مجله کودک 402 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 402 صفحه 15

جست و جو کردم . بعد از مدتی خسته شدم و گفتم: «آقا ، نیست ! پیدایش نکردم !» امام گفت: «نه خوب نگشتی ! بیشتر دقت کن ! باید پیدا بشود!» وقتی دیدم که آقا خیلی اشتیاق به پیدا کردن نگین دارد ، آرزوم کردم که حتماً پیدا بشود .اما هنوز دلم نمی خواست به خاطر هدیه ، دنبال نگین گم شده بگردم . چهارده تا صلوات به نام چهارده معصوم (ع) نذر کردم که نگین پیدا بشود. در این حال رفتم توی آشپزخانه، کاشی های کف آشپرخانه ، هم رنگ نگین انگشتری آقا بود. نشستم وهمان طور که صلوات می فرستادم آرام به کف آشپزخانه دست کشیدم. در این وقت یکهو کفشم روی زمین سر خورد . کفش رااز پا در اوردم و کف ان را نگاه کردم . نگین انگلشتری به ته کفشم چسبیده بود! خیلی خوشحال شدم . رود آن را از کفش جدا کردم و بردم و گوشة سینی گذاشتم و از پیش چشم امام فرارکردم تا صحبت از هدیه نکند. اما هنوز به اتاق خودم نرسیده بودم که زنگ درما را زدند و گفتند: «زود بیا، که آقا با تو کار دارد!» هرچی فکر کردم ، دیدم دستور امام است و باید بروم . با شرم و خجالت پیش آقا برگشتم. تا مرا دید، گفت: «ربابه ! چرا رفتی ؟ مگر قرار ما این نبود که شما هدیه را بگیری؟» سرم را پایین انداختم وگفتم : »نه آقا جان ! من هدیه را نمی خواستم . فقط دوست داشتم نگین انگشتری پیدا شود تا خوشحالی شما را ببینم !» امام لبخند زد و گفت : «بله ، البته من خیلی خوشحال شدم . اما شما هم زحمت کشیدی و این هدیه حق شماست . باید بگیری!» در مقابل اصرار امام ، قبول کردم و با تشکر ، هدیه را گرفتم. Ÿ موضوع تمبر: ارتش جمهوری خلق چین Ÿ قیمت : دویست و هفتاد واحد Ÿ سال انتشار : 1951

مجلات دوست کودکانمجله کودک 402صفحه 15