را با کدامین لب به بوسه بنشانم؟ نـه، زخـمهای تو را
فاطمه بوسیده است؛ لـبهای امالبنین را یارای نزدیکی به
بوسهگاه فاطمه نیست.
- دخترم زینب، عبـیدالله را آوردهام. بـه پـیشواز بابایـش
عباس. میبینی چشمهای معصوم او چگونه در جست و
جوی پدر میچرخد؟ زینب عزیزم، فرزندانم کجایند؟
عبدالله کجاست؟
قتل فی الکربلا ء عطشاناً!
فدای نفسهای حـسـیـن. قـربان قدمهای حسین. جعفر
کجاست؟
قتل فی الکربلاء عطشاناً!
اندک هدیهای بود تقدیم خاک پای حـسـیـن. عثمان
کجاست؟
قتل فی الکربلاء عطشاناً!
هدیۀ کوچک امالبنین بود به پیشگاه پارۀ تن رسول
صلّی علیه و آله. عباسم چه شد؟
زینب زانو زد. دوباره شکست. دست بر پهلو گرفت.
آه کشید. گداخت. سوخت، نشست. چنگ در خاک زد.
سر بر زانو گرفت و انفجار گریه صحرا را پر کرد.
دمی بعد برخاست. دست بر سر عبیدالله کشید.
چشمانش را بوسید. در آغوشش گرفت. شانهها
میلرزید. دست امالبنین را فشرد و با آه و اندوه و سوز
گفت:
مادرم، امالبنین برویم، در بقیع قصۀ برادرم عباس
را خواهم گفت.
دست ام البنین بر کمر بود و دیگر دست در دست
عبیدالله.
امالبنین به شیوۀ بازگشت حسین از ساحل علقمه به
خیمه، رهسپار بقیع بود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 154صفحه 7