مجله نوجوان 88 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 88 صفحه 9

بعد چشمک معنی دار و موذیان های زد و گفت : « حالا شناختی ؟ » زبان لورا بند آمده بود : « آه . . . نه . . . نه » چیزی در درونش فریاد می کشید : « جورج ! جورج نمرده ؟ ممکن نیست ! بعد نالید : « لعنتی تو مرده ای ! روزنامه ها نوشته بودند که در جریان یک سرقت کشته شده ای . » مرد خندید : « اشتباه بود عزیزم و من گذاشتم همان طور باشد . اگر همه ، به خصوص پلیسها ، فکر کنند که « جورج گوردون » مرده است ، برایم بهتر است . من پنج سال پیش تحت نام دیگری توی زندان آب خنک می خوردم . شش ماه پیش آزاد شدم و بالاخره رد تو را تا این جا گرفتم . می بینم که کار و بار سک های داری . حالایک خانم درست و حسابی هستی . لورا لین ! هه چه اسم عاری های قشنگی و عجب شکل و قیاف های از آن « گلوریا گوردون » سابق دیگر چیز زیادی باقی نمانده خب ! به به ! تبریک می گویم . البته من هم مثل تو آدم دیگری هستم . یآس و نفرت سراپای لورا را فرا گرفت . این چیزها از جورج بعید نبود . مرد لعنتی حتی می توانست از دنیای مردگان برگردد تا بار دیگر زندگی او را به نکبت ، آلوده کند . لورا هرطور بود بر خودش مسلط شد و گفت : « چه می خواهی ؟ پول ؟ من 25 هزار دلار می دهم و تو پایت را از زندگی من بیرون بکش طلاقم بده . » « جورج » خنده زشتی کرد و دندان های فاسدش بیرون افتاد ، سپس گفت : « طلاق ؟ ! نه . حرفش را هم نزن . من شوهر و دوست تو هستم که پس از مدتها جدایی تآثرانگیز و اجباری به سویت بازگشته ام . » - غلط کرده ای ! من حاظرم بمیرم و زن تو نباشم . تو یک موش خائن و کثیف هستی . پنجاه هزار دلار پول را یک جوری تهیه می کنم . پنجاه هزار دلار می دهم تا دوباره توی سوراخت بخزی و دست از سرم برداری . یادت باشد که من ماجرای « گلیوند » را می دانم و هنوز می توانم گیرت بیندازم . اگر پلیس بفهمد تو چه کلاهی . . . - هوم ، یواش عزیزم . اول فکر کن ببین مردم وقتی سرگذشت « گلوریا گوردون » بازیگر مسخره دیروز و « لورا لین » ، ستاره معروف امروز هالیوود را بخوانند و بشنوند ، چه عکس العملی نشان خواهند داد ، آن وقت در فکر انتقام جویی باش عزیزم . من تعداد زیادی عکس از نمایش های مسخره سابق تو دارم که روزنامه ها و مجلات جنجالی برایش سر و دست می شکنند . - جورج ! من به تو اخطار می کنم . میزان حق السکوت را تا صد هزار دلار بالا می برم . خوب است بگیری و گم و گور شوی وگرنه بد می بینی . مرد روی مبل نشست و دستهایش را دور کمربند خود قلاب کرد و با لبخندی گفت : « این جا کالیفرنیاست و طبق قانون ، زن و شوهر در تمام اموال یکدیگر شریکند . هر چه من دارم مال تو هم هست و آنچه تو داری . . . » - ساکت شو . تو هیچ ادعایی نمی توانی بکنی . دارایی من مال شخص خودم است . تو دست کم فقط یک میلیون دلار پول نقد در بانک لوس آنجلس داری . پس ، از پنجاه و صد و دویست هزار دلار حرفی نزنیم . مرد کوشید دست راست زن را پشت سر او بپیچاند . لورا از درد ، لب به دندان گزید و دیگر نفهمید که چه کار می کند . دست چپش ناگهان مجسمه نقر های کوچکی را از روی میز توالت قاپید و بالا برد و چندین مرتبه سخت و خشمناک به سر و کله جورج کوبید . ادامه دارد . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 88صفحه 9