مجله نوجوان 66 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 66 صفحه 3

کاوه کهن سرمقاله دفتر خاطرات من : صفحۀ دوازده اردیبهشت می دانید « آ » کی کلاه به سر می گذاشت ؟ وقتی ساعت پنج و سی را نشان می داد آقای « آ » کلاهش را سرش می گذاشت و زیر چشمی رفتن بچه ها را نگاه می کرد و آن وقت بود که کت گچی شده اش را می تکاند و از جلوی خطوط تابه تای ریاضی و هندسه رد می شد تا به دفتر برسد . آنجا هنوز وارد نشده ، همکارانش آقای « ت . میم . میم » را می دید که باز سر کوچک ترین مخرج مشترک دو عدد به یک دانش آموز گیج توضیح می داد . آی با کلاه می گفت : « ای آقا چقدر ملاطفت ؟ کمی هم خشونت کنید ! » هیچ وقت یادم نمی رود که پاسخ این سؤال را چه کسی خوب تر از همه داده است؛ آقای زبان یا همان « علی اند رضا » که با آن هیکل بزرگش هم نقش علی را بازی می کرد و هم رضا را که می خواهند برای پایان ترم یک دیالوگ بدهند به ما ، تا بتوانیم توی صفحه به جز اسم و فامیل مان چیزی بنویسیم . او می گوید : « چوب معلم ار بود زمزمۀ محبتی . . . » خدا رحمت کند اموات شمارا ، به طور حتم اگر آقای جغرافی در این بین باشد ادامه می دهد : « کشتی علم شما از طوفان جهل به سلامت بیرون می آید آقا ! » همۀ این ها به اندازه لبخند خانم « دِکَّت » نمی ارزد که اسمت را می گذارد توی مسئله ریاضی تا حواست جمع باشد و تا همین الان یادت باشد که کاوه یک هشتم کیک تولدش را چطور باید به دوستش بدهد . از همه این ها که بگذریم باید آن روز را یادمان باشد که سر صف روبه روی معلمهایمان ایستاده بودیم . یکی از بچه ها رفت پشت بلندگو و یک کاغذ چهار تا شده را از جیبش درآورد و شروع کرد به خواندن : « به نام معلم زیبایی ها . . . » از همه چیز گفت؛ از صفای معلم ، از سادگی و شمع هایی که می سوزند . وقتی گفت دوست دارد پای معلمهایش را ببوسد گره های ابروی معلم شیمی دیگر باز شده بود و جایش دو خط خیس روی گونه هایش جاری بود . بچه ها کف می زنند و سوت می کشیدند و آقای آی با کلاه دوباره کلاهش را برداشته بود و روی سر تاسش دست می کشید و این لحظه بود که بچه ها دوست داشتند همه معلمهایشان را بغل کنند و بگویند : « برای همه چیز ما را ببخشید ! برای کم کاریها و پیچاندن ها ، بی حرمتی ها و حرف هایی که پشت سر معلم ها زده ایم و اینکه بچه های خوبی برای شما نبودیم . » هر سال ، این هفته که می رسد ، همه بچه ها موضوع انشاء دارند موضوعی که کارش عبادت است ، شوخیهایش دوستانه و عصبانیتهایش پدرانه و مادرانه است . یک شاخه گل روی تخته سیاه های دلتان بکشید و زیرش بنویسید : « تقدیم به کشتی نجاتم ! روز و روزگارت پر از پروانه هایی که تو را فراموش نمی کنند معلم خوبم ! »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 66صفحه 3