مجله نوجوان 251 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 251 صفحه 7

چهل دانشمند مجید ملامحمدی عثمانبن سعید، بزرگِ ما بود. خیلی دوستش داشتیم. حرفهایش پر از دعا و مهربانی بود. ما تازه به خانهی امام عسکری(ع) پا گذاشته بودیم. دو تا اتاق بزرگ تو در تو داشت. اتاقها از ما چهل نفر پُر شده بود. عثمانبن سعید که به اتاق امام عسکری(ع) رفته بود بیرون آمد. با خوشحالی گفت: صلوات بفرستید. همهی ما برخاستیم و صلوات فرستادیم. امام عسکری(ع) مثل آفتاب از پشت پرده بیرون آمد. ما دوباره صلوات فرستادیم. بویی دوستداشتنی در اتاق پیچید. یک نفر به پشتبام رفته بود تا مواظب باشد مأمورها از راه نرسند. ما دور از چشم آنها و پنهانی به آنجا آمده بودیم. عثمانبن سعید شروع کرد به حرف زدن: - ای فرزند رسول خدا! من نمایندهی این جمع از شیعیان شما میباشم. ما از شما یک پرسش مهم داریم. ناگهان امام عسکری(ع) با محبّت زیاد به همهی ما نگاه کرد و گفت: کسی از این جا بیرون نرود! چه شده بود. از حرف او تعجب کردیم. عثمانبن سعید پرسید: آخر چرا آقا! مگر اتفاقی افتاده؟ امام عسکری(ع) پرسید: آیا میخواهید به شما بگویم که چرا این جا آمدهاید؟ - آری، بگویید. - شما چهل نفر آمدهاید که دربارهی جانشین من سؤال کنید. دهان همهی ما از تعجب بازماند. امام پردهی پشت سرش را کنار زد. ناگهان پسرکی به ما سلام کرد و کنار امام ایستاد. پسرک زیبا و نورانی بود. امام دست بر شانهی او گذاشت و گفت: این کودک، بعد از من امام و خلیفهی شماست. از او اطاعت کنید و از هم جدا نشوید؛ وگرنه کشته میشوید. اما شما از این به بعد این کودک را نمیبینید. پس باید در کارهای خود به عثمانبن سعید مراجعه کنید! یاد حرفهای دیروز عثمانبن سعید افتادم. او میگفت: مأمورهای خلیفه اگر فرزند امام عسکری(ع) را پیدا کنند، او را خواهند کشت! امام عسکری(ع) گفت: اسم او مهدی است، او امام زمان شماست! ما به مهدی تبریک گفتیم. مهدی از پیش ما رفت. از آن به بعد ما هیچوقت او را زیارت نکردیم. منبع: سیره چهارده معصوم(ع) نوشته استاد محمدمهدی اشتهاردی.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 251صفحه 7