داوود رشیدی: یعنی تظاهر میکند؟! (همه
میخندند)
لیلی رشیدی: نمیدانم. فکر نمیکنم لازم باشد که آدم سعی کند این حس را در وجود خود حفظ کند. این
حس چیزی است که یا با آدم هست یا نیست. جزو خصوصیات آدم است. اینکه بتواند کاری کند که همیشه به او خوش بگذرد و یا با چیزهای عادی هم خوش باشد. ولی هیچ وقت نمیشود گفت که مثلاً من این قسمت کودکیام پر رنگتر است و این قسمت نیست.
اصلاً نوجوانی شما چگونه طی شد، آیا شما هم در
میان ابرها گشت و گذار میکردید؟
لیلی رشیدی: بله، آن دنیا را دوست
داشتم. من فکر میکنم این دوران برای
بزرگترها سخت باشد و در واقع شما
باید این سؤال را از پدر و مادرم
بپرسید. در هر حال این دوران
هم مثل هر مقعطی تغییرات زمان
خودش را دارد و فکر میکنم
کسانیکه متوجه این دگرگونیها
میشوند، باید خود را تغییر
دهند.
داوود رشیدی:
درست است. واقعاً
این، مقطع حسّاسی،
برای آیندۀ
نوجوانان است،
به همین دلیل
مسئولیت اطرافیان
در این باره بیشتر
است.
برومند: البته این
مراقبتها باید با توجه
به متقضیات هر
دوره باشد.
حال و هوای
بچههای
الان خیلی با گذشته فرق دارد. به طور مثال در مورد
فرزندان خودم، من برای «فرهاد» نگرانیام این بودکه
مثلاً موقع دوچرخه سواری و فوتبال زمین نخورد. اما
الان هزار جور دلواپسی وجود دارد.
لیلی رشیدی: به نظر من نه تنها پدر و مادر که
اطرافیان، مثل مسؤولان مدرسه هم در رفتار با نوجوانان
باید توجه و دقت داشته باشند.
داود رشیدی: اصل این است که بچّۀ آدم از آدم
مطمئن باشد و بداند که دوستش دارند و این دوستی
همیشگی است.
خانم رشیدی، تا چند سال دیگر شما هم نوجواندار
خواهید شد، چه حسی دارید؟
لیلی رشیدی: اُه اُه، خیلی سخت است.
برومند: لیلی معتقد است که وقت «سینا» را با شرکت
دادنش در کلاسهای ورزشی و هنری پر کند.
لیلی رشیدی: البته من چندان وارد نیستم، اما خُب،
شنیدهام که هر قدر که بشود وقت بچهها را با کلاس
پر کرد، نتیجۀ بهتری خواهد داشت زیرا در این حالت
خلاقیت آنها نیز رشد میکند.
اما عدهای میگویند، از آنجا که پدر و مادرها وقت
چندانی برای فرزندانشان نمیگذارند، برای اینکه
عذاب وجدان نداشته باشند سعی میکنند بچهها را با شرکت دادن در کلاسها سرگرم کنند.
لیلی رشیدی: نه، من موافق نیستم. به هر حال الان
ریتم زندگی تند شده و هر چیزی به صورت فشرده
انجام میشود. مثلاً اگر قبلاً میشد در یک ساعت
نشست و قصه گفت، حالا در ده دقیقه و با شکل دیگری
با ابزارهای سریعتری میشود این کار را انجام داد.
برومند: اصلاً مگر میشود بچهها را با این چیزها سرگرم
کرد؟ من برای فرهاد تا ده سالگی قصه میگفتم. لیلی
هم تا 8-7 سالگی علاقه به قصه داشت اما تا دو سال
پیش وقتی میخواستم برای سینا قصه بگویم، علاقهای
نشان نمیداد و میگفت: «ولم کنید، همش میخوان مثل مادربزرگها برام قصه بگن.» یادش به خیر وقتی 15-14
ساله بودم، کنار مادربزرگم مینشستم و او قصههای
عجیب مثل «دیو دیگ به سر» را برایم میگفت و من با
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 6