مجله نوجوان 251 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 251 صفحه 20

شعر رودابه حمزه ای سالهای انتظار وقتی که من کوچک بودم تا جایی که یادم میاد همیشه منتظر بودم که یک روزی بابام بیاد نمی دونستم که چرا مادر که لالایی میگفت انگاری حرف دلشو برای بابایی میگفت لالایی کن عزیز من کمی بخواب که خستهای نمی دونم که چند ماهه پشت درای بستهای لالایی کن که آسمون با آدما مهربونه کبوتر گمشده رو به خونه شون میرسونه یه حس غمگینی بودش توی صدای مادرم یه حسی که به من میگفت یه جای دور پدرم حدس میزدم که پدرم تو چنگ دیو اخموئه یا که اسیر دستهای غول چراغ جادوئه بعضی شبا خواب میدیدم که بابای مهربونم از من کمک میخواد ولی من کوچیکام نمیتونم نمیتونستم بابامو از بند دیو رها کنم حتی نمیشد توی خواب جیغ بکشم صدا کنم الکی میگفتم : مامانی گریه نکن زیاد زیاد من یه خواب خوبی دیدم فکر میکنم بابام میاد مادر منو بغل میکرد با خندههای الکی می گفت: آره بابات میاد راست که نمیگفت الکی! میفهمیدم راست نمیگه ولی امیدوار میشدم از رختخواب میپریدم آمادهی کار میشدم اشکهامو پاک میکردم و به هر کسی رو میزدم با دستهای کوچولوام حیاط را جارو میزدم دو سه تا شمع کوچولو روشن میکردم تو حیاط کاسهای پر میکردم از گلهای یاس و آبنبات بیدار میموندم تا سحر با اجازهی مادرم تا صبح میموندم تو حیاط در انتظار پدرم خدا میدونه چند دفعه برای بابا گل چیدم حوض به اون کندگی رو چه جوری فرچه کشیدم هزار دفعه غروب میشد هزار دفعه سحر میشد با گریههای بیصدام بالش با غصهتر میشد یه شب که برق نبود مامان تو تاریکی نشسته بود از بوی گریه فهمیدم خیلی دلش شکسته بود

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 251صفحه 20