
حکایت
مرجان کشاوری آزاد
سهم برادری
مردی فقیر و نیازمند به خانه مردی خسیس و ثروتمند رفت و گفت: پدر من و تو، آدم و مادرمان حواست. ما با هم برادریم. تو این همه مال و ثروت داری و من فقیر و بی چیزم. وقت آن است که سهم برادرانه مرا بدهی.
مرد خسیس وقتی حرف های او را شنید، به غلام خود گفت: «یک سکه سیاه بیاور و به این بیچاره بده.»
مرد فقیر باتعجب گفت:«چرا در تقسیم سهم، برابری را رعایت نمی کنی؟ فقط یک سکه سیاه؟»
مرد خسیس گفت:«آرام باش و فریاد نزن که اگر برادران دیگر خبردار شوند، همین یک سکه سیاه هم به تو نمی رسد!»
شجاع ترین مردم
از بخیلی پرسیدند: «به نظر تو شجاع ترین مردم چه کسی است؟»
بخیل پاسخ داد:«کسی که برایش خبر بیاورند جمعی در خانه اش مهمانند و مشغول خوردن و نوشیدن و او همچنان زنده بماند!»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 15صفحه 14