مجله نوجوان 125 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 125 صفحه 26

نویسنده: کوین راک مترجم: حامد قاموس مقدم دزد لجباز غروب نزدیک بود و فضای جنگل لحظه به لحظه وهم انگیزتر می‏شد. استیو نگاهی به ساعتش کرد. ساعت نزدیک 7 شب بود. استیو شرق را انتخاب کرده بود و به همین خاطر جرأت نداشت به پشت سرش نگاه کند. مایکل و جان دیگر خسته شده بودند. گرسنگی هم گریبان همۀ آنها را گرفته بود و شکمهایشان به شدّت قارّ و قور می‏کرد. استیو از لای درختها متوجه نوری شد. برگشت و به مایکل و جان گفت: یه نور اونجاست! مایکل و جان، جانی دوباره گرفتند و شروع به دویدن کردند و ناگهان غیب شدند. استیو هر چه دقت کرد دیگر آنها را ندید. انگار که دود شده بودند و به آسمان رفته بودند. استیو خیلی ترسید. با حالت ترس و لرز مایکل و جان را صدا کرد ولی صدایی نشنید. خواست با صدای بلندتری صدایشان کند که صدای آه و ناله‏ای به گوشش خورد. هوا گرگ و میش بود و هیچ چیز درست دیده نمی‏شد. استیو با احتیاط چند قدم جلوتر آمد و متوجه چاله‏ای شد که صدا از آن به گوش می‏رسید. با عجله چراغ قوه‏اش را از درون کوله پشتی‏اش بیرون آورد و داخل چاله را نگاه کرد. آن چالۀ عمیق در واقع یک چاه کم عمق بود و مایکل و جان را در حالی که به یکدیگر گره خورده بودند درون آن ملاحظه کرد. دست و پایش را حسابی گم کرده بود. هزار بار بر خودش لعنت فرستاد که چرا چنین پیشنهاد احمقانه‏ای به دوستانش داده است و چرا به زور آنها را راضی کرده است که در نقشه‏اش شرکت کنند و چرا سوییچ ماشین پدرش را بی‏اجازه برداشته است و چرا کیف مادرش را هم برنداشته است و هزاران چرای دیگر. پدر و مادر استیو برای تعطیلات آخر هفته با خانوادۀ جونز برنامۀ پیک نیک گذاشته بودند. خانوادۀ جونز خانواده‏ای ثروتمند بود و دختری داشت به نام کاترینا که به او کتی می‏گفتند. کتی از آن دخترهای نُنُر و از خود راضی بود که هیچوقت استیو را آدم حساب نمی‏کرد و همیشه موجبات سرکوفت خوردن استیو را به سبب اینکه خیلی درس خوان بود و اسب دوانی بلد بود و با اینکه هنوز وارد دبیرستان نشده بود می‏توانست رانندگی کند فراهم می‏کرد. علاوه بر اینها کتی نفر اول مسابقات باله و شنای دختران ایالت بود و در بسکتبال نیز توانسته بود جایزۀ سبد طلایی مدارس ابتدایی را ببرد. خلاصه اینکه از نظر خانوادۀ استیو، استیو یک پسر بی‏عرضه و بی‏دست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 26