مجله نوجوان 125 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 125 صفحه 10

فروردین پارسا فلسفه در آزمایشگاه رها کردن خود از دست علاقه‏ای که فرد به دیگری دارد، کار سختی است! (چه جملۀ فلسفی‏ای!). آقای فلسفۀ ما که این شماره دوازدهمین قسمت داستانش را می‏خوانید، از همان آغاز فلسفه‏خوانی‏‏اش، یک کار بسیار مهم کرد و آن خرید «فلسفه ابزار» بود. حتماً می‏پرسید فلسفه ابزار چیست؟ و اصلاً مگر فلسفه و فلسفیدن هم آپاراتی و مکانیکی و آهنگری است که به ابزار نیاز داشته باشد؟ حق دارید؟! اما آقای فلسفه سخت اعتقاد دارد که فلسفه یک علم آزمایشگاهی است و اصلاً باید برای برخی از قضایای فلسفی آزمایش انجام داد. حتماً این بار می‏پرسید: «حالا این فلسفه ابزار چیست؟!» نه! فکر بد نکنید! پیچ گوشتی و آچار و میخ و سیخ و اینها، فلسفه ابزار نیست، ابزارهای فلسفه که مانند گنجی در خانۀ آقای فلسفه از آنها نگهداری می‏شود عبارت است از یک تیر و کمان، یک لاک پشت و یک جفت کفش ورزشی سبک (از آنهایی که دوندگان دو میدانی می‏پوشند.) خب! حالا به آزمایشگاه می‏رویم تا آزمایشهای فلسفی او را از نزدیک تماشا کنیمو بعد ازعمری غفلت، بفهمیم که فلسفه هم آن‏چنان بی‏پدر و مادر نیست و اگر پایش بیفتد از کلی علوم تجربی جلوتر است. آزمایش اول فلسفی تصور کنید آقای فلسفه را که کمان را کشیده و رو به سیبلی که گذاشته روی دیوار، در حال هدفگیری برای پرتاب تیر است. همسر آقای فلسفه هم دست به کمر (!) ایستاده (تذکر سر دبیر: دوباره خانوادگی نشود!) و منتظر رها شدن تیر است. همسر: چرا نمی‏زنی پس؟! آقای فلسفه: باور کن ترس ندارد، برو وایسا، اگر به تو خورد با من! همسر: عجب پررویی به خدا! دفعۀ قبل زدی دست خواهرم را زخمی کردی هنوز... شانس آوردی که به جای دیگرش نخورد والّا الان به جرم قتل زندانی بودی! آقای فلسفه: بابا! باور کن نظریۀ جناب «زنون» مو لای درزش نمی‏رود. آن دفعه هم حتماً خواهرت آمده جلو و الّا ... همسر: خوبه، خوبه! رها کن ببینیم می‏خورد یا نه، اما اگر بخورد من می‏دانم و تو... آقای فلسفه کمان را رها می‏کند و تیر صفیرکشان بر وسط سیبل می‏نشیند. همسر: ای خاک برسرت! دیدی می‏خواستی من را بکشی؟ (با گریه)؛ حالا نقشه می‏کشی. ها؟ (با جدّیت) پدرت را در می‏آورم (!)... آقای فلسفه (با تعجب و التماس): باور کن اشتباهی شده. ببین خیلی ساده است؛ اگر تیر در زمانی که رها می‏شود، هر لحظه در جایی باشد پس نمی‏شود گفت حرکت می‏کند، چون لازمۀ بودن در یک جا، ایستادن است. این تیر که در کمان است، وقتی می‏گوییم «هست» یعنی حرکت نمی‏کند! اصلاً به فرمودۀ جناب «زنون» که فیلسوف مهم بعد از «هراکلیت» و «پارمنیدس» است، حرکتی وجود ندارد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 10