مجله کودک 402 صفحه 37
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 402 صفحه 37

مهرداد: « مسعودبیا و ببین چه خبر است؟ محمود رفته پیش پدر. نکند...؟ مسعود: «ای داد بیداد، پیش پدررفته چه کار کند؟ دیگر چه دسته گلی میخواهدبه آب بدهد؟ نکند حرفی بزند، نکنددرموردنمره ام چیزی به او بگوید . من که دیگر تحمل ندارم ببینم. بیا تو در راه بیند.» پدر : «اصلامعلوم هست چه می کنی؟ » محمود :« شما روزنامه تان را بخوانید. می خواهم ببینم کدام یک از انگشت هایم اندازه انگشت شماست. آهان پیدا کردم. کافی است کم جوهری اش کنم..... این هم اثر انگشت پدر. حالامسعواد خوشحال می شود. معلمش فکر میکند پدر انگشت زده است. مهرداد :« وای پدر صدایت می زند.» مسعود: «عاقبت محمود کار خودش را کرد...» مسعود: «پدر خودم میخواستم بیاورم.» پدر: « تو از کجا می دانستی تشنه م و یک لیوان آب می خواهم که برایم بیاوری؟ شما بچه ها امروز چقد رعجیب شده اید. محمود هم الان این جا بود و کارهای غریبی می کرد.» مسعود: « چه کار میکنی؟» محمود : «برادر جان ببین خوشت می آید؟ چرا ماتت برده . باز هم ناراحتی؟... یک دقیقه اجازه بده . الان درستش می کنم. » مسعود: « دست از سرمن و این ورقه بردار. مهرداد بگیرش ببینم چکار می توانم بکنم؟» پدر: «نمره ات یک طرف . معلم تان این ورقه پاره شده را با این امضای وحشتناک و این اثر انگشت پاببیند چه می گوید؟ وقتی بخوند این امضای پدرم....» مسعود: « این ها همه تقصیر محمود....» پدر: «بسکن. اشتباه از خودت بود. اگر از هما اول آمده بودی و حقیقت راگفته بودی این اتفاقات نمی افتاد. نه؟ مسعود: « بله پدر باید این کار را می کردم .» تمبرهای بزرگداشت د رچین Ÿ موضوع تمبر: چهره شخصیت هنک کنگ Ÿ قیمت : 5 واحد Ÿ سال انتشار : 1941

مجلات دوست کودکانمجله کودک 402صفحه 37