
هنر
سلطان رنج و موسیقی
آناهیتا خطیبی
انگشتان پرقدرتش یکی پس از دیگری روی کلیدهای پیانو فرود می آمدند زیر ابروان درهم کشیده نگاهش همزمان روی خطوط سیاه رنگ نت می لغزید و به آن اشکال سیاه و سفید میخی شکل گره می خورد سرش را با ضرباهنگ موسیقی تکان می داد و زیر لب، آوایی را که حتی به گوش نمی شنید، زمزمه می کرد. چهل و هشت سال داشت و اصلی ترین ابزار حسی آهنگسازی را از دست داده بود، بتهوون کر شده بود!
وزوز شبانه روزی گوش هایش زندگی اش را غم انگیز می ساخت، از بیماری کبدی نیز رنج می برد. تند خو و تنها بود و احساسات پرشورش در جسم بیمارش نمی گنجید، اما بزرگترین شاهکارهایش را در همین سال های سکوت و تنهایی خلق کرد. لودویک فن بتهوون(1770-1827) در بن، از شهرهای آلمان متولد شد. پدرش موسیقیدان بی استعداد و همیشه مست بود و خانواده آنها در فقر بسیار زندگی می کرد. مادرش زنی جدی و مهربان بود اما بیماری مجال چندانی به او نداد. یوهان، پدر بتهوون از چهار سالگی او را با پیانو آشنا کرد و تا نه سالگی همه قواعدی را که از موسیقی می دانست به او آموخت، اما ظاهراً روش توأم با زور و خشنوت پدر، چندان در بتهوون کوچک موثر واقع نشد. در کودکی تنها معلمی که توانست با بتهوون کار کند «کریستان گان لوب نیفه» نوازنده ارگ کلیسای دربار و آهنگساز بود که مقدمات موسیقی را به او آموخت در سن سیزده سالگی به عنوان همراهی کننده در کلیسای درباره استخدام شد و در هفده سالگی با بورس تحصیلی دربار به اتریش رفت و در شهر وین موسیقی فرا گرفت و از «موتزارت» درس موسیقی فراگرفت. وقتی بیست و دو ساله بود مادرش از بیماری درگذشت، مرگ مادر ضربه بسیار سختی به او زد و ناچار به بن بازگشت بار دوم که بتهوون توانست به وین برود، «موتزارت» مرده بود و او مشغول به تحصیل موسیقی شد رفته رفته به شهرت رسید آثارش وضع نسبتا خوبی برای او فراهم کرد و به مجالس اشراف راه یافت. بتهوون محیط اشرافی و تشریفات معمول آن زمان را دوست نداشت با اینکه از کلیه رسوم درباری آگاه بود، کمتر آن را رعایت می کرد. اعتقاد داشت که یک موسیقیدان لزوماً نباید به دستور و خواست اشراف به ساخت موسیقی بپردازد.
یک بار که به یک مهمانی بزرگ اشرافی، به شام دعوت شده بود، پیش از آغاز مراسم وی را به قسمتی که مخصوص مستخدمین بود راهنمایی کردند؛ این حرکت بتهوون را آزرد و با ترک مجلس اعلام داشت که احترام به یک موسیقیدان و نبوغش نباید کمتر از احترامی باشد که به اشراف گذاشته می شود سال های سخت بتهوون از سن سی سالگی وی آغاز شد در این ایام به دختری به نام «جولیا» دل باخت فرجام این دلباختگی که بزرگترین حادثه عشقی بتهوون بود تنها خلق سوناتی به نام «مهتاب» است که بتهوون آن را برای جولیای محبوبش ساخت. در همین سال ها بود که شنوایی او نیز رو به ضعف نهاد و رنج و عذاب این فاجعه عظیم، تصمیم شوم خودکشی را نیز به ذهن او کشاند؛ اما سرسختی ذاتی بتهوون او را به مبارزه و مقاومت واداشت مجموع این ناکامی ها سبب شد که وی انزوا را ترجیح دهد و با دوستان خود تنها از راه مکاتبه ارتباط داشته باشد از زبان خود او نقل شده است که:«من حتی یک دوست ندارم، باید تنها باشم، اما نیک می دانم که خداوند من از هر هنرمند دیگری هنرمندتر و به من نزدیک تر است.» شاهکار او، سمفونی شماره 9، در سال های پایانی عمر نه چندان بلندش ساخته شد او این اثر را «قهرمانی» نامید و آن را به «ناپلئون» تقدیم کرد اما هنگامی که بتهوون در ورای کشورگشایی های آن سردار فرانسوی هدفی جز زیاده طلبی ندید این اثر جاودانه را به بزرگ مردی تقدیم کرد که روزی دنیا را نجات خواهد داد و بشریت را از شرارت، پلیدی و دروغ رهایی خواهد بخشید.
بتهوون سرانجام در پنجاه و دو سالگی با بیماری یرقان از پای در آمد و دنیای موسیقی را بدورد گفت باز روایت میکنند که هنگام مرگ وی در شهر وین، هوا طوفانی و برفی بوده است ناگهان رعد و برق با صدای بسیار بلند زده می شود و او به خواب ابدی فرو می رود.
در نزدیکی مقبره بتهوون در وین، بنای یادبود«موتزارت» و مقبره موسیقیدانانی چون «شوبرت»، «اشتراوس» و «برامس» قرار گرفته است.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 15صفحه 26