان ستاره را فوت کردم؛ ولی خاموش نشد.»
ستارهها گفتند: «وای، چه بدجنس!»
خورشید یک شهابکوچک دیگر هم توی ترازو انداخت و گفت: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّاصغر که از خجالت عرق کرده بود، آهسته گفت: «یک... یک بار هم ادای ستارهی شیر را درآوردم.»
ستارهی شیر گفت: «او خیلیبیادب است، باید مجازات شود.»
خورشید یک شهاب کوچک دیگر هم توی ترازو انداخت و گفت: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّاصغر که از ترس، صدایش میلرزید، گفتم: «یک... یک بار هم توی ترازوی شما نشستم؛ ولی نشکست.»
ستارهها با صدای بلند گفتند: «وای، چه کار بدی! او خرابکار است. باید مجازات شود.»
خورشید شهاب کوچکی را توی ترازو انداخت.
دبّاکبر که خیلی ناراحت شده بود، از جایش بلند شد و گفت: «خواهش میکنم او را ببخشید. او قول میدهد که دیگر کار بدی نکند.»
خورشید به دبّاصغر اشاره و گفت: «جلوتر بیا.»
موضوع تمبر: طراحی چهره شخصیت
قیمت: 5 واحد
سال انتشار: 1911
مجلات دوست کودکانمجله کودک 394صفحه 9