مجله کودک 264 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 264 صفحه 8

مترجم: سیده مینا لزگی دو کرم ابریشم یک درخت! وقتی «پیلار» به بالا نگاه کرد، دو چشم بزرگ فیل را دید که مستقیم به او نگاه می کردند. فیل گفت: - شما دو تا کرم ابریشم چرا پای مرا غلغلک می­دهید؟ «پیلار» و «کاتر» خیلی ترسیده بودند. اما برای فیل توضیح دادند که باد آنها را از درخت پایین انداخته است و آنها فکر کردند که پاهای او تنه­ی درختی است که خانه­شان روی آن قرار دارد. فیل خیلی مهربان بود، با آنکه برای کرم­های ابریشم خیلی وحشتناک به نظر می­رسید. فیل از این که کرم­ها از درخت پایین افتاده­اند ناراحت شد و تصمیم گرفت به آن­ها کمک کند. او خرطوم بلند خود را نزدیک کرم­ها برد و از آنها خواست که به روی آن بروند. آنوقت خرطوم درازش را کشید و بالا برد و کرم­ها را بالای درخت گذاشت. کرم­های ابریشم، از اینکه دوباره به خانه برگشته بودند، خیلی هیجان زده شدند. پس در یک لحظه با هم فریاد زدند: - متشکریم آقای فیل! تو ما را نجات دادی وگرنه باید این همه راه را تا خانه بالا می­آمدیم. فیل مهربان خرطوم درازش را کنار کشید و با خوشحالی از آنجا دور شد. دو کرم ابریشم، به زندگی خود در بالای درخت ادامه دادند و از یکدیگر مراقبت کردند. به زودی وقت آن شد که پیله­های خود را بسازند و به پروانه­های زیبایی تبدیل بشوند. «کاتر» و «پیلار» از همدیگر خداحافظی کردند و به هم قول دادند که هر کس زودتر از پیله روزی روزگاری، دو کرم ابریشم که با هم خواهر و برادر بودند، بالای یک درخت بلوط بلند زندگی می­کردند. کرم­ها خیلی همدیگر را دوست داشتند، با هم بازی می­کردند. با هم غذا می­خوردند و از یکدیگر مراقبت می­کردند. یک روز وقتی داشتند برگ سبز و خوشمزه­ای را می­جویدند، باد شدیدی وزید و کرم­ها را به زمین انداخت. آنها به بالا نگاه کردند. تا خانه­ی کوچک­شان در بالای درخت راه خیلی زیادی بود. کرمِ برادر، یعنی «کاتر» گفت: - آه... نه! حالا تا آخر عمرمان طول می­کشد تا به خانه برگردیم. خواهرش «پیلار» آهی کشید و گفت: - تو درست می­گویی، ولی ما باید راه را شروع کنیم وگرنه هیچ وقت نمی­توانیم به خانه برسیم. پس کرم­ها از درخت بالا رفتند. در ابتدای راه آنها خیلی تعجب کردند. چون درخت، صاف و خاکستری بود و اصلاً شبیه قسمت بالایی درخت؛ نزدیک خانه­ی کرم­ها؛ قهوه­ای و خشن نبود. آنها هیچ وقت پایین درخت را ندیده بودند، بنابراین فکر کردند خب حتماً باید همین رنگی باشد. کرم ها هنوز چند سانتی متری بالا نرفته بودند که درخت شروع به حرکت کرد. «پیلار» با نگرانی گفت: - وای... درخت دارد حرکت می­کند. «کاتر» همین طور که بالا را نگاه می­کرد، گفت: نگاه کن! ما داریم از پای یک فیل بالا می­رویم، نه در حالی که به اشتباه، جان غذای گربه را می­خورد!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 264صفحه 8