مجله نوجوان 77 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 77 صفحه 26

داستان نویسنده: انید بلیتون ترجمه: سعیده موسوی سامی خودخواه میلی و جیمز چند روزی بود پیش پسرعمویشان ، سامی ، مانده بودند . آن ها زیاد از سامی خوششان نمی آمد چون او اجازه نمی داد آن ها با اسباب بازی های خوبش بازی کنند یا یکی از کتابهایش را بردارند و بخوانند مگر اینکه خودش آن را نگه دارد و خب یک کم مشکل است که بخواهی کتابی را بخوانی که یک نفر دیگر آن را با دست نگه داشته است . در ضمن سامی خیل شکمو بود . او همیشه بزرگترین قسمت کیک ، بزرگترین پودینگ و کلوچه هایی را که رویشان شکر بیشتری داشتند برای خودش برمی داشت؛ البته میلی و جیمز مؤدب تر از آن بودند که به او بگویند رفتارش خیلی بد است . اما دیگر کم کم دلشان می خواست که به خانۀ خودشان برگردند . خانوادۀ سامی کنار دریا زندگی می کردند و این خیلی لذت داشت که میلی و جیمز پیش عمو هاک ، زن عمو ماری و پدربزرگ بمانند . آنجا می توانستند با ماسه قلعه بسازند ، آب بازی کنند و بروند شکار میگو . اگر فقط یک ذرّه سامی پسر عموی بهتری بود ، به آن ها خیلی خوش می گذشت . اما او واقعاً غیرقابل تحمل بود . یک روز پدربزرگ گفت: « بچه ها همگی می توانند بروند میگو بگیرند چون جزر و مد شده و آب تا پایین صخره ها آمده . » پدربزرگ گفت: « برای هر کدامتان یک تور میگوگیری خواهم خرید و به شما دو تا جایزه خواهم داد . یکی برای کسی که بزرگترین میگو را صید کند و دیگری برای دختر یا پسری که بیشترین میگو را با خودش بیاورد . پس حواستان را جمع کنید تا چیز های خوبی بگیرید . » بچه ها خیلی هیجان زده شدند . پدربزرگ همیشه به آن ها جایز ه های خوبی می داد و چقدر مهربان بود که می خواست برایشان تور صید میگو بخرد . بچه ها با پولهایی که پدربزرگ به آن ها داده بود به مغازۀ اسباب بازی فروش رفتند . پولها دست سامی بود . شصت پنس ! داخل مغازه چند مدل مختلف تور وجود داشت . بعضی ها ارزان تر از بقیه بودند . فکر می کنید سامی خودخواه چه کار کرد؟ ! او یک تور بزرگ خوب که خیلی محکم و خشو ساخت بود برای خودش خرید و دو تا تور کوچک و بی ریخت برای میلی و جیمز . جیمز گفت: « سامی ! برای من مهم نیست که تورم کوچک باشد اما فکر می کنم باید مؤدب باشی و یک تور خوب برای میلی بخری . من مظمئن هستم منظور پدربزرگ این بود که برای هر کدام مان بیست پنس بدهی . » جیمز گفت: « تو فقط سه روز بزرگ تر از من هستی . به نظر من تو آدم خسیسی هستی . » سامی گفت: « باشه . اما یان درست نیست با کسی که به خانه اش آمدید این طور رفتار کنید . وقتی خانۀ کسی می روید و چند روز می مانید باید ادب داشته باشید . » جیمی هم با عصبانیت گفت: « و تو هم وقتی مهمان خانۀ تان می آید باید با او با ادب رفتار کنی . » میلی گفت: « دعوا نکنید . ما داریم وقتمان را تلف می کنیم . » جیمز گفت: « خیلی خب . اما مطمئناً سامی تور قشنگ و بزرگش بیشترین میگو را خواهد گرفت . این درست نیست که ماتور های کوچک داشته باشیم . » میلی گفت: « شاید ما بتوانیم بزرگترین میگو را بگیریم . فکرش را بکن ! برای آن هم یک جایزه هست . بیا و به سامی توجه نکن . ما بزرگترین میگو را خواهیم گرفت . حالا می بینی . » اما خیلی بد شد چون آن ها چیزی نگرفتند . البته جیمز یک میگوی بزرگ گرفت ولی پنج دقیقه بعد سامی یک میگوی خیلی بزرگتر شکار کرد . باید بودید و می دیدید چه شاخکهایی داشت ! برای همین ، میگویی که جیمز گرفته بود در مقام دوم قرار گرفت . سامی میگو های بزرگ و زیادی گرفت . هر بار که تورش را در آب فرو می کرد با دوازده تا میگو بالا می آورد ، بعد با دقّت آن ها را می شمرد و داخل کیسه اش می گذاشت . میلی هم بیست و دو تا میگو گرفت و جیمز بیست تا . میگو های میلی همه کوچولو بودند و حتی یک دانه بزرگ هم بینشان نبود؛ برای همین روبه جیمز کرد و گفت: « به نظرم سامی هر دو جایزه را خواهد برد ! » جیمز در گوشی زمزمه ای کرد: « مهم نیست ! من ترجیح می دهم هیچ جایزه ای نداشته باشم تا اینکه بخواهم یک جایزه را با تقلب به دست بیاورم . معلوم است که تور او می تواند بیشتر از ما شکار کند . » موقع چای و عصرانه بود که پدربزرگ روی پله های جلوی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 77صفحه 26