مجله نوجوان 171 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 171 صفحه 21

می­شنیدم . بگو چه کسی برایش تلقین می­خواند؟ لابد شما هم آن بالا به استقبالش آمده­اید. بگو آهسته بخوانند که اماممان خواب است. آهسته و آرام، آرمیده با قلبی آرام و ضمیری امیدوار. می­آیم به زودی. می­آیم دیدنت. می­آورم رنگ سیاه و قرمز را با قلم مو. باید که پر رنگ کنم تاریخ شهادتت را. ناطق . نمی­شود دیگر شنید طنین صدایش را که آرا م بود و شمرده. برو فاطمه، برو تو را به روح مرتضی و رضا برو.تو را به جان زهرایم. نمی­خواهم دفن شدن امیدت را ببینی. تو که طاقت نداری برو، برو من به جایت وداع می­کنم. می­بینی رضا؟ امام را دارند میان خاکها قرار می­دهند. چه کسی او را در قبر می­گیرد و تحویل جدش می­دهد؟ من که دیگر نمی­توانستن ببینم. کاش صدای تو را جماران به دیدن چه کسی بروند؟چه کنند این مادران شهدا که فرزندانشان را در چهرۀ آرام و صبور او می­دیدند؟ کودکان شهدا دست نوازشش را جایگزین دست پدر می­دانستند. همسران شهید آرام می­شدند وقتی چهرۀ پر صلابت او را می­دیدند و شاید خوشحال که مردانشان به (( هل من ناصر ینصرنی )) او پاسخ مثبت دادند. پدران شهدا صبوری را در چهرۀ او می­دیدند و می­دانستند درد آشناست که او نیز مصطفی داده بود. آره رضا، ما اینجا منتظریم و تو بر فراز ابرها حتماً. پیکر امام را برده­اند دوباره کفن کنند. خوشا به حال آنانکه برای تبرّک، کفنش را لمس کردند. فاطمه هم آنجاست. دیدمش خاکی و خسته روی زمین نشسته. نمی­دانم زیارت عاشورا است اینقدر می­خواند یا ادعیه­ای دیگر . فقط می­خواند و گریه می­کند. صدای هلیکوپتر می­آید. دوباره حلقۀ انتظامات جمع شد. مردم بیشتر به سر می­کوبند. ای وای مادرم. ای وای فاطمه. ای خدا به کجا پناه ببرم؟ هلیکوپتر پایین می­آید رضا، خیلی پایین. گرد و خاک لای پرّه­های هلیکوپتر می­چرخد ، مردم هم دور گودال . دستهای صف جلو در هم گره شد. پیکر امام پایین آورده شد. می­بینی رضا؟ می­بینی امامت را ؟ ببین قامتش را که نگاهش را دیگر نمی­شود دید. آن چشمان نافذ، آن ابروهای مشکی و آن لبهای

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 21