است. او اصلاً شبیه
کرم سبز و کوچکی
نبود که درون پیله
رفت. «کاتر» روی یک برگ
نشست و شروع به فکر کرد.
آخر او چطور می توانست «پیلار»
را پیدا کند . حالا دیگر حتی نمیداند او به چه شکلی
درآمده است. او همیشه «پیلار» را به شکل یک کرم
ابریشم سبز و کوچک دیده بود. «کاتر» با خودش
فکر کرد:
- کار سادهای نخواهد بود. من چطور میتوانم
خواهر پروانهام را پیدا کنم وقتی حتی نمیدانم دنبال
چه چیزی بگردم؟
اما «کاتر» میدانست باید هر جور شده خواهرش
را پیدا کند. پس در آسمان پرواز کرد و به دنبال خواهرش
گشت. هر وقت پروانهای میدید به سمت او میرفت
و می پرسید:
- «پیلار» هستی؟
و هر بار جواب «نه» بود، «کاتر» به گشتن ادامه
داد. او تقریباً از صد پروانه این سوال را پرسیده
بود ولی هیچ کدام از آنها خواهرش نبودند. همه
دلشان میخواست به «کاتر» کمک کنند. برای همین
درآمد، منتظر
نفر بعد بماند. بعد از آن
پیلههای خود را بافتند و در
آن پنهان شدند.
وقتی دو کرم ابریشم در پیله
بودند. طوفان دیگری شروع شد
و آنها را از شاخهی خودشان برداشت
و جایی دورتر به زمین انداخت. اما این بار آنها کنار
هم به زمین نیفتادند. «کاتر» کنار رودخانه افتاد و
«پیلار» کنار دشت. وقتی کرم ها از پیلههای خود بیرون
آمدند، نتوانستند همدیگر را پیدا کنند. آنها اطراف
خود را نگاه کردند اما خانه را هم پیدا نکردند.
هر کدام از کرمهای ابریشم، که حالا تبدیل به
پروانههای زیبایی شده بودند، در دنیای بزرگ تنها
مانده بود. وقتی «پیلار» از پیله بیرون آمد، گفت:
- «کاتر» کجاست؟
همین طور «کاتر» با خود فکر کرد: «پیلار» کجا
میتواند باشد؟
دو پروانه تصمیم گرفتند که دنبال یکدیگر بگردند.
«کاتر» همین طور که پرواز میکرد، به خود نگاه کرد و
فهمید به پروانهی زیبایی تبدیل شده است. پروانهای
با بدن زرد که روی بالهایش خالهای زرد و سیاه
پس از صبحانه او شروع به گردش
در محله میکند. گربهی دیگری با
گارفیلد همراه میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 264صفحه 9