مجله کودک 264 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 264 صفحه 32

«اگر من هم دختر داشتم، دستش را می­گرفتم و مثل زنهای همسایه می­رفتم مهمانی یا می­رفتم بازار و برایش پارچه­ی پیراهنی می­خریدم. دخترم می­شد عصای دستم، من هم می­شدم. ننه­ی مهربانش. می­گفتیم و می­خندیدیم». خاله قزی هر وقت غصه­ی این چیزها را می­خورد، صدایی می­شنید. صدایی که انگار می­گفت: «خاله قزی غصه نخور! تو دختر داری. تو گل صدپر داری.» خاله قزی وقتی این صدا را می­شنید. لبش پر از خنده می­شد و دلش پر از شادی. خاله قزی هر روز اتاقهایش را که جارو می­زد، گلهای باغچه­اش را که آب می­داد از پله­ها بالا می­رفت. دستیار مجری به او می­گوید که قرار است در برنامه از یک سگ هم استفاده شود. مجری از این حرف خوشحال می­شود زیرا می­گوید که از گربه­ها متنفر است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 264صفحه 32