مجله کودک 227 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 227 صفحه 14

اما سجاد یک شانس آورده بود، آقای مدیر هنوز در مدرسه بود. او مانده بود تا به چند کار رسیدگی کند. فقط سجاد باید یک شانس دیگر... میآورد؛ آقای مدیر، چیزش بگیرد. اما آقای مدیر کارش که تمام شد کتش را پوشید تا در مدرسه را قفل کند و به خانه برد. غصه نخورید، در عوض سجاد یک شانس دیگر آورد و آن این بود که آقای مدیر هنگام رفتن متوجه یک کیف شد که... آقای مدیر: «کسی اون توئه؟ کسی تو دست...» سجاد: «اِ آقا کمک، شما نرفتین؟ کمک...» ـ :«شما اون تو چکار میکنین؟ سجادِ غُربا؟ شمایی؟ شما که خداحافظی کردین و رفتین.» سجاد: «بله آقا، خودمونیم، آقا اجازه، داشتیم میرفتیم اما بدجوری احتیاجمون شد، کمکمون کنین آقا، اینجا گیر افتادیم، در قفل شده و باز نمیشه. آقا یه بار نرید و من اینجا تنها بمونم.» آقای مدیر: «نخیر، حسابی خراب شده، باز نمیشه. این موقع سال قفلساز از کجا بیارم؟ بذار اول برم یه زنگ به خونهتون بزنم که الان نگرانت میشن بعدشم آچار بیارم و قفل رو بشکنم.» آقای مدیر: «... نخیر، اصلا هیچ جای نگرانی نیست، حلاش میکنم، خیر، لزومی نداره شما بیاین، خیالتون راحت، فقط سجاد کمی دیرتر به خونه میرسه، عیدتون هم مبارک باشه...» آقای مدیر: «نخیر، گویا با آچار هم باز شدنی نیست، تو همونجا بمون تا پونزده شونزده روز دیگه که تعطیلات تمام شد یه نفر رو بیارم که بازش کنه، جایی نریها!» سجاد: «اِ آقا، تو رو خدا شوخی نکنین.» آقای مدیر: «سلامی دوباره بر آقای غُربا.» سجاد: «آقا اجازه، سلام، سال نو مبارک.» به عقیده ایرانیان باستان، کسانی که راه اول را انتخاب میکنند، رستگار یا به قول زرتشتیها «ورجاوند» میشوند. جشن و شادمانی، سازندگی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 227صفحه 14