مجله کودک 227 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 227 صفحه 8

نادیا علاء اسکناس تانخورده وقتی، چشم به این دنیا باز کردم، جز صدای بلند دستگاه چاپ، چیزی نشنیدم. بوی کاغذ نو، در هوا پُر بود. عطسهای کردم و تا آمدم خمیازهای بکشم، به زور مرا کنار بقیة دوستانم چپاندند. احساس خفگی کردم. با فشار ما را روی هم گذاشته و دورمان کاغذ کشیدند. چقدر گرم بود! نفسم را حبس کردم. همه جا تاریک شده بود. نمیدانم چه مدتی گذشت تا اینکه خودم را در یک بانک دیدم. کاغذ دورمان را برداشته بودند و توانستم از پشت دوستانم سرکی بکشم و اطراف را ببینم. عجب صفی درست شده بود! این همه آدم، توی یک جای به این کوچکی! تا خواستم به خودم کش و قوسی بدهم، دست مرد پشت باجه، به طرفم آمد، مرا همراه تعدادی از دوستانم داخل دستگاه شمارش گذاشت، بعد هم مرا گذاشت کف دست لرزان یک پیرزن. پیرزن مرا داخل ساکش چپاند. آنجا چه خبر بود! از سبزی خوردن گرفته تا سیب و خیار و ... خلاصه داشتم برای خودم حسابی کیف میکردم که شروع کردم به عطسه کردن. خدای من! چهام شده بود! خوب به دوروبرم نگاه کردم. ناگهان چشمم به قوطی فلفل سیاه افتاد که گوشهی ساک افتاده بود. خودش بود! ¡ سال کبیسه سال شمسی حقیقی 365 رو و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه است. یعنی 365 روز، بعلاوه نزدیک به یک چهارم روز،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 227صفحه 8