دو مسافر و یک تبر
محمدعلی دهقانی
دو مرد با هم به سفر می رفتند . در میان راه ، یکی از آن ها تبری روی زمین پیدا کرد . آن را برداشت و گفت : « من یک تبر پیدا کردم! » دوست همسرش گفت : « نه ، نگو من . . . بگو ما یک تبر پیدا کردیم . » مردِ اول قبول نکرد و گفت : « نه ، تبر مال من است . »
هنوز مسافت زیادی دور نشده بودند ، که دیدند صاحب تبر از پشت سرِ آن ها می آید .
مردِ اوّل فوراً تبر را در کوله پشتی خود پنهان کرد . صاحب تبر از راه رسید و سراغ تبرش را گرفت .
مردِ اول در جواب گفت : « ما در این مسیر هیچ تبری ندیده ایم! » امّا دوستش با اعتراض گفت : « نه جانم ، حرفت را عوض نکن! تو همین چند لحظه پیش می گفتی « من » ، حالا چه طور شد که یکدفعه گفتی « ما » ؟ اگر راست می گویی ، همان حرفِ اوّلت را بزن ، و بگو : من تبری ندیده ام! »
او مجبور می شود از قطار پیاده شود تا به دنبال اودی برود .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 269صفحه 13