مجله کودک 269 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 269 صفحه 9

سر هم جست و خیز می کرد و می دوید توی رنگها . روز های اول وقتی به مامان درباره ی دوستم حرف زدم ، گفت خیالاتی شدی . اما دوست تیله ای بود . حتی وقتی که چشم هایم را می بستم هم بود . یک گوشه توی ذهنم می نشست و تکان نمی خورد . شبها توی خوابم هم لکه می آمد و دست از سرم برنمی داشت . من هم با تیله ام بازی می کردم و به او که کم کم چاق و بزرگ تر می شد ، نگاه می کردم . تیله را چرخ می دادم ، آنرا گِرد می کردم . با آن روی رنگها خال خال می کشیدم و ما هر روز دوست تر می شدیم . حالا دیگر روی روپوش آدم ها یک لکه ی گرد و سیاه اندازه ی یک توپ فوتبال کاملاً دیده می شد . انگار که آن ها فوتبال بازی کرده اند و روپوش هایشان کثیف شده است . توپ سیاه داشت هر روز بزرگتر و گِردتر می شد و ما حالا شده بودیم دو تا دوست صمیمی و واقعی ، که حالا خیلی خیلی همدیگر را دوست داشتیم و بالاخره توپ گِرد و سیاه آنقدر بزرگ شد که همه جا را گرفت و حالا من هر طرف را که نگاه می کنم فقط دوستم را می بینم . فقط دوستم که همه جا با من است . همه جا و من بع غیر از او هیچ چیز دیگری نمی بینم . او قطار را پیدا می کند . در همان حال مامور اطلاعات راه آهن که جان از او خواهش کرده است قطار نیو آمستردام را متوقف کند ، با تعجب می گوید که قطار خود به خود متوقف شده و در حال برگشت به ایستگاه است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 269صفحه 9