مجله نوجوان 77 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 77 صفحه 7

سرهنگ با غرور و قدردانی ، به افسران لایقش نگاه می کرد که زنگ تلفن به صدا درآمد . با عجله گوشی را برداشت . صدایی از آن سوی تلفن گفت: - الو ، سرهنگ غفاری ! از دفتر سرلشکر ایرام ، زنگ می زنم . سرهنگ پشت میز کارش ، به حالت خبردار ایستاد و با حرکت سریع دست ، افسرانش را مرخص کرد . صدای سرلشکر آیرام ، از آن طرف خط به گوش می رسید: - الو ، سرهنگ ! من فکر نمی کردم تو با این همه تجربه و نیرو و امکاناتی که در اختیار داری ، از عهدۀ کنترل چند نفر آدم گرسنه برنیایی . این چه افتضاحی بود که بار آوردی سرهنگ؟ پس این همه نیروی نظمیه ، توی اون خراب شده چه کار می کنند؟ سرهنگ که دستپاچه شده بود و کاملاً خودش را باخته بود ، با لکنت زبان گفت: - قربان ، حق با شماست قربان . اما دربارۀ چه موضوعی صحبت می کنید؟ جسارتاً گزارش مأمورین و افسران گشت دیشب ، امروز صبح به دست من رسیده و همه حکایت از این داره که شهر در آرامش کامل به سر می بره . من خودم دیشب لحظه به لحظه با مأمورانم تماس داشتم . همه وظایفشان را به بهترین نحو ممکن انجام دادند . همۀ حسینیه ها تعطیل بود و در هیچ محلی عزاداری نشد ! سرلشکر آیرام که به شدّت عصبانی بود ، از پشت تلفن داد زد: - مگر می خواهی بچه گول بزنی سرهنگ؟ این حرفهارو برو جای دیگر بگو . مأموران سازمان امنیت ، گزارش عزاداری دیشب را به عرض اعلیحضرت رساندند . مأمورین شما خواب بودن که دیشب ، تو محلۀ بالاکفت عزاداری شده؟ چند هزار نفر جمعیت ، دیشب توی حسینیۀ بالاکفت عزاداری کردن ، اون وقت تو می گی هیچ خبری نبوده؟ رنگ از روی سرهنگ پریده بود . با ترس و لکنت گفت: - باورم نمیشه قربان . باور بفرمایید ، هیچ قصوری از من سر نزده . من دیشب شخصاً همه چیز را تحت کنترل داشتم . سرلشکر آیرام صحبت او را قطع کرد و به تندی گفت: - در هر صورت اعلیحضرت به شدت از این مسئله ناراحت هستند . حواست را جمع کن ، اگر یک دفعه دیگر چنین افتضاحی بالا بیاوری ، از سِمَتی که داری برکنار می شی . مفهوم شد؟ - بله قربان ! جان نثار ، برای انجام وظیفه و اجرای دستورات ، در هر لحظه آماده هستم . تلفن قطع شد . سرهنگ گوشی را روی دستگاه کوبید و با خشم زیر لب گفت: - ای به گور پدر اون سازمان امنیت و . . . حرفش را خورد و دیگر چیزی نگفت .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 77صفحه 7