مجله کودک 402 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 402 صفحه 3

یک کار خوب «فرهاد» پسردرسخوانی بود همه درمدرسه از او راضی بودند او نه تنها درسش خوب بود بلکه اخلاقش هم خیلی خوب بود به طوری که همه ی معلم ها از او تعریف می کردند . در کلاس او یک دانش اموز دیگر هم بود که خیلی از فرهاد خوشش نمی امد«خسرو» یک بچه پولدار بود که همیشه به پول پدرش می نازید و به بچه ها فخر می فروخت همه ازاین اخلاق او خسته شده بودند به همین خاطر هم هیچکس حاضر نبود با او دوست شود.او تنهابود اما برعکس او. دور وبر فرهاد همیشه پرازدوستانش بود زنگ تفریح که می شد خسرو با حسرت به فرهاد نگاه میکردکه شادوخوشحال با دوستانش می گفت و می خندید خسرو تصمیم اشت هر جو شده به فرهاد ضربه بزند به همین خاطر هم هر وقت فرصتی پیدا میکرد سعی می کرد فرهاد را مسخره کند یا او را دست بیندازد. تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی افتاد. اتفاقی که رابطه ی بین این دو نفر را تغییر داد آن روز معلم نمره های امتحان ریاضی را اعلام کرد. فرهاد مثل همیشه بالاترین نمره را گرفته بود .اما خسرو نتوانسته بود نمره ی قابل قبولی بگیرد ودرحقیقت ازاین درس نمره نگرفته بودمعلم بعد از اینکه نمره های را اعلام کرد به خسروگفت که باید فکری برای این وضعیت بکند. بعد هم کمی فکر کرد واز بچه ها پرسید چه کسی حاضر است به خسرو در ریاضی کمک کند تا کمی قویتر شود؟ هیچ کس حاضر نبود برای خسرو کاری بکند.اما بچه ها با تعجب دیدند که فرهاد دستش را بلند کرده است. هیچ کس فکر نمیکرد اوحاضر باشد بعد از این همه اذیت و آزاری که از طرف خسرو تحملکرده است به او کمک کند .اما فرههاد تصمیمش را گرفته بوداو می خواست به خسرو کمک کند اولش خسرو کمی بدخلقی کرد و فکر کرد فرهاد می خواهد از او انتقام بگیرد اما بعد که دید فرهاد واقعاً میخواهد به او کمک کند با فرهاد همکاری کرد. بالاخره این کارخوب فرهاد نتیجه داد و از ان به بعد آن ها برای هم بهترین دوست شدند بی خود نیست که می گویند «از محبت خارها گل می شود.» شاهین روزبهانی از کرمان نامه ای به امام زمان (عج) ای که نامت آرامش دهنده تمام دلهاست و یادت تسکین دهنده روح ها بیا ای مهربانان. تنها آروزی من این است که هنگام گریستن سر بردامان پر مهر تو بگذارم. ای کاش - ای کاش می شد... ای کاش می شد پشت سرتو به نماز جماعت بایستم. بیا تا بر دتسانت بوسه بزنم و جای پاهایت را پرزا گل های لاله و اطلسی کنم. بیا تا با دوستان وهم محلی هایم کوچه و مدرسه را نورباران و تزئین کنم. تا شیرینی و شکلات پخش کنم. آری دوستت دارم و از ته دل برای آمدنت دعا میکنم. اگربیایی عدل وداد برقرار می شود هرگونه ظلم وستم از بین می رود. از ته قلبم و با تمام وجودم به خدای خودم می گویم: خدایا ظهور حضرت مهدی (عج) را هر چه زودتر نزدک بفرما. الهی آمین تشویق به کتابخوانی مریم ومینا دو دوست بسیار صمیمی بودند آنها یکدیگر را دوست داشتند وحتی از خواهر هم به هم نزدیکتر بودند. همه ی رازهایشان را به یکدیگر گفتند وهمیشه با هم درد ودل می کردند. مریم دانش آموز زرنگ وخوبی بود و معمولاً در درس های ریاضی وعلوم پیشرفته های چشم گیری داشت.او به ورزش و دو ومیدانی علاقه شدیدی داشت و معمولاً د وقت های خالی خود به بازی ها ی کامپیوتری مشغول می شد. مینا هم درست مثل مریم بود ولی آنها یک فرق بسیار داشتند وآن علاقه به کتاب وکتابخوانی تشویق می کرد ولی مرم می گفت که ترجیح میدهد وقت های اضافی را به بازی های کامپیوتری و پلی استیشن اختصاص دهد. روزی مینا یک کتاب جالب و دنباله دارا خرید که 12 جلد بود. روزی او به خانه ی مریم رفته بود که 3 جلد از ادامه ی کتاب های خود را در خانه ی مریم دید .او به مریم توضیح داد که این کتاب ها دنباله دار هستند و او باید ابتدا 9 جلد مینا و سپس 3 جلد خودش را بخواند. خلاصه مریم راضی شد آن کتاب ها را بخواند.وقتی جلد 1 و 2 را خواند آن چنان مجذوب کتاب ها شد که با سرعت زیاد مشغول خواندن آنها شد . آری مینا مریم رانیز به کتابخوانی تشویق کرد . چه خوب است ما نیز یکدیگر را به کارهای نیک دعوت وتشویق کنیم. فرانک میرآقایی 13 ساله از تهران Ÿ موضوع تمبر: پست شانگهای ( چین) Ÿ قیمت : ندارد Ÿ سال انتشار : 1897

مجلات دوست کودکانمجله کودک 402صفحه 3