مجله کودک 227 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 227 صفحه 19

شب چهارشنبه سوری، دوستان هستی، یواشکی با هم قرار گذاشتند که بیایند در خانهی هستی، قاشقزنی. هستی خودش این را نمیدانست، ولی مادرش که از پنجره نگاه میکرد، آنها را توی کوچه دید و فهمید. وقتی این موضوع را به هستی گفت، یک دفعه فکر خوبی به ذهن هستی رسید. منتظر ماند تا بچهها از راه برسند: «دَنگ دَنگ دنگ!...» دوستانش بودند که با قاشق به در میزدند. هستی دوید طرف یخچال، درش را باز کرد و دو تا از تخممرغهای رنگی را برداشت. کمی توی دستهایش چرخاند و تماشا کرد. بچهها همان طور با قاشق به دَر میکوبیدند: «دَنگ دَنگ دَنگ!» هستی رفت توی حیاط و در را باز کرد. بچهها هر کدام یک چادر بزرگ کشیده بودند روی سرشان تا کسی آنها را نشناسد. هستی خواست یکی از تخممرغها را توی یکی از کاسهها بگذارد. به تخممرغ نگاه کرد: روی آن، عکس فریده بود. به بچهها نگاه کرد. نتوانست فریده را بشناسد. با خودش گفت: «این جوری که نمیشود باید توی کاسه خودش بگذارم!» بعد یکدفعه با صدای بلند گفت: «بچههای لوس! زود باشید بگید فریده کیه!» یکی از بچههای هِرّی خندید و هستی فریده را شناخت. زود تخممرغ را توی کاسة او گذاشت و گفت: «این سهم تو!» فریده تا تخممرغ را گرفت، پا گذاشت به فرار. از بس عجله کرد، کاسهاش روی زمین افتاد و عکسش تَرک خورد. دوستانش به او خندیدند و همین خنده باعث شد که هستی یکی دیگر از بچهها را هم بشناسد. دومی زهرا بود، که تخممرغ رنگیاش را گرفت و رفت. بعد نوبت رسید به ناهید و مهری، آن وقتی هستی دوباره رفت سراغ یخچال و آن دو تا تخممرغ دیگر را آورد. مانده بود کدام را بدهد به ناهید و کدام را بدهد به مهری. یکدفعه نگاهش به چادر گلدار مادر مهری افتاد و چون آن را خوب میشناخت، فهمید که صاحب چادر گلدار مهری است. پس دیگر کسی نمانده بود جز ناهید، که تخممرغ آخر هم به او رسید. خوراکیهای جشنها. «لُرک» میگفتند. هدف از برپایی جشنها در ایران باستان، گرد هم آوردن مردم، زیاد کردن نزدیکی و محبت بین آنها و کمک و یاری به هم بوده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 227صفحه 19