مجله کودک 227 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 227 صفحه 9

علت عطسههایم را میگویم! خدا خدا کردم زودتر از این وضعیت خلاص شوم. بالاخره به آرزویم رسیدم. طولی نکشید که پیرزن مرا از ساک بیرون کشید و در دستهای پنبه بستهی یک نانوا گذاشت. نانوا براندازم کرد. بعد هم مرا گوشة دخلش انداخت و بقیه پول پیرزن را به او برگرداند. هوای نانوایی حسابی گرم بود. باز هم شروع کردم به عرق ریختن! دستم را به طرف پیشانی بردم و در حالی که عرقهایم را پاک میکردم، سعی کردم خودم را از جمع اسکناسهای کثیف و تاخورده کنار بکشم. میترسیدم خودم هم کثیف شوم. مقصد بعدی من، جیب یک پسرک نوجوان بود. او وارد یک آرایشگاه مردانه شد و آرایشگر شروع کرد به کوتاه کردن موهایش. در پایان کار، پسرک دستش را به جیب برد و مرا به آرایشگر داد. در همین فرصت برگشتم و به موهایش، نگاهی انداختم. عجب موهای سیخ شدهای! درست مثل اینکه به جریان برق وصلش کرده بودند. خندهام گرفت! حالا نخند کی بخند! همان موقع بود که وارد کیف مرد میانسالی شدم. چه خبر بود. یک عالمه اسکناسهای همشهری و هم وطن یک طرف و طرف دیگر هم پُر بود از اسکناسهایی که خارجی بودند. زبانشان را نمیفهمیدم. بعد از مدتی، صداهایی از بیرون توجهام را جلب کرد. انگار وار محل جدیدی شده بودم! صدای دختر جوانی را شنیدم که با صدای بلند، به مرد صاحب کیف میگفت: «پاپا اصلاً برایم مهم نیست که در حال حاضر پول داری یا نداری. من همین امروز باید به دوستم، ناهید، جواب قطعی بدم. اگه همین امروز سهم سفرم رو ندم، فرصت این سفر به اروپا رو از دست میدم و تو تعطیلات تنها میمونم. بهتره هرچه زودتر فکری برای این موضوع بکنی.» او این را گفت و بعد هم صدای بسته شدن محکم دری به گوش رسید. هنوز مدتی نگشته بود که صدای موسیقی بلند شد. صدای مرد میآمد که میگفت: «بابا، سرمون رفت، اونو کماش کن!» و صدای پسرکی آمد که میگفت: «هدفونم خراب شده بابا! اگه میخوای اذیت نشی، پول بده، برم بخرم!» مرد بیچاره دست در جیب کرد، کیفش را بیرون آورد. خودم را کنار کشیدم. اصلاً دوست نداشتم نصیب بچههای بیادبی مثل اونا بشوم. بنابراین، در هر چهار سال یک روز اضافی از جمع یک چهارم روزهای سالهای قبلی به وجود میآید. آن یک روز، در پایان چهار سال، اسفند ماه را سی روزه میکند و به چنین سالی، سال کبیسه گفته میشود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 227صفحه 9