وصل تو شد سوگ ما
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1374

وصل تو شد سوگ ما

وصل تو شد سوگ ما

 

‏از چشمهایت پیدا بود که تاب ماندن نداری. می‌‌‌ خواستی بروی به دنبال پدر. به آن جا که او پر کشید و رفت. همه دیده بودیم که بهار چهره‌‌‌ ات چسان پس از پدر گرفتار باد بی‌‌‌ رحم و سفاک پاییز شد و برگ و بارش ریخت. دیده بودیم که خنده از سیمایت سفر کرده است. و پرندۀ شادی از خانۀ چشمانت پرواز کرده است. چشمانی که پس از پدر، همیشه پرده‌‌‌ ای از اشک بر خود کشیده بود. تو جان پدر بودی و پدر جان تو. و تو چسان می‌‌‌ توانستی بدون جان تاب بیاوری. و من از همین درشگفتم که کدام عشق، تو را چند سال پس از پدر در این دنیا باقی نگه داشت؟ عشق آرمان پدر؟ عشق نهال انقلاب؟ عشق مردمی که چون تو بی‌‌‌ پدر شده بودند؟ عشق ‏

‏ آقایی که با سوگ و دردی پایان‌‌‌ ناپذیر کسوت رهبری به تن کرد؟ عشق امید آن مسلمانی که در بند ستمگران در جای جای این کرۀ مظلوم‌کش، چشم به ایران دوخته است؟ نمی‌‌‌ دانم! هرچه بود، تو در این چند سال، مرغی در قفس گرفتار آمده را همانند بودی.‏

‏آن روز که روی صفحۀ تلویزیون وداع جانستان تو را با پدر دیدیم، آسیمه سری روح فرو رفته در دریای غمت را هم می‌‌‌ دیدیم که سر بر میله‌‌‌ های سرد قفس تن می‌‌‌ کوفت.‏

‏آن روز پدر آرام خفته بود و تو بر بالینش بی‌‌‌ تابانه می‌‌‌ گریستی. نجوا می‌‌‌ کردی. و امروز تو خفته‌‌‌ ای و ما در درون خویش با روحی خسته و مجروح نجوا می‌‌کنیم و پاره‌ای جگر خویش را در میان طشتی آکنده از اشک دیدگان به نظاره نشسته‌‌‌ ایم.‏

‏ای عزیز! وقتی امام رفت، تو با ما و ما با تو پیمان بسته بودیم که همپای هم راهش را تداوم بخشیم. آخر این چه فصل کوچیدن بود؟ هنوز چه دانگی به فصل کوچ باقی بود. هنوز گردنه‌‌‌ های بسیاری پیش روست و رهبر به یارانی چون تو بیش از گذشته نیاز داشت. ما با دیدن تو امام را به یاد می‌‌‌ آوردیم و آرام می‌‌‌ گرفتیم. اینک در این کوچ زود هنگام که هنوز رایحۀ جانبخش حضور تو را به خوبی با جان خویش مزه مزه نکرده‌‌‌ ایم، با این دل بی‌‌‌ تاب و عزادار چه کنیم؟‏

‏ما همیشه فرزندان و کودکان خود را (که امام را ندیده بودند) با نشان دادن تو با امام ‏

‏آشنا می‌‌‌ کردیم، آخر بگو از این پس چه کنیم؟‏

‏ای یار!‏

‏خدای بزرگ هیچ نعمتی بالاتر از رهروی «خالصانه» و «صادقانه» از «ولایت» به تو عنایت نفرموده بود. آنگاه که نسیم ملایم و جانبخش ولایت امام بر این کشور خداباور وزیدن گرفت، تو در زمرۀ کسانی بودی که پیش و بیش از همه خود را در معرض این نسیم خدایی قرار دادند. و آنگاه که نسیم «ولایت» آقایمان خامنه‌‌‌ ای شروع به وزیدن کرد باز این تو بودی که عاشقانه روح و جان خویش را به دست این نسیم سپردی. و از بسیاری از همگنان خویش پیشی گرفتی. و بی‌‌‌ گمان این همه از آن رو بود که تو در کام جان خویش نعمتی شیرین‌‌‌ تر از «ولایت» حس نکرده بودی. به همین خاطر، نسل جوان ‏

‏ کشور در محضر تو درس «ولایت‌پذیری» می‌‌‌ آموخت و خود را چون تو در زیر این آبشار نجات بخش فرو می‌‌‌ برد تا باز چون تو در گذرگاههای زندگی، پایش نلغزد و به تردید نیفتد.‏

‏ای عزیز!‏

‏اینک از بالا بلند قرب بر همپیمانان خویش نظاره کن که در دریایی از سوگ و اندوه غرقه‌‌‌ اند و با ذره ذرۀ وجود خویش «پاکی» و «کرامت نفس» تو را فریاد می‌‌‌ کنند.‏

‏در جوار رحمت حق آسوده بیارام و سلام ما را به شهیدان و امام شهیدان برسان. و دعای خیر خود را از هم‌پیمانان خویش دریغ مدار.‏

‏ اکبرنبوی ‏