مجله نوجوان 125 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 125 صفحه 9

در کوچه باغ حکایت مردی فاسد، غلامی نیکو داشت که پیوسته ارباب خود را نصیحت می‏کرد. ارباب او، در جواب نصایح غلام می‏گفت: «امید من به فضل و رحمت خداوند است.» روزی، ارباب به غلام گفت: برو و در فلان زمین گندم بکار. غلام رفت و در آن زمین جو کاشت. وقتی فصل درو رسید، ارباب به کشتزار رفت و دید غلام جو کاشته است؛ گفت: «مگر به تو نگفتم گندم بکار، چرا جو کاشتی؟» غلام گفت: «به فضل و رحمت خداوند امید داشتم که جو را گندم کند.» ارباب گفت: «هرگز دیده‏ای که از جو گندم بروید؟» غلام گفت: «این کار را از تو آموختم که پیوسته فساد می‏کنی و بذر گناه می‏پراکنی اما طمع داری که از آن، عمل نیک بروید و خداوند تو را به بهشت ببرد.» ارباب فاسد، بیدار شد و گریست و توبه کرد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 9