مجله کودک 269 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 269 صفحه 33

می دویدند و بازی می کردند . هلیا ، ایلیکا و همسر چوپان به سوی او دویدند ، دورش حلقه زدند و او را بوسیدند . - آه پدر . . . . چقدر دیر آمدی! اینجا ، چند ماه است که باران باریده . تو کجا بودی ؟ راستی چه کردی ؟ چه ها دیدی ؟ سفر خوبی بود ؟ راه دوری بود ؟ همه چیز را برای ما بگو! - امشب ، امشب همه چیز را می گویم . حالا خیلی خسته هستم . چوپان ، به روی همسرِ خود لبخندی زد و گفت : « دوری از تو و بچه ها غم آور بود؛ درست همان قدر که دیدارِ شما شادی آور است . . . . اما چاره ای نبود . » زن گفت : « می دانم ، می دانم . . . » شب بود؛ پدر بالای اتاق نشسته بود و به پشتی تکیه داده بود . هلیا و الیکا و همسر چوپان دورِ او نشسته بودند . - پدر! برایمان بگوکه در این سفر چه چیزها دیدی . - آنقدرها هم آسان نیست . چطور بگویم ؟ من از اینجا به شمال رفتم ، و در آنجا جنگل های بزرگ دیدم ، با پرندگان بسیار . -جنگل ؟ جنگل چیست پدر ؟ - چطور بگویم ؟ مثل باغ های پسته ، اما خیلی بزرگتر ، تا بالای کوه؛ با گیاهان عجیب و گل های عجیب و درخت های بسیار بلند و پیر ، و پیچک هایی که به تنه ی درختها بلند پیچیده اند و بالا رفته اند . . . - پیچیک ؟ پیچک دیگر چیست ؟ - پیچیک . . . گیاهی ست مثل ریسمان ، بلند و باریک ، با گل های آبی . . . توصیف مرد چوپان از آنچه که دیده است ، ادامه دارد . او از زیبایی های طبیعت گفتنی های زیادی دارد . راستی! آیا می شود همه ی این زیبایی ها را در نقش یک قالی جلوه گر کرد ؟ کتاب قصه ی گل های قالی را به قیمت 330 تومان از کتابفروشی کودک تهیه کند و بخوانید تا از سرانجام قصه سردرآورید . چاپمن می فهمد که قلاده دور گردنش بسته شده است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 269صفحه 33