دختر تپلی
مجید ملامحمدی
زن در دل خود احساس درد میکرد. صورتش خیس عرق بود. قرار بود به همین زودیها فرزندش به دنیا بیاید.
شوهرش یحیی گفت: «انشاءالله به زودی آرزوی هر دو تای ما برآورده میشود. خداوند یک پسر تپلی و زیبا به ما میدهد.»
زن خندید. یحیی ادامه داد: «میخواهم پسرم مثل خودم، قوی و پر کار باشد. از هیچ کس هم نترسد.»
او یک موش پا به سن گذاشته بود که با همسرش در جلوی در خانه به آقای لیتل سلام میکرد. رجینالد و کاملیا سراغ استوارت را میگرفتند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 218صفحه 8