مجله نوجوان 15 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 15 صفحه 25

«پالام، پولوم، پی لیم» اولین کار و معرف من به عده زیادی از مردم عزیزمان بود. کم کم چند کار حرفه ای تئاتر پیش آمد مانند«ت مثل تئاتر» کار رضا فیاضی، «در سوگ حقیقت» کار آرزو اسلامی، «نون مثل نظم» کار گروهی در تلویزیون «دالی» کار مریم معترف و مجموعه تلویزیونی «شرین تر از پر کلاغ» کار هرمز هدایت - از ازدواج با همسر هنرمندتان بگویید در تابستان 76 سر برنامه تلویزیونی «فصل گرما» با خانم گیتا داودی آشنا شدم و چند ما بعد ازدواج کردیم. آن موقع بازیگر بود و حالا می نویسد. با او در سال 79 گروه بازی سازان را تشکیل دادیم و چند کار مشترک نظیر مجموعه تلویزیونی «پروانه ها»، نمایش «چهار صندوق شادی» و «یه شهر بی پرنده» که این آخری بیش از پانصد اجرا در تبریز، کردستان و جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان، به شکل سیار و با تریلی مخصوص کانون پرورش فکری داشت. - با تریلی؟! بله، یک تریلی مخصوص است که صحنه و راننده و خدمه دارد. یک بار در روستایی روی این تریلی داشتیم تئاتر بازی می کردیم که وسط اجرا دیدم به غیر از مدرم روستا، سه، چهار مرغابی به همراه جناب آقای «الاغ» و چند مرغ و خروس پشت به جمعیت و با علاقه زیاد مشغول تماشای اثر هنری ما هستند، بدون اینکه کوچک ترین تکانی بخورند! یک بار دیگر در اردبیل روی همین تریلی مشغول بازی بودم و بر اثر اصابت نردبان بر سرم، خون زیادی از من رفت و وقتی به درمانگاه رفتیم، مردم که مرا در تئاتر دیده بودند، تصور می کردن این خون ها جزو گریم من است! خلاصه بر اثر خون ریزی، فشار خون من پایین آمد و بچه های گوره بدون من کار را تمام کردند. هنگام برگشت از اردبیل به سمت تهران در گردنه حیران که خیلی زیبا و البته خطرناک است، تریلی با آن عظمت یک دفعه خراب شد و از حرکت بازماند. شب بود و چشم، چشم را نمی دید. ما هم از ترس آتش روشن کردیم تا خودروها ما را ببینند و به ما و تریلی مان نزنند. باید می بودید و می دیدید! همه ماشین ها چون دید درتسی در سر گردنه نداشتند وقتی به ما می رسیدند بوق می زدند و وحشت زده فرار می کردند و ما هم خوشحال می شدیم که با ما تصادف نکرده اند. خلاصه صبح که هوا روشن شد و موقعیت را دیدیم فهمیدیم که چقدر شانس آورده ایم! - پس کار بازیگری هم کار پرخطری است... صبح مکانیک آمد و همه چی به خیر و خوبی گذشت. اینها هم جزو نمک کار است و فکر می کنم در همه رشته ها چنین چیزهایی دیده یم شود در بازیگری عشق حرف اول را می زند. - تعریف شما از تئاتر چیست؟ تئاتر زبانی برای ارتباط است چون انسان همیشه به دنبال همین است؛ حالا هر کسی به نوعی به فراخور حال خودش. ما هم تئاتر را پیدا کردیم و دوست داریم مردم را شاد کنیم و از غم هایشان کم کنیم. - به چه دلیل بیشتر کارهایتان برای کودک و نوجوان است؟ چون این رده سنی، دنیای پاک و سالمی دارند و طبیعی است که این پاکی و سلامت به کسانی که با ایشان رابطه دارند مثل ما منتقل می شود دنیای نوجوانان پر از شور و انرژی و هیجان است و خیلی هم گذراست. اما در آینده تاثیر گذارت است. به نظر من خیلی از بیماری های روحی و روانی در این دوره شکل می گیرد، چون شرایط بحرانی است. پس خانواده ها باید همیشه در کنار نوجوان خود حاضر باشند و مراقبت کنند و اگر درست برخورد کنند همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. خودم که نوجوان بودم داشتیم کم کم خانه مان را تخریب می کردیم تا از نو بسازیم و این مقارن فعالیت های تئاتری من بود که خانواده با آن مخالفت می کردند من هم به تقلید از یکی از فیلم های تلویزیون، سر ظهر که همه می خوابیدند بالش زیر پتویم قرار می دادم و از یکی از پی های دیوار که نیمه مخروب بود به تمرین می رسیدم و سر ساعت بر می گشتم. خلاصه یک روز که همه چیز لو رفت کتک مفصلی نوش جان کردم! بعدها عین این اتفاق ها را در «یک تابلو، یک حماسه» به شکل دیگری اجرا کردم. - از برخورد بچه ها چه خاطره ای دارید؟ در سال 75 مدتی هر روز صبح و عصر در همدان اجرا داشتیم که به دلیل فعالیت و اجرای زیاد دچار ضعف بدنی شدیم. پزشک تزریق آمپول ب کمپلکس و ب دوازده، تجویز کرد. وقتی باری این کار وارد درمانگاه شدیم، دیدیم که جمعیت زیادی در اثر تصادف با کامیون زخمی شده اند و فریاد و آه و ناله شان به هواست. بیشترشان کودک و نوجوان بودند که با دیدن ما و شناختی که از طریق تلویزیون از ما داشتند به طرز عیجبی ارام شدند و پزشکان و پرستاران به راحتی به مداوا و پانسمان شان پرداختند! ما هم با حرف ها و شوخی هایمان آنان را آرام کردیم و حتی خنداندیم! من آن روز در بیمارستان همه مزد سال ها خاک صحنه خوردن را یک جا از آن بچه ها گرفتم . خیلی خوشحالم که آدم ها با دیدن من و امثال من غم و غصه شان را فراموش می کنند. - ما هم برای هنرمند خوبی مثل شما آرزوی شادی و شادکامی داریم. راستی معنی نام فامیلتان چیست؟ آویژه یعنی ناب و خالص. یعنی چیزی که اصل است و اصالت دارد. امیدوارم همه مدرم کشور عزیزمان ایران و به خصوص نوجوان خوب این مملکت همشیه ایرانی ناب و خالص باقی بمانند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 15صفحه 25