مجله نوجوان 251 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 251 صفحه 11

را با آنها میشناختم. دوست شماره یک و فابریکم عبدالرضا بود. اسمش را چلچله گذاشته بودم. بعد از او، منصور بود. پیش خودم هدهد صدایش میکردم. پایینتر، به علیرضا میرسیدم که طاووس را برایش انتخاب کرده بودم. همینطور پایین که میرفتم به بچههایی میرسیدم که باهاشان ایاغ نبودم و همبازیشان نمیشدم. آن تهتههای لیستم یک عبدالرضای دیگر بود. بچة تخس و بدقلقی بود. با آن چهرة بور و چشمهای روباهی و تیز، تیرکمان به دست، دشمن جک و جانورها و بخصوص پرندهها بود. ر اه به راه سگ و گربه و مرغ و خروس و گنجشکها را شل و پل میکرد. سر این کارهایش، چند دفعه با او حرفم شده بود. اسمش را گذاشته بودم جوجه اردک زشت. خودش از این موضوع خبر نداشت. اگر میفهمید، لابد، پل خیالاتم را میشکست و با تیرکمانش گلة اردکهایم را تار و مار میکرد. تا یک روز، اتفاقی، کتابی که در مورد زندگی یک جوجه اردک زشت بود به دستم رسید. چه اشتباهی! موقعی که کتاب را خواندم و با سرنوشت جوجه اردک آشنا شدم از خودم خجالت کشیدم و بارها از جوجه اردک زشت کتاب معذرتخواهی کردم. بیشتر از این دلم میسوخت که اسم آن نازنین را روی عبدالرضای موذی گذاشته بودم و از بابت این گافم تا مدتها خودم را نمیبخشیدم. مدتی بعد، برای اینکه حسابی از دلش در بیاورم، تصمیم گرفتم آن اسم را روی خودم بگذارم و همهجا اعلام بکنم من «یک جوجه اردک زشتم» از شما چه پنهان، هنوز هم امیدوارم به خاطر آن مقایسة نابجا مرا بخشیده باشد. شعر هیولا سیدسعید هاشمی جنگ همیشه بد است جنگ همیشه گناه مثل هیولا مهیب مثل هیولا سیاه * تا که نفس میکشد روی زمین های و هوست تا که قدم میزند خاک زمین زیر و روست * - نه بزن اینجا قدم نه بکن اینجا کمین آی هیولای زشت زود برو از زمین

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 251صفحه 11