
اینها تمام صحبت ما در مجله بود
پایان روز هم، «به خدا میسپارمت»
یک بار هم نشد که بگویم ولی به تو،
«اشکان، چقدر از ته دل دوست دارمت»
vvv
فرصت نکردم از تو بپرسم که: «راستی!
راز نگاههای غریبانة تو چیست؟
ای مهربانِ ساکت مظلوم سر به زیر
بار غمی که ریخته بر شانة تو چیست؟»
vvv
فرصت نشد که ما دو سه ساعت، کنار هم
فکری برای ثانیههای کسل کنیم
فارغ ز کارهای اداری شویم و بعد
مثل دو دوست، از همه جا درد دل کنیم
vvv
باید قبول کرد که پرواز حق توست
یک روز، هر که مثل تو پرواز میکند
در دفتر مجله ولی بعد از این بگو
در را به روی من چه کسی باز میکند؟
صاحب صدا از پایین در با آقای لیتل صحبت میکرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 218صفحه 7