مجله کودک 218 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 218 صفحه 19

این گاو به مرغزار میرفتند و از دیدن این حیوان عجیب، دچار حیرت و شگفتی میشدند. فرانک، پسرش فریدون را برداشت و همراه خود به مرغزار آباد برد و به دست نگهبان مرغزار سپرد. او در حالی که اشک از چشمهایش سرازیر بود، به نگهبان گفت: «ای جوانمرد! این کودک شیرخوارة مرا بگیر و مدتی پیش خود نگهدار، در حقش پدری کن و از شیر این گاو به او بده. در عوض من هم هر چه بخواهی، به تو میدهم!» نگهبان قبول کرد و پرورش فریدون کوچک را به عهده گرفت. او سه سال تمام در آن مرغزار مثل یک پدر از فریدون نگهداری کرد و روز و شب از شیر «برمایه» که بسیار مقوی و خوشمزه بود به او داد تا رشد کرد و بزرگ شد و استخوانهایش محکم شد. از آن طرف، ضحاک هم دست از جستجو برنداشته بود و همه جا را برای پیدا کردن فریدون میگشت. کم کم آوازة گاو مرغزار و کودکی که از شیر آن مینوشید، در تمام سرزمین پهناور ایران پیچید و به گوش ضحاک رسید. فرانک، ناگهان احساس خطر کرد و دوان دوان خودش را به مرغزار رساند و به نگهبان گفت: «پسرم را به من بده! میخواهم او را از این سرزمین بیرون ببرم. میخواهم از میان مردم ناپدید بشوم و فرزندم را به کوه البرز ببرم. اینجا دیگر برای او جای امنی نیست!» نگهبان، فریدون را که مثل یک دسته گل شاداب و شکفته بود، آورد و به فرانک پس داد. فرانک هم در مقابل کیسهای پر از سکههای طلا به او بخشید. به نظر میرسد که صحبتهای پدر و مادر واقعی استوارت درست است. بنابراین خانواده لیتل انتخاب راه درست را به عهده استوارت میگذارند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 218صفحه 19