مجله نوجوان 112 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 112 صفحه 27

نویسنده : برادران گریم برگردان از زبان آلمانی سید احمد موسوی محسنی افسانه را پایین آورد . همین که کرﮤ نورانی روی گاری قرار گرفت . پارچه ای روی آن کشیدند تا کسی نتواند به دزدی آن ها پی ببرد . آنها ماه را به سرزمین خود آوردند و به یک درخت بزرگ آویزان کردند . وقتی ماه نورش را روی مزارع پخش می کرد و اتاقها و انباریها هم روشن می شدند ، دل پیر و جوان شاد می شد . موجودات کوچک از لای صخره ها بیرون می آمدند و آدم کوچولوها هم در لباس های رنگارنگ کوچکشان روی سبزه ها از شدت خوشحالی می رقصیدند . چهار جوان از ماه نگهداری می کردند . نفت می آوردند . فتیله تمیز می کردند و هر هفته هم از اهالی ، یک سکه دریافت می کردند . زمانی که آن ها پیر شدند و احتمال مرگ دادند وصیت کردند که یک چهارم ماه را به عنوان دارایی و سهم خود ، همراهشان به خاک بسپارند . موقعی که یکی از آنها فوت شد ، حاکم از درخت بالا رفت و با قیچی یک چهارم ماه را که قرار بود در تابوت گذاشته شود ، برید . نور ماه کم شد اما زیاد قابل توجه نبود . وقتی نفر دوم مرد ، یک چهارم دیگر دفن شد و نور به طور قابل توجهی کاهش یافت . بعد از مرگ نفر سوم که سهمش را با خود برد ، نور به طور چشم گیری ضعیف شد و زمانی که نفر چهارم از دنیا رفت ، دوباره تاریکی سابق حاکم شد به طوری که اگر کسی بدون چراغ از خانه بیرون می آمد ، با دیگری برخورد می کرد . وقتی تکه های ماه در دنیای مردگان که قبلا در تاریکی محض به سر می برد به هم پیوستند ، ماه دوباره شروع به درخشیدن کرد و همه جا روشن شد . مردگان آرامش خود را از دست دادند . هشیار شدند . نور ماه را حس کردند و خیلی خوشحال شدند و از آنجایی که چشمانشان ضعیف شده بود و تحمل نور خورشید را نداشت ، نور ماه را مناسب حال خود یافتند . آنها از جا برخاستند؛ انگیزه کافی پیدا کردند و حال و هوای زندگی قدیم خود را بازیافتند . عده ای به بازی و رقص و پایکوبی پرداختند و عده ای به رستورانها رو آوردند ، جایی که می توانستند نوشیدنی های مورد علاقه خود را سفارش دهند ، شکم هایشان را پر کنند ، عربده بکشند ، دعوا راه بیندازند و چماق هایشان را بالا ببرند ، آن گاه به جان هم افتادند . این سر و صداها به خشم و خشونت انجامید و فریاد مردم به آسمان بلند شد . فرشته ای که وظیفه نگهبانی از در های آسمان را به عهده داشت متوجه شد که دنیای مردگان آشفته شده است . آژیر را به صدا در آورد و لشگریان آسمان را که وظیفه شان مبارزه با بی نظمی است فراخواند ، بعد سوار اسب از دروازﮤ آسمان به وادی مردگان آمد ، مردگان را آرام کرد و از آن ها خواست در گورهایشان قرار گیرند و سپس ماه را با خود برد و بالای آسمان گذاشت .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 112صفحه 27