
سیدسعید هاشمی
خواب پونهها
شب صدای رعد وبرق
لباس بدقواره
دل من
شده کهنه، قدیمی، پارهپاره
شبیه یک لباس بدقواره
*
دل تو
شبیه یک گل خوشرنگ و خوشبوست
ندارد چیزهای کهنه را دوست
*
بیا زود
تمام کهنگیها را درو کن
دلم را صاف کن، زیبا و نو کن
در هوا طنین انداخت
ابر، سایهی خود را
بر سرِزمین انداخت
*ابر، مثل یک عابر
هر کجا گذر میکرد
باغ را بیابان را
رشتهرشتهتر میکرد
*ابر، مثل یک مادر
خاک مثل یک فرزند
از محبت خود ابر
قلب خاک را آکند
*شب گذشت و صحرا بود
توی شبنم و گُل غرق
از طراوت و پاکی
دشت و باغ میزد برق
صبح، یک نفر در دشت
شادان قدم میزد
خواب پونهها را داشت
با قدم به هم میزد...
حال و روز ما ای کاش
روز و شب همین باشد
سایهی خدا هر دَم
بر سرِزمین باشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 245صفحه 24