اوّلین کبریت بی خطر ثبت شده !
اوّلین کبریت بی خطر در سال 1900 و به نام شرکت کبریت سازی الماس در آمریکا به ثبت رسید . این کبریت ها با استفاده از فرمول فرانسوی ها ساخته شده بودند و یک مشکل اساسی داشتند . این کبریت ها در هر نوع آب و هوایی روشن نمی شدند و برای روشن شدن به شرایط خاصّ محیطی نیاز داشتند .
دخترک کبریت فروش
هانس کریستن آندرسن
هوا خیلی سرد بود و برف می بارید . آخرین شب سال بود . دختری کوچک و فقیر در سرما راه می رفت . دمپایی هایش خیلی بزرگ بودند ، برای همین وقتی خواست با عجله از خیابان رد شود ، دمپایی هایش از پایش درآمدند . او نتوانست یک لنگه از دمپایی ها را پیدا کند . . .
پاهایش از سرما ورم کرده بود . مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده بود .
سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیچیده بود . جرأت نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی یک کبریت بفروشد و می ترسید پدرش کتکش بزند .
دستان کوچکش از سرما کرخت شده بودند . شاید شعلۀ آتش می توانست آن ها را گرم کند .
یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد . دختر کوچولو احساس کرد جلوی شومینه ای بزرگ نشسته است . پاهایش را هم دراز کرد تا گرم شود امّا شعله خاموش شد و دید ته ماندۀ کبریت سوخته در دستش است .
کبریت دیگری روشن کرد . خود را در اتاقی دید با میزی پر از غذا ، خواست به طرف غذا برود ولی کبریت خاموش شد .
سومین کبریت را روشن کرد ، دید زیر درخت کریسمس نشسته است . دختر کوچولو می خواست درخت را بگیرد ولی کبریت خاموش شد . ستاره دنباله داری رد شد و دنبالۀ آن در آسمان ماند .
دختر کوچولو به یاد مادربزرگش افتاد . مادربزرگش همیشه می گفت : « اگر ستارۀ دنباله داری بیافتد ، یعنی روحی به سوی خدا می رود . » مادربزرگش که حالا مرده بود ، تنها کسی بود که با او مهربانی می کرد . دختر کوچولو فریاد زد : « مادر بزرگ ، مرا هم با خودت ببر . »
او با عجله بقیۀ کبریت ها را روشن کرد ، چون می دانست اگر کبریت خاموش شود ، مادربزرگ هم می رود . همان طور که اجاق گرم ، غذا و درخت کریسمس رفته بودند .
مادربزرگ دختر کوچولو را در آغوش گرفت و با لذّت و شادی پرواز کردند . آن ها به جایی رفتند که سرما ندارد .
فردا صبح مردم دختر کوچولو را پیدا کردند . دخترک یخ زده بود و اطراف او پر از کبریت های سوخته بود .
همه فکر کردند که او سعی کرده خود را گرم کند و با تمام شدن کبریت ها از سرما مرده است . آن ها نمی دانستند که او چه چیز های جالبی دیده و در سال جدید با چه لذتی نزد مادربزرگش رفته است .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 66صفحه 19