مجله کودک 220 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 220 صفحه 31

لانهشان رفتند و جوجه کلاغ احساس کرد دیگر قوی و پرزور شده است. خندید و با صدای کلفتش قار قار کرد. شب شد. همه خواب بودند به جز جوجه کلاغ. فکرهای جور واجور، نمیگذاشتند که او بخوابد. یک بار فکر میکرد زورگویی کار بدی است. بعد میگفت: «نه، خوب است. این طوری همه به حرفم گوش میکنند.» بعد دلش میگرفت و میگفت: «ولی دوستانم از دست من ناراحت میشوند. با من قهر میکنند. من تنها میشوم. تنهایی اصلاً خوب نیست.» جوجه کلاغ آن قدر فکر بد و خوب کرد تا چشمهایش خسته شد و خوابش برد. بعد از مدتی، یک دفعه آسمان چنان رعد و برقی زد که جوجه کلاغ از خواب پرید. باران تندی میبارید. بیرون از لانهشان، صدای داد و فریاد میآمد. پدر و مادرش با عجله از لانه خارج شدند. او هم نگران شد و با عجله از لانه بیرون رفت. چیزی را که میدید، باور نمیکرد. رعد و برق لانهی سارها را آتش زده بود. سرش گیج رفت. بدنش بیحس شد. با صدای ضعیفی گفت: «جوجه سارها.» و از حال رفت. وقتی به هوش آمد، توی بغل ننه کلاغ بود. ننه کلاغ آن قدر گریه کرده بود که چشمانش پف کرده بود و سرخ شده بود. جوجه کلاغ با نگرانی پرسید: «چه بلایی سر جوجه سارها آمد؟» ننه کلاغ چیزی نگفت و صورتش را با گوشهی چارقدش پوشاند و با صدای بلند گریه کرد. جوجه کلاغ یک دفعه از جا بلند شد و در حالی که گریه میکرد و جوجه سارها را صدا میزد، به طرف لانهی سوختهی آنها پر کشید. مادرش جلوی او را گرفت و بغلش کرد. جوجه کلاغ سرش را روی سینهی مادرش گذاشت و تا میتوانست گریه کرد. مامان کلاغ صورت او را نوازش کرد و گفت: «گریه نکن عزیزم، بیدار شو. غصه نخور هر چه دیدی خواب بود، بیدار شو.» جوجه کلاغ چشمانش را باز کرد. به دور و برش نگاه کرد. توی رختخوابش بود. مادرش پرسید: «خواب بد دیدی؟» گیج شده بود. جواب مادرش را نداد و با عجله از لانه، بیرون رفت. باورش نمیشد لانهی سارها سالم بود. پر کشید و کنار لانهشان نشست. جوجه سارها هنوز خواب بودند. او کنار لانهشان منتظر ماند تا قشنگترین و دوستانهترین صبحبخیر را به آنها بگوید. آنها به سوی خانه لیتلها حرکت میکنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 220صفحه 31