مجله کودک 402 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 402 صفحه 9

تنها در یک لحظه اتفاق افتاده بود! خویشاوندان آمنه ، وظیفه خود را به انجام رسانده بودند . روی قبر آمنه را پوشانده بودند و با قدم های آرام به سمت خانه های خود برمی گشتند در این حال ، ناگهان دیدند که محمد دربین آنها نیست. - محمّد!محمّد! پسرم ، توکجا رفتی؟ محمّد!... - کسی را به جستجوی محمّد بفرستید! - آهای ، شما جوان ها دنبالش بروید! باید در قبرستان مانده باشد!.... - اما در این حال ، محمّد ، فارغ از دنیا واهل آن، با دل پُر درد و غصّه دارش بر سر خاک مادر نشسته بود و درحالی که با کف دستهای کوچکش پشت سر هم به روی قبر می زد . با لحنی پر سوزتر و تلخ تر از گریة تمام یتیمان دنیا ، می گفت: - مادر ... مادرجان... مادر! ... بیا به خانه برگردیم! ... چرا با من نمی آیی ؟ ... مادر ! مگر نمی دانی که من غیر ازتو کسی را ندارم؟!.... (ادامه دارد) دوستان عزیز ادامه ی داستان زیبای کودکی حضرت رسول (ص) را در شماره 404 دنبال کنید Ÿ موضوع تمبر: دیوار بزرگ چین Ÿ قیمت : 500 واحد Ÿ سال انتشار : 1949

مجلات دوست کودکانمجله کودک 402صفحه 9