مجله نوجوان 125 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 125 صفحه 15

حکایتهای بهلول روزی به میدان مال فروشها رفت تا الاغ خود را بفروشد، خریداری پرسید: بهای این الاغ چند است؟ گفت: صد دینار. خریدار گفت: من پنجاه دینار می‏خرم. گفت: پس نصف دیگرش را به که بفروشم؟! کفش او را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته بودند. گفت: سبحان الله، من خودم مسلمانم و کفشم ترساست! یک روز چاقویی نشانش دادند که این چیست؟ گفت: این اره‏ای است که هنوز دندان در نیاورده است! روزی پای پیاده بر جاده‏ای می‏گذشت. موکب خلیفه با جلال و شکوه پدیدار شد. خلیفه که او را می‏شناخت گفت: موجب حیرت ما است که تو را پیاده می‏بینیم، پس الاغت کو؟ گفت: همین امروز عمرش را داد به شما...! شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد. بهلول گفت احسنت! تیر انداز بر آشفت که مرا ریشخند می‏کنی؟ گفت: نه، می‏گویم احسنت اما به مرغ.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 15